نقد و بررسی فیلم No Good Deed (هیچ کار خوبی نیست)
«هیچ کار خوبی نیست /No Good Deed»، تریلری درباره [جرم] تجاوز به خانه شخصی افراد، با صحنه ای
آغاز میشود که در آن یکی از شخصیتهای فرعی فیلم به مادری خانه دار (با بازی تاراجی پی. هِنسون) میگوید، «داره طوفان می شه». این صحنه با خام دستی پیام شومی [را به بیننده] میدهد اما به سختی در رسالت خود موفق است چون فیلم دقایق آغازین خود را صرف از بین بردن مفهوم این بدیمنی میکند. وقتی که کالین اِوَنس (با بازی اِدریس اِلبا) در مسیر رفتن به جلسه تعیین عفو مشروطش است، گوینده خبر [رادیو] یک نفس گزارشی از شرایط مجرمانه خاص وی ارائه میدهد. به این ترتیب حتی قبل از شروع جلسه عفو مشروط با جزئیات بیشتری درباره این کاراکتر آشنا میشویم. فیلم مصمم است تا به نحوی به بیننده نشان دهد که ممکن است یک جای شخصیت کاریزماتیک کالین کمی اشکال داشته باشد، اما در ادامه او را همپایه تد باندی[۱] و جفری دامر[۲] یک «خودشیفته مجنون» معرفی میدهد. وقتی که کالین نیمه های یک شب طوفانی نه چندان ترسناک پشت درب خانه تِری سبز میشود، و از او میخواهد که اجازه دهد تا از تلفن خانهاش استفاده کند، دیگر جایی برای تعلیق باقی نمیماند: کالین آدم بدی است، چه تِری این را بداند و چه نداند.
از نظر تئوری، توضیح بی پرده (و بعد نمایش سریع و هولناک) این که کالین یک روانی خطرناک است را میتوان به یکی از اصول فیلمسازی آلفرد هیچکاک نسبت داد که به موجب آن دو شخصیت روی میزی که زیر آن یک بمب ساعتی قرار دارد نشان داده میشوند. منتها در این فیلم اِلبا نقش بمب را بازی میکند و هِنسون در نقش میز ظاهر شده است و دیگر خبری از شخصیتهای واقعی- حداقل شخصیتهایی با هر گونه صفات فراتر از «خوبی» و «بدی»- نیست. البته شاید اگر به اِلبا و هِنسون فرصت داده میشد میتوانستند بهتر کار کنند. بعد از این که تِری ابتدا محتاطانه کالین را به داخل خانه دعوت میکند با مهمانش طوری صحبت میکند که انگار تازه در یک بار با هم آشنا شدهاند. این روند احمقانه است، اما شخصیت خونسرد اِلبا و چند ژست از جانب هِنسون (صحنه مرتب کردن سریع موهایش جلوی آینه) باعث میشود که بیننده- حداقل برای لحظه ای- این حس را باور میکند. این که فیلم اصرار میکند تا تردیدآمیز بودن سلامت عقلی کالین را با تدوینهایی که مرتب به خلافکاریهای کالین فلاش بک میزنند نشان دهد و سیر پیشرفت رابطه بین دو بازیگران را قطع میکند واقعاً شرم آور است. حتی در تبادل دیالوگهای ساده، استراتژی فیلم برای فاش کردن تمام اسرار شخصیت اِلبا، هر گونه شکل گیری تعلیق در فیلم از بین میرود. (این استراتژی همچنین مؤلفه های ابتدای فیلمنامه مبنی توانایی کالین برای عاقل و آرام به نظر رسیدن را نابود میکند، چون ظاهراً او قادر نیست بیشتر از چند دقیقه قبل از ورود به حالت خشونت منجر به قتل آرام بماند.) این صحنه های فریبنده با یک تهدید زیرپوستی به تلاش برای کشتن زمان تبدیل میشوند.
حس ارعاب هرگز در فیلم احساس نمیشود، حتی وقتی
که «هیچ کار خوبی نیست» رنگ و لعاب یک تریلر هاردکور
را به خود میگیرد. اِلبا میتواند ترسناک باشد، اما هیچگونه
لایه ای برای پوشاندن دیوانگی وی وجود ندارد. هِنسون کمی
ماهرانه تر بازی میکند و نسخه خشنتری از یک زن دچار
استیصال را نشان میدهد؛ اما فیلم واقعاً علاقه ای به
کاراکترهایش ندارد و صرفاً به شرایط تکرار شونده آنها
تکیه میکند. سَم میلِر، کارگردان فیلم، که با اِلبا در
مجموعه تلویزیونی «لوتر/Luther» همکاری کرده است
، ظاهراً فکر میکند که وصله کردن عجولانه جیرجیر
ترسناک تخته های کف اتاق، چاقو زدنهای ناگهانی
و به خطر انداختن بچه به هم میتواند برای ایجاد
تعلیق در پایان فیلم کافی باشد. اما این طور نیست.
«هیچ کار خوبی نیست» در پایان متأسفانه به عنوان
پندی اخلاقی درباره غیرقابل اعتماد بودن مردان سیاه
پوست بسیار قابل پیش بینی است. شاید هدف سازندگان
فیلم این نبوده، اما فیلم آن قدر تهی از چیزهای دیگر
است که تاختنش به سوی پارانویای اخلاقی [از خط] بیرون میزند.
—————
[۱] باندی یک قاتل و متجاوز سریالی، آدم ربا، دزد و مرده باز بود که در دهه ۱۹۷۰ به دهها زن حمله کرد و تعداد زیادی از آنها را به قتل رساند. احتمال میرود جنایات او حتی پیش از این تاریخ آغاز شده باشد.
[۲] جفری لایونل دامر یک آدمکشی زنجیرهای اهل آمریکا بود.