نقد فیلم راه رفتن روی سیم
آخرین فیلم احمدرضا معتمدی در شمار فیلمهای متعددی قرار میگیرد که در ظاهر میخواهند درباره موضوعی خاص
صحبت کنند و به طور ویژه دغدغهای را زیر ذره بین قرار دهند، اما نه موفق میشوند که به
دغدغه مد نظرشان بپردازند و نه در بیان موارد دیگری که به طور ناگهانی و اتفاقی در مسیر
فیلم از ابتدا تا انتها پیش میآید، موفق هستند. فیلمهایی که این روزها در سینمای ما کم
نیستند و نزول سطح کیفی فیلمها و به طور کلی سینما را در آنها به وضوح میتوان دید.
«راه رفتن روی سیم» قصه مردی شهرستانی است که برای کار به تهران آمده و به طور
ناگهانی توسط دختر یکی از آشنایانش با یک گروه موسیقی زیرزمینی آشنا میشود و به
ناچار با آن گروه مجبور به ترک ایران شده و درگیر مسائل و مشکلات زیادی میشود.
تلاش احمدرضا معتمدی برای نمایش مشکلات و مصائب یک گروه موسیقی زیرزمینی،
تلاشی کاملا شکست خورده و ناقص است، فیلم در پرداخت شخصیتها و روابطشان
با یکدیگر و البته معرفی شخصیت یا شخصیتهای اصلی کاملا دچار مشکل است و
تلاقی زندگی این شخصیتها و میزان تاثیرپذیری و تاثیرگذاری آنها را به هیچ وجه
نمیتوان باور کرد. فضای فیلم برای نمایش فشارها و استرسهای یک گروه موسیقی
زیرزمینی به هیچ وجه درست از آب در نیامده و نه کار تحت فشار آنها به خوبی نمایش
داده میشود و نه دلایل اینکه آنها چرا میخواهند سفر کنند و برای همیشه از ایران
بروند. شخصیتی که احمد مهرانفر نقش آن را بازی میکند و به ظاهر شخصیت اصلی
فیلم است، نه مشخص است که از کجا آمده و نه مشخص است رابطه او با خانواده
تهرانی چیست و نه مشخص میشود چرا تن به حضور در کنار گروه موسیقی زیرزمینی
میدهد. و این میزان از ناقص بودن شخصیت اصلی در یک فیلم میتواند در نوع خود بی
سابقه باشد. در واقع نگاه عجولانه و سرسرانه معتمدی به سوژهای که فکر میکرده
بسیار بکر است و عدم تحقیق درست درباره یک گروه موسیقی زیرزمینی و در پی آن
عدم پرداخت درست این گروه باعث شده تا هیچ کدام از اعمال و واکنشها درست از
آب در نیاید و کوچکترین میزان تاثیرگذاریای در فیلم از سوی بیننده حس نشود و بیننده
هیچ تفکر و دید درستی نسبت به مصائب و مشکلات یک گروه موسیقی زیرزمینی نداشته باشد.
وقتی بناست تا از یک معضل خاص که عموم بینندگان از آن اطلاعی ندارند، در سینما سخن گفته شود، باید اطلاعاتی به موقع و به اندازه به بیننده داده شود تا بیننده بتواند خود را همراه با شخصیتها و قصه (اگر وجود داشته باشد) ببیند و راهی برای ادامه دادن مسیر فیلم بیابد. اما در «راه رفتن روی سیم» ظاهرا یا یک معضل کاملا خاص از قشری خاص طرف هستیم که کوچکترین اطلاعات درستی به ما برای درک شرایط داده نمیشود و این ضعف فیلمنامهای که سراسر فیلم را فراگرفته باعث شده تا بخشهای دیگر نیز هیچ سر و شکل درستی نداشته باشند. شخصیتهای ناقص که از پس همان فیلمنامه ضعیف آمدهاند کاملا گیج و گم در جریان فیلم هستند، عدم پردازش درست شخصیتها و قرارگرفتن آنها در موقعیتهایی که نمیتوان باورشان کرد و عدم ارائه تعریف درست از کارکرد آنها در پیشبرد درام باعث شده تا بیننده نتواند کوچکترین میزان همزاد پنداری را با آنها داشته باشد و آنها مانند شخصیتهای فنی یک فیلم که کمترین میزان اثرگذاری را دارند به حال خود رها شوند.
تعدد شخصیتهایی که به هیچ وجه تعریف درستی ندارند باعث شده تا نویسنده و کارگردان بخواهند با هر ترفندی که شده دلایلی برای حضور آنها در صحنهها بتراشند و به هیچ وجه به منطقی بودن یا نبودن آنها فکر نکنند. بارزترین نمونه این اتفاق را هم در شخصیت پدر دختر که هومن برق نورد نقشش را بازی میکند میتوان دید، جایی که نه تعریف درستی از روابط شخصی او به بیننده داده میشود، نه دلیل منطقیای برای گریزان بودن دختر از او و نه میزان اهمیت شغل و موقعیتش، و این اتفاق در جایی به اوج فاجعه میرسد که او به طور ناگهان و به بدترین شکل ممکن سر از کشتی قاچاق در میآورد تا مثلا بتواند سرنوشت دخترش را پیگیری کند، و این حضور بد با صحنهها و اتفاقات بی منطق داخل کشتی و البته بازی ضعیف برق نورد تکمیل میشود. سایر شخصیتها نیز حال و روز بهتری ندارند و به هیچ عنوان نمیتوانند نماینده قشر خاصی از جامعه باشند و بازیهای بسیار ضعیف بازیگران که از پس همین شخصیت پردازی بد و عدم تسلط کارگردان بر ویژگیهای این شخصیتها میآید، ضعفهای دیگر فیلن را کامل میکند.
«راه رفتن روی سیم» که نامش را نیز از یک فیلم خارجی وام گرفته، پر است از شکافهای بزرگ فیلمنامهای و کوچکترین کشمکشی در درام خود ندارد، در واقع میتوان گفت اصلا درامی شکل نمیگیرد تا در پی آن کشمکشی به وجود آید و بتواند دغدغه مد نظرش را بیان کند و تا حدی نیز اثرگذار باشد. این فیلم نیز همانند بسیاری از فیلمهای دیگر سینمای ما فدای حرف بزرگی شده که قصد داشته آن را مطرح کند، بدون این که فضایی برای بیننده بسازد و بتواند شخصیتهایش را سر و شکل دهد و تمام ضعفهایش را پشت آن حرف به ظاهر بزرگ قایم کرده است، اما آن قدر تعداد این اشکالات و شکافها زیاد هستند که اثر از همان ابتدا از دست میرود و از جایی که شخصیتها تصمیم به فرار میگیرند و وارد کشتی میشوند تبدیل به یک فاجعه سینمایی میشود و پایان بندی فیلم تمام اشکالات و ضعفهای آن را یک جا جمع میکند و به بینندگان عرضه مینماید.