نقد و بررسی فیلم Selma (سلما)
«سلما/Selma» تصویر تمام نمایی از نیم قرن تاریخ گذشته آمریکا است: اتفاقات این فیلم از اول ژانویه
۱۹۶۵ در شهر سلمای آلاباما شروع میشوند و با سومین راه پیمایی ظفرمندانه در مونتگومری و اعلام قانون حق رأی برابر [برای سیاه پوستها] در یکی از جلسات مشترک کُنگره توسط پرزیدنت جانسون به اوج خود میرسد. سالهای بین این دو اتفاق نماینده یکی از سیاهترین دورانهای جنبش حقوق مدنی در دهه ۱۹۶۰ میلادی هستند. این دوران نه تنها با قتل مالکوم ایکس در ۲۱ فوریه (رویدادی که در این فیلم تنها به آن اشارهای میشود) بلکه با اقدامات خشونت آمیز گسترده و کشمکش تاکتیکی بین جانسون (با بازی تام ویلکینسون) و مارتین لوترکینگ (با بازی دیوید اویلو) بر سر بهترین راه برای مطرح کردن حق رأی برابر [برای سیاه پوستها] به یاد آورده میشود.
اکثر فیلمهای راجع به جنبش حقوق مدنی سعی میکنند از تندی صحنههای خشونت آمیز برای دریافت نشان طلایی PG-13 انجمن فیلم آمریکا بکاهند. برای این کار دلایل خوبی وجود دارد، منتها شخصاً همیشه احساس کردهام که خنثی سازی خشونت جفایی در حق بینندگانی است که ممکن است با تاریخ آشنا نباشند. اما «سلما» از این قاعده مستثنی است؛ این فیلم صحنههای خشونت آمیز را به تصویر میکشد. گرچه «سلما» فیلم خشنی است، اما شاید انجمن فیلم آمریکا به قصد پاسداشت اهمیت تاریخی این فیلم آن را به نشان PG-13 مفتخر کرده است.
مارتین لوترکینگ جونیور قهرمان فیلم است و تنها با چند انحراف تصادفی «سلما» وقایع اوایل سال ۱۹۶۵ را از نگاه او نقل میکند. دیوید اویلو در این نقش مسحور کننده ظاهر شده است. او کاریزما و نطقهای آتشین کینگ را با تمام وجود تقلید میکند (این از آن جهت شایان توجه است که فیلم سازها مجبور بودند از سخنرانیهای جایگزینی استفاده کنند چون کپی رایت سخنرانیهای اصلی جزء داراییهای استودیوی دیگری است). «سلما» بخشی از زندگی کینگ را با تأسی از روش معرفی شخصیت فیلم «لینکلن» استیون اسپلیبرگ تعریف میکند: معرفی شخصیت با تمرکز بر یک رویداد خاص. قابل قبولترین لحظات در «سلما» صحنههای صمیمی هستند. نمایش کلنجار کینگ با شک و دودلیهای خود که بر انسانیت این مخلوق خداوند تاکید دارند جزء اتفاقات خوب این فیلم هستند. همچنین در این فیلم میبینیم که چگونه کینگ و همسرش، کورتا (با بازی کارمن اجوگو)، زیر تهدید به مرگهای دائمی زندگی میکنند. گلوله یک قاتل بالاخره در آوریل ۱۹۶۸ به زندگی کینگ خاتمه داد اما حتی در سال ۱۹۶۵ هم همه میدانستند که گریزی از این اتفاق نخواهد بود.
فیلم به دلیل ترسیم نادرست تاریخی پرزیدنت جانسون مورد انتقاد است؛ با این حال، کارگردان، آوا دو ورنی، قصد ندارد بیشتر از هر فیلمساز غیرمستندساز دیگری واقع نگار باشد. او تاریخ را طوری تغییر میدهد تا متناسب با تزش بشود البته سعی میکند تا از حد متعارف خارج نشود. مشکل نقش جانسون این است که بازیگر خوبی برای ایفای آن انتخاب نشده است. گرچه تام ویلکینسون بازیگر خوبی است اما به هر حال گزینه خوبی برای ایفای این نقش نیست. او نه تنها از نظر صدا، رفتار یا ظاهر شبیه جانسون نیست، بلکه هرگز به بیننده اجازه نمیدهد تا لحظهای او را از تیررس نگاه خود دور کند. این در مورد اویلو، که از لحظهای که دوربین روی چهرهاش فوکوس میکند خود خود کینگ است، صدق نمیکند.
از نظر سبک ساخت، چند اشتباه کوچک در فیلم وجود دارد. زیرنویس
های گاه و بیگاه و گزارشهای منسوب به FBI، بی جهت باعث پرت
شدن حواس بیننده میشوند. از سوی دیگر، فیلم دو ورنی بر اساس
رمان جیم کرو ساوث قدرتمند است و با کم کردن رنگها سعی میکند
جبری که سیاه پوستها تحت آن زندگی می کردند را به بیننده منتقل
کند. راست نمایی [مورد استفاده] کارگردان برای بازسازی سه راهپیمایی
در فیلم به او اجازه میدهند تا فیلمهای خبری واقعی را در فیلم بدون عیب و نقص ادغام کند.
آنچه «سلما» به خوبی از پس آن برآمده زندگی بخشیدن به رویدادهای
سال ۱۹۶۵، به خصوص «یکشنبه خونین» (اول مارس)، است. خواندن
این اتفاقات در کتاب تاریخ یک چیز است، اما تماشای آنها روی پرده
سینما چیز دیگری است. «سلما» فیلم میخکوب کنندهای است. نه
تنها ما را به یاد این میاندازد که چه مسیر درازی را تاکنون طی کردهایم
، بلکه یادآور میشود که چقدر دیگر باید راه برویم. «سلما» یادآور یکی
از شدیدترین دردهای رشدی است که این کشور اخیراً تحمل کرده است.
در این فرایند، فیلم داستانی را برایمان نقل میکند که قوسش از لابه
لای تراژدی غیرقابل تصوری رد میشود تا بالاخره به پیروزی برسد.
معرفی قانون حق رأی برابر پایان کار نبود بلکه گامی رو به جلو بود-
یکی از گامهایی که توسط اعلامیه آزادی بردگان لینکلن برداشته
شده بود و هنوز هم ادامه دارد. مانند هر فیلم سینمایی ماهرانه
دیگری، «سلما» نیز به تشویق اندیشه و گفتمان میپردازد. چند
فیلم دیگر را میتوانید نام ببرید که چنین ادعایی دارند؟