نقد و بررسی فیلم My Left Foot: The Story Of Christy Brown (پای چپ من: سرگذشت کریستی براون)

نقد و بررسی فیلم My Left Foot: The Story Of Christy Brown (پای چپ من: سرگذشت کریستی براون)Reviewed by محمدرضا on Jul 31Rating: ۵.۰نقد و بررسی فیلم My Left Foot: The Story Of Christy Brown (پای چپ من: سرگذشت کریستی براون)نقد و بررسی فیلم My Left Foot: The Story Of Christy Brown (پای چپ من: سرگذشت کریستی براون) دارم سعی می‌کنم تصور کنم که چطور ممکن بود این نقد را با پای چپم بنویسم.

نقد و بررسی فیلم My Left Foot: The Story Of Christy Brown (پای چپ من: سرگذشت کریستی براون)

دارم سعی می‌کنم تصور کنم که چطور ممکن بود این نقد را با پای چپم بنویسم. کاملاً جدی هستم

[اصلاً هم شوخی نمی‌کنم]. به نظرم می‌توانست کار بسیار آزاردهنده ای باشد- مگر این که، پای چپم تنها عضوی از بدنم بود که رویش کنترل داشتم. در این صورت از خدا ممنون می‌شدم که هنوز راهی برای رابطه برقرار کردن با دنیا برایم باقی گذاشته است.

فیلم، داستان زندگی کریستی براون است، که در خانواده ای پرجمعیت، فقیر و دوست داشتنی در زاغه های دوبلین به دنیا آمد و طی ده سال اول عمرش در کمال ناامیدی همه فکر می‌کردند که او عقب افتاده است. براون با عارضه فلج مغزی به دنیا آمد و تمام اعضای بدنش علیه او انقلاب کرده بودند، همه به جز پای چپش. پایی که بالاخره روزی با آن تکه گچی برداشت و واژه ای را کف زمین نوشت. همه تعجب کردند، به جز مادرش، که همیشه ایمان داشت پسرش می‌داند می‌خواهد چه کار کند. مادر این را می‌توانست در چشمان پسرش ببیند.

داستان کریستی براون داستان بزرگی درباره شجاعت و عزم بشر است. کریستی براون را می‌توان با هلن کلر در یک فهرست قرار داد، ولی تصور این که کریستی بتواند رفیق خوبی برای بانو کلر قدیس باشد دشوار است، چون کریستی نه تنها قدیس نبود، بلکه یک ایرلند بددهن، بدمست، بدکارِ با استعداد بود که از بد روزگار فلج به دنیا آمده بود.

«پای چپ من» جیم شریدان داستان زندگی کریستی، بر اساس اتوبیوگرافی خودش و خاطرات کسانی که او را می‌شناختند، است.

کریستی را نمی‌شد به آسانی فراموش کرد. او مردی ریزنقش، کج و معوج، ریشو و ژولیده بود، که گرچه دیر رشد کرد، ولی بالاخره به شاعر، رمان نویس، نقاش و ادیب دوران خود تبدیل شد. مانند بسیاری از نوابغ دیگر، زندگی کردن با او کار آسانی نبود و فیلم این را خیلی خوب در نخستین صحنه‌اش نمایش می‌دهد.

شاید از ترس این که مبادا ما «پای چپ من» را با یکی از درام‌های مستند تلویزیونی اشتباه بگیریم، فیلم از وسط یکی از آن زرنگ بازی‌های معمول کریستی شروع می‌شود. او پشت پرده یکی از کتابخانه های بزرگ بریتانیای بزرگ نشسته است و قرار است تا چند دقیقه دیگر برای دریافت جایزه‌اش روی سن برود. شیشه ویسکی را به همراه یک نی، که به وی اجازه می‌دهد تا از آن بنوشد، در جیب ژاکتش پنهان کرده است، اما پرستاری چهارچشمی مراقب اوست. برای اینکه او را دنبال نخود سیاه بفرستد، ازش می‌خواهد تا برای روشن کردن سیگارش فندک پیدا کند.

پرستار می‌گوید، «اما آقای براون می دونید که سیگار براتون خوب نیست.» در جواب می‌گوید، «ازت نخواستم برامممممممممممممم سخنرانی روان‌شناسانه کنی. فقط ازت یه فففففففففندک خواستم». این را می‌گویند یک شروع بی عیب و نقص، چون یخ [فیلم] را می‌شکند. می‌دانیم که خندیدن با کریستی اشکالی ندارد و این که نباید از بار سنگین زندگی او هراسید. و با پیشرفت فیلم، از بار کمدی فیلم شگفت زده می‌شویم، و هر بار به یاد صفت جهانی بذله گویی سیاه ایرلندی، که در این نوع بذله گویی بهترین و شریرانه ترین خنده‌ها زاده لحظات سخت و بداقبالی هستند، می‌افتیم.

«پای چپ من» زندگی کریستی را از نخستین روزهای تولدش تا دستیابی اش به بالاترین موفقیت‌ها به تصویر می‌کشد، اما صحنه کلیدی فیلم، می‌تواند صحنه ای باشد که مدت کوتاهی بعد از تولد کریستی رخ می‌دهد. پدرش به میخانه می‌رود تا مشروب بخرد ضمن اینکه به این فکر می‌کند که پسرش معلول به دنیا آمده و بعد سرسختانه به همه اعلام می‌کند که هیچ یک از پسرانش قرار نیست که به «بهزیستی» بروند. تصمیم بزرگ کردن کریستی به عنوان عضوی از یک خانواده پرجمعیت و دوست داشتنی شاید چیزی بود که زندگی او را نجات داد، رفتن به یک موسسه بهزیستی ممکن است زندگی مردی با این هوش و ذکاوت را از بین ببرد. ذهن نابغه او، که در بدن ناقصش به دام افتاده بود، ممکن بود از درخواست کمک از دیگران دیوانه شود.

هیو اوکانر صحنه های آغازین فیلم را بازی می‌کند و از دوران نوجوانی به بعد، دانیل دی لوییس نقش کریستی براون را بازی می‌کند. این دو بازیگر زندگی کریستی را در قالب نقش آفرینی یکپارچه توأم با زیبایی و قدرت به معرض نمایش می‌گذارند. ابتدای فیلم صحنه ای وجود دارد که در آن برادران کریستی و بچه های همسایه در حال بازی فوتبال در خیابان هستند و کریستی معلول درون دروازه ایستاده است و از دروازه با دور کردن توپ با سرش دفاع می‌کند. همه جا صدای خنده و خوشی شنیده می‌شود، اما قلب صحنه امن است: از این کودک در چیزی مانند پیله همدردی محافظت نمی‌شود، بلکه او وسط زندگی بزرگ می‌شود. این جلوه در صحنه های دیگر فیلم تقویت می‌شود مثلاً وقتی که خواهران و برادرانش او را داخل فرقون می‌اندازند و درون بازی‌های خود راه می‌دهند.

او با تماشا کردن و گوش دادن اطلاعات لازم برای خلق شاهکارهای زندگی‌اش را دریافت می‌کند. رمان «همه روز غمگین/ Down all the Days» و آثار دیگرش همگی زندگی خیابان‌های دوبلین را خیلی واضح ترسیم می‌کنند و این ممکن نبود اگر او درست وسط این خیابان‌ها بزرگ نمی‌شد، گرچه او همواره نظاره گری بیش نبوده. به عنوان نقاش، او دوبلین را همین طور می‌بیند: به صورت سِنی که مردم روی آن کارهایی را انجام می‌دهند که او با آن‌ها آشنا است، گرچه خود هرگز ان‌ها را انجام نداده است.

زندگی کریستی به عنوان یک مرد آسان نبود. او پر از آرزوها و جاه طلبی‌ها بود و درست از نخستین باری که طعم ویسکی را چشید، دانست که حداقل راهی برای گریز از قفس تنش وجود دارد. مثل همه مردان دیگر، او عاشق هوس بود، و در فیلم سکانس نفس‌گیری وجود دارد که در آن کریستی عاشق معلم گفتار درمانی‌اش می‌شود، معلم نیز او را دوست دارد اما نه آن طور که کریستی پیش خود تصور می‌کند. کریستی وقتی از نامزدی معلمش مطلع می‌شود، صحنه ای از خشم را در رستوران رقم می‌زند که تصورش با توجه به توانایی‌های او غیرممکن است.

بیش از پیش می‌نوشد. مانند تمام انسان‌های نابغه دیگری

که مجبور بودند به دیگران وابسته باشند، او نیز مملو از نا

امیدی است. بالاخره زنی وارد زندگی‌اش شد، پرستاری

که همسرش شد و تا لحظه مرگ عاشقش بود، اما در

ان دوران خوشبختی برای کریستی شرطی شده بود،

چون او دیگر یک الکلی بود. با توجه به این که خودش

نمی‌توانست مشروب بخرد، یا مشروب باید همیشه

برایش مهیا می‌شد- این سئوال به ذهن می‌آید که

چرا هیچ‌وقت عزیزانش تلاش نمی‌کردند تا جلوی او

را بگیرند. اما البته این می‌توانست نوعی سوء استفاده

بی‌رحمانه از ضعف وی باشد و علاوه بر این او استاد

عذاب وجدان دادن به دیگران بود.

«پای چپ من» به دلایل زیادی فیلم بزرگی است،

اما از همه مهم‌تر این است که این فیلم تصویر

کاملی از زندگی این مرد به ما می‌دهد. «پای چپ

من» را نمی‌توان اثری الهامی نامید، اگرچه الهام

می‌بخشد. ان همچنین فیلمی عاطفی نیست،

گرچه همدردی می‌آفریند. این فیلم داستان زندگی

مردی سرسخت، دشوار، خوشبخت و با استعداد

است که با بد اقبالی‌های غیر قابل تحمل زندگی

می‌جنگید، هوشمندانه آن‌ها را بازی داد و چند

کتاب خوب، چند نقاش خوب و مظهری از شجاعت برایمان به یادگار گذاشت. این نباید کار آسانی بوده باشد.

 

جوایز :

برنده اسکار بهترین بازیگر نقش مکمل زن

برنده اسکار بهترین بازیگر نقش اول مرد

نامزد اسکار بهترین فیلمنامه اقتباسی

نامزد اسکار بهترین کارگردانی

نامزد اسکار بهترین فیلم

و

نامزد ۲ جایزه از Golden Globes

برنده ۲ جایزه از BAFTA Awards

نامزده بهترین فیلمنامه اقتباسی از انجمن نویسندگان آمریکا

هزینه تولید: ۶۰۰ هزار پوند

فروش کل: ۱۴ میلیون دلار

About Mrezangi

Check Also

ماتریکس 2021

نقدی بر «رستاخیزهای ماتریکس» :خانم واچوفسکی؛ کاش یک ماتریکس را برای ما باقی می‌گذاشتید!

نقدی بر «رستاخیزهای ماتریکس» :خانم واچوفسکی؛ کاش یک ماتریکس را برای ما باقی می‌گذاشتید! از …