نقد و بررسی فیلم Solo: A Star Wars Story (سولو: داستانی از جنگ ستارگان)
«این هیچ گاه در مورد تو نبود»، شخصی در جایی این را به «هن سولو» میگوید، که بسیار هم عجیب است
چرا که نام فیلم «سولو» (Solo» است. من نمیخواهم قضیه را شخصی کنم، ولی سوالات زیادی در آن وجود دارد، در آن ۴۱ سالی که از وقتی که اولین قسمت از «جنگ ستارگان» (Star Wars) را دیدم – خب! در اصل چهارمی، «یک امید تازه» (A New Hope)؛ ای خدا! – که هیچ گاه برای آنها پاسخی به من داده نشده است. نام خانوادگی «هن سولو» از کجا میآید؟ او و «چوباکا» (Chewbacca) چطور با هم ملاقات کردند؟ آن برگ برنده او در بازی «ساباک» (Sabacc) که به او مالکیت Millennium Falcon را داد چه بود؟ چگونه او فرار «کسل» (Kessel) را در کمتر از ۱۲ پارسک انجام داد؟
«سولو: داستانی از جنگ ستارگان» (Solo: A Star Wars Story) به تمامی این سوالات و حتی سوالاتی دیگر پاسخ میدهد. این چیز بدی نیست، ولی این قسمت را، که توسط «ران هاوارد» (Ron Howard) کارگردانی شده و نگارش فیلمنامه آن بر عهده «جاناتان کاسدن» (Jonathan Kasdan) و «لارنس کاسدن» (Lawrence Kasdan) بوده است، تبدیل به یکی از آن بلاک باسترهای جمع و جوری کرده که میخواهد در نقش یک صفحه ویکیپدیا عمل کند. (این فیلم در جشنواره فیلم کن، در روز بیست و پنجم ماه مِه اکران شد.)
قبل از بازگشت به عنوان یک انتقامجوی کهنسال در «بیداری نیرو» (The Force Awakens)، «هن سولو» به مانند یک رفیق صمیمی برای مجموعه «جنگ ستارگان» بود. شما میدانستید که این مرد قصههای دیوانه وار زیادی در مورد قماربازها، قاچاقچیها و شخصیتهای عجیب و غریب دیگری که قبل از پیوستن به شورشیان (Rebellion) با آنها ملاقات کرده، در ذهن دارد، ولی تقریبا هیچ گاه آن قدری فرصت پیش نمیآمد تا بتوانید آنها را بشنوید. شاید این واقعا به صلاح مجموعه بود، ولی از طرف دیگر، چرا او را با یک نویسنده مجهول و یکی از آن انتشاراتی که از نویسندگان به خاطر چاپ کتابهایشان پول دریافت میکند، همراه نکنیم و به سراغ واکاوی ماجراهای او برویم؟
چرا که سپس شما احتمالا درخواهید یافت که این به آن جذابیتی که فکرش را میکنید، نیست. «هن» جوان، با بازی بازیگر پرتلاش و کمی رنگ پریده یعنی «آلدن ارنرایش» (Alden Ehrenreich)، به عنوان یک جوان تخس و شرور روی یک سیاره تاریک و با شرایط سخت به نام «کورلیا» (Corellia) معرفی میشود، کسی که به امید دزدیدن ماشینها با روشن کردن بدون سوییچ آنها و معاشقه با دوست دخترش یعنی کیرا (با بازی «امیلیا کلارک») زنده است. آن اوایل فیلم شباهتهای نسبی هم به فیلم «گرافیتی آمریکایی» (American Graffiti) محصول سال ۱۹۷۳ دارد، فیلمی که توسط «جرج لوکاس» (George Lucas) کارگردانی شده بود و خود «هاوارد» هم در جوانی، در آن بازی کرده بود («هریسن فورد» (Harrison Ford) جوان هم در آن فیلم حضور پیدا کرده بود).
«هن» اینجا به شدت معصومانهتر و صمیمانهتر از آن شخصیت جوگندمی و با قیافهای شبیه به «هامفری بوگارت» در «یک امید تازه» است. او و «کیرا»، که با یک هزارپای غول پیکر با صداپیشگی «لیندا هانت» (Linda Hunt) قرارداد بستهاند، مثل آدمهایی آن آهنگ معروف «بروس اسپرینگستین» (Bruce Springsteen) – باید تا وقتی جوونیم از اینجا بزنیم بیرون! – فرار میکنند تا رویاهای خود را که به خاطر امپراتوری و یک سندیکای جنایتکار به نام «کریمسن دان» (Crimson Dawn) در حال زوال است، بیابند. «هن» برای پیوستن به ارتش اقدام میکند و از شهر میرود. «کیرا» شغلی را با یک گنگستر بدجنس به نام «درایدن وس» (با بازی «پل بتنی») قبول میکند، و این دو پرنده عاشق که گذشته خاصی با هم دارند دوباره در یک پنت هوس یکدیگر را ملاقات میکنند، جایی که «هن»، که اکنون عضوی از یک گروه دزدان است (به سردستگی «بکت» با بازی دلربای «وودی هرلسن»)، برای انجام برخی کارها باید به آن جا برود.
صحبت در مورد داستان کافی است، اگرچه البته، از آن جایی که این یک «جنگ ستارگان» است، پس زادگاه آن چیزی بسیار فراتر از این است، و به اندازه کافی در آن صحبت در مورد مباحثی علمی چون جغرافیا، کیهان شناسی و سیاست وجود دارد تا شما حس کنید در حال گذراندن یک ترم سختِ مرتبط با این دروس هستید. من باید اعتراف کنم که اگرچه در طول زندگیام، مدام و مدام به تحصیل در جاهای مختلف مشغول بودهام، ولی همیشه یک دانش آموز درجه سوم محسوب میشده ام.
به هر حال، من خواهم گفت که وقتی یکی از شخصیتهای سه گانه اول سر و کلهاش در فیلم پیدا شد متعجب و غافلگیر شدم، و به شدت با یک ویراستار در مورد آن وارد بحث شدم (هرچند او از من هم افتضاحتر بود) که میگفت چنین چیزی اصلا ممکن نبوده است. سپس این به یک سمینار بلند و بالا در اتاق ویراستاری «نیویورک تایمز» رسید، و در طی آن در مورد تایم لاین کلی مجموعه و این که چنین چیزی ممکن بوده یا نبوده مورد بحث و تبادل نظر قرار گرفت. اگر باز هم به آن اشاره کنم، پلیس مرتبط با اسپویل به سراغ من خواهد آمد. روزنامهنگاری هم میتواند شغل دردسرسازی باشد.
بر خلاف «سولو»، که در آن از یک سکانس اکشن به سکانس اکشن
دیگری میرسیم و همه چیز هم در این بین خلاصه میشود. این فیلم
خودش را خیلی جدی نمیگیرد، ولی به هر حال خودش را هم از هرگونه
هتاکی یا مسائل جنجال برانگیز دور میکند و حواساش به این چیزها
است. برخی از طرفداران شاید «هاوارد» را به این خاطر سرزنش کنند،
و به این فکر کنند که آن چیزی که قرار بود در ابتدا سازندگان «فیلم لگو»
(Lego Movie) یعنی کریستوفر میلر (Christopher Miller) و «فیل لرد»
(Phil Lord) بسازند چگونه میشد و پروژه به چه شکل پیش میرفت.
ولی این کهکشان همیشه محدودیتهای خودش را داشته، و دوری
زیاد از حد از سنن این مجموعه میتوانست حتی منجر به اعتراضات
طرفداران نیز شود.
نیازی به عصبانی شدن نیست. چندین سکانس اکشن خوب در فیلم
وجود دارد، و البته یک سری که اصلا با عقل جور در نمیآیند. چندین و
چند شخصیت فرعی هم وجود دارد که میتوانند حتی با شخصیت
اصلی و قهرمان فیلم نیز رقابت کنند، مثل همراه «بکت» یعنی «وال»
(با بازی «تاندی نوتن»)؛ یک هوش مصنوعی رادیکال به نام L3-37
(با حضور «فوئب والر-بریج»)؛ و «لاندو کاریشن» (با بازی دانلد گلاور)،
صاحب اصلی Millennium Falcon، که روزگاری رقیب «هن» محسوب
میشده ولی در عین حال الگوی شخصیتی و مخفی او بوده است.
و البته «چوباکا» (با بازی «جوناس سوتامو»).
البته به هر صورت، او و «هن» در یک گودال پر از گل با هم ملاقات
میکنند. برای دیگر پاسخها، شما باید خودتان فیلم را ببینید. ولی
یک چیز که به شکلی کنجکاو کننده بدون پاسخ باقی میماند آن
است که «هن» چطور به آن آدم محتاط و بدگمان بدل شد که
«پرنسس لیا» (و هر کس دیگری) در مرکز فرماندهی Carter به
او جذب شدند. این واقعا تقصیر آقای «ارنرایش» نیست که نمیتواند
خاطرات «هریسن فورد» را زنده کند. تنظیم کردن وقایع و مطابقت با آن
دوره تقریبا ممکن نیست. افرادی مثل «هن سولو» قدیمی به گذشته
تعلق دارند. از ما انتظار میرود که این روزها بهتر و انعطاف پذیرتر باشیم.