نقد فصل اول سریال Killing Eve

نقد فصل اول سریال Killing EveReviewed by محمدرضا on Oct 31Rating: ۵.۰نقد فصل اول سریال Killing Eve«کشتن ایو» (Killing Eve) مثل تماشای مسابقات فرمول یک، به‌طرز تند و سریع و آتشینی سرگرم‌کننده است.

User Rating: Be the first one !

نقد فصل اول سریال Killing Eve

«کشتن ایو» (Killing Eve) مثل تماشای مسابقات فرمول یک، به‌طرز تند و سریع و آتشینی سرگرم‌کننده است.

راستش آن‌قدر تماشای این سریال لذت‌بخش و دل‌پذیر است که ممکن است خیلی راحت فراموش کنید در حال تماشای چه سریال انقلابی و مهمی هستید. بعضی سریال‌ها نبوغشان را روی پیشانی‌شان می‌چسبانند تا همه ببینند یا همچون بیلبوردی در بزرگراه فریاد می‌زنند که باید ما را جدی بگیرید. وقتی سخنرانی «من خود خطرم» والتر وایت از «برکینگ بد» را تماشا می‌کنید می‌دانید که این بابا بی‌برو برگرد باید هر چی جایزه وجود دارد را به خانه ببرد. وقتی با دنیای دستوپیایی «سرگذشت ندیمه» روبه‌رو می‌شوید می‌دانید که این سریال به خاطر بازتاب‌ دقیق دنیای واقعی باید مورد تحسین قرار بگیرد و وقتی کول و مارتی در حال رانندگی در جاده‌ای وسط تالاب‌ها و گندزارهای پنسلوانیا درباره‌ی معنای هستی گفتگو می‌کنند می‌دانی که «کاراگاه حقیقی» بدون‌شک به جمع بهترین سریال‌های عمرت اضافه شده است. ولی در مقابل، سریال‌هایی هم هستند که آن‌قدر بی‌سروصدا و بی‌شیله‌پیله خوب هستند که آدم به همان اندازه که حظ می‌کند، نگران می‌شود که نکند در حد چیزی که حقشان است مورد توجه قرار نگیرند. منظورم این نیست که آن سریال‌ها به خاطر انجام چنین کاری اشتباه می‌کنند. فقط می‌خواهم بگویم هر از گاهی سروکله‌ی سریالی پیدا می‌شود که نه تنها نبوغش آشکار نیست، بلکه سرنخی هم برای جستجو و پیدا کردنش از خود به جا نمی‌گذارد. ولی این به معنی وجود نداشتنش نیست. به همین دلیل خیلی راحت می‌توان دست‌کمشان گرفت. خیلی راحت می‌توان با آنها به عنوان یک سریال سرگرم‌کننده‌ی دیگر برخورد کرد. یا بهتر است بگویم خیلی راحت می‌توان در مقابلشان شُل شد و از کالبدشکافی‌شان دست کشید. این دسته از سریال‌ها آن‌قدر سرگرم‌کننده هستند که آدم فقط می‌خواهد یک کاسه پاپ‌کورن با یک لیوان بزرگ چای یا آب پرتقال جلوی رویش بگذارد، پاپ‌کورن‌های نمکی را مشت مشت در دهانش فرو کند، وقتی دهانش خشک شد لیوان نوشیدنی‌اش را سر بکشد، به جوک‌ها بخندد، از لباس‌ها و لوکیشن‌های اغواکننده‌ی سریال لذت ببرد و سر لحظاتِ تنش‌زای داستان از هیجان داد و فریاد راه بیاندازد و حسابی خوش بگذراند. مسئله این نیست که این سریال‌ها چنان سرگرمی سطحی خوبی ارائه می‌دهند که مغزمان در برابر بررسی‌شان قفل می‌شود. نکته این است که آنها آن‌قدر حرفه‌ای، باظرافت و نامحسوس به درجه‌ی متعالی و بی‌نظیری از سرگرمی دست پیدا کرده‌اند که آدم فقط می‌خواهد چشمانش را ببندد و از این سواری نهایت لذت را ببرد.

جاذبه‌ی اصلی «کشتن ایو» دو ستاره‌ی اصلی‌اش هستند و هرچه جودی کومر نقش‌آفرینی پُرهیاهو و شلوغی دارد، ساندرا اُ نقش‌آفرینی کنترل‌شده‌تر اما به همان اندازه پُرجزییاتی را ارائه می‌دهد که مکمل یکدیگر هستند. در واقع شاید بازی جودی کومر بیشتر در ذهن باقی بماند، اما بی‌انصافی است اگر ساندرا اُ را نادیده بگیریم که اگر ستون فقراتِ کل سریال نباشد، حداقل پابه‌پای جودی کومر دلبری می‌کند. «کشتن ایو» ترکیبی از متضادترین ژانرهاست. بعضی‌وقت‌ها به سیت‌کام پهلو می‌زند و بعضی‌وقت‌ها به درونِ تریلر روانشناسانه شیرجه می‌زند. بعضی‌وقت‌ها قتل‌های هولناک داریم و بعضی‌وقت‌ها جوک‌های روده‌برکننده. «کشتن ایو» سریالی است که با چنین اکستریم‌های وحشیانه‌ای کار دارد. اهمیت کار ساندرا اُ وقتی مشخص می‌شود که او باید طوری با چنین متریالی کنار بیایید که انگار با ژانر شناخته‌شده‌ای طرفیم که به راحتی می‌توان در آن به استادی رسید. ساندرا اُ وظیفه‌ی همان قفلی را دارد که عناصرِ متضاد این سریال را به هم متصل می‌کند و او در این کار حرف ندارد. احتمالا وقتی به تماشای سریال کاراگاهی تاریکی مثل «کاراگاه حقیقی» می‌نشینید انتظار ندارید که راست کول برای دفاع از خودش در برابر قاتلِ داستان از فرچه‌ی دستشویی استفاده کند. چون نویسندگان احتمالا به درستی باور دارند که تماشای متیو مک‌کانهی در حال عقب راندن دشمن با فرچه‌ی دستشویی، او را احمق جلوه می‌دهد و اتمسفرِ واقع‌گرایانه‌ی داستان را می‌شکند. اما درست چنین صحنه‌ای و صحنه‌های متعددی شبیه به آن در طول فصل اول «کشتن ایو» اتفاق می‌افتند و ساندرا اُ به‌طرز معجزه‌آسایی موفق می‌شود مسخرگی را با جدیت در یکدیگر ذوب کند. دوباره بروید و چهره‌ی ساندرا اُ در صحنه‌ای که فرچه‌ی دستشویی‌اش را همچون یک شمشیرباز به سمتِ ویلانل نشانه گرفته است نگاه کنید. حالت ابلهانه‌ی چهره‌ی او نشان می‌دهد که خودش هم به خوبی می‌داند که دارد چه کار احمقانه‌ای می‌‌کند، ولی همزمان لایه‌ای از وحشت‌زدگی و دست‌پاچگی هم در این چهره یافت می‌شود که باعث می‌شود در عین خندیدن به او، کاملا او را به خاطر چنین حرکتی درک کنیم. مثلا به سکانس معرفی او نگاه کنید. اگر هیچ تریلر و پوستری از این سریال ندیده باشید، احتمالا نمی‌توانید حدس بزنید که ایو قهرمانِ داستان است. بالاخره عادت داریم کاراگاه‌ها و پلیس‌ها را در حالی ببینیم که صبح با چشمانی پف کرده از بی‌خوابی بیدار می‌شوند (معمولا بعد از دیدن کابوس) و بعد سلانه سلانه به آشپزخانه می‌روند و یک لیوان قهوه می‌ریزند. در عوض «کشتن ایو»، ایو را در حالی که به پشت خوابیده است و صورتش در بالشت غرق شده است معرفی می‌کند. همان لحظه خواب آرام او با جیغ و فریاد شکسته می‌شود. احتمال می‌دهیم که او در حال کابوس دیدن است. کابوس‌های ناشی از تمام قاتل‌هایی که از دستش در رفته‌اند و تمام پرونده‌هایی که حل نکرده روی دستش باقی مانده‌اند. ولی معلوم می‌شود او فقط روی دستش خوابیده بوده. دستش خواب رفته و به محض تکان خوردن از درد دستِ بی‌حسش مثل کولی‌ها جیغ زده است. هیچ نشانه‌ای از معرفی یک کاراگاه کارکشته در این صحنه وجود ندارد.

در صحنه‌ی بعدی او در راهروهای ساختمام ام‌آی‌فایو در حال گپ زدن با همکارش به سمت جلسه‌ی مهمی که مدتی است شروع شده قدم می‌زنند و درباره‌ی علاقه‌ی دیوانه‌وارشان به نان شیرینی صحبت می‌کنند. در این صحنه به جای یک مامور ام‌آی‌فایو، بیشتر شبیه مادری خسته و کوفته که در راه بازگشت از گذاشتن بچه‌هایش در مهدکودک و خرید سیب‌زمینی و پیاز برای برنامه‌ی شام امشب که مادرشوهر و خواهرشور‌هایش را دعوت کرده است به‌طور اشتباهی سر از ساختمان ام‌آی‌فایو در آورده است. در این لحظات اگر بهتان بگویند که این زن یکی-دو اپیزود دیگر به کلاریس استرلینگ از «سکوت بره‌ها» تبدیل می‌شود جواب می‌دهید زبانتان را گاز بگیر. اینجا عصاره‌ی بازی ساندرا اُ فاش می‌شود: او دنبال ارائه‌ی یک نقش‌آفرینی سوپراستارگونه نیست، بلکه در خدمت چیزی که هر صحنه ازش می‌خواهد است. خلاصه دو سکانس معرفی ایو انتظاراتی را زمینه‌چینی می‌کند که خلافشان اتفاق می‌افتد. ما ایو را با توجه به این شروع دست‌کم می‌گیریم. مخصوصا وقتی او را با دشمنِ جدی و حرفه‌ای‌اش مقایسه می‌کنیم. درست همان‌طور که این‌جور سریال‌ها به ندرت زنان را در حد مردان جدی می‌گیرد. به این ترتیب وقتی بالاخره سریال بهمان رو دست می‌زند و قدرت واقعی ایو را افشا می‌کند از آگاهی سریال از کلیشه‌ها و مهارتش در جاخالی دادن از آنها شگفت‌‌زده می‌شویم. یا برای مثال دیگری به صحنه‌ی مخفیانه وارد شدنِ ویلانل به خانه‌ی ایو که با صحنه‌ی فرچه‌ی دستشویی که گفتم شروع می‌شود و با گرم کردن غذا توسط ایو برای ویلانل ادامه پیدا می‌کند نگاه کنید. سوالی که در این صحنه مطرح می‌شود این است که چه کسی دست بالا را دارد؟ در نگاه اول با توجه به لرزیدن ایو از وحشت‌زدگی در هنگام مخفی کردن چاقو زیر لباسش به نظر می‌رسد ویلانل دست بالا را دارد. بالاخره در حالی که ایو دارد سکته می‌کند، او آن‌قدر آرام و در کنترل رفتار می‌کند که کل این موقعیت را در مشتش دارد. اما ناگهان لحظه‌ای از راه می‌رسد که ایو می‌گوید: «چرایی اینجایی». بدون علامت سوال. نحوه‌ی بیان این جمله توسط ساندرا اُ کاملا خشک و یکنواخت است. حتی در زمانی که ایو در خانه‌ی خودش زندانی شده است، او ماموریتش را فراموش نکرده است. او در حال بررسی سوژه است. او دوباره بعد از شوخ‌طبعی‌های ویلانل جوابش را با اضافه کردن مقداری علامت سوال در انتهایش تکرار می‌کند: «چرا اومدی تو خونه من؟». بروید دوباره این صحنه را تماشا کنید و تغییرات لطیف و معنادار چهره‌ی ساندرا اُ در بین این دو جمله را ببینید. انگار ایو در بین این دو جمله، سیستم روباتیکِ بررسی و شناسایی‌اش را فعال می‌کند و دشمنش را اسکن می‌کند. و متوجه می‌شود که دشمنش قبل از اینکه یک قاتلِ توانمند باشد، بچه‌ای است که هنوز از لحاظ احساسی رشد نکرده است یا شاید به خاطر اتفاق بدی در گذشته‌اش عقب مانده است.

چهره‌ی ساندرا اُ در این لحظه همچون مادری است

که متوجه می‌شود دختر تین‌ایجرش فقط به خاطر این

که توانایی تحریک کردنش را دارد خطرناک است و او

باید حواسش باشد تا بدون لو دادن کشفش، اجازه

ندهد تا این‌بار به دامش بیافتد و همزمان بهش ثابت

کند که این تو بمیری از آن تو بمیری‌ها نیست. نتیجه

به جایی منجر می‌شود که ویلانل بغض می‌کند، اشک‌

هایش جاری می‌شوند و از این می‌گوید که می‌خواهد

یک نفر کمکش کند. که دیگر نمی‌خواهد به این کار ادامه

بدهد. که می‌خواهد یک آدم عادی باشد. بازی ساندرا اُ

در جریان مونولوگِ ویلانل حرف ندارد. چهره‌ی ایو آرام آرام

همچون کسی که نمی‌تواند دلسوزی و همدردی‌اش را

مخفی کند از ناراحتی در هم می‌رود و حتی یک قطره اشک هم از چشمش سرازیر می‌شود. ما فکر می‌کنیم که ایو تحت تاثیر ننه‌ من غریبم‌بازی‌های ویلانل قرار گرفته است. اما ناگهان خیلی آرام می‌گوید: «شعر و ور». دو کلمه‌ی خالی با فاصله‌ی کوتاهی بین‌شان: «شعر و ور». ویلانل از اینکه مچش گرفته شده است می‌زند زیر خنده. بعد ایو اطلاعاتی درباره‌ی اسم واقعی ویلانل فاش می‌کند که ویلانل نمی‌دانست که او از آنها خبر دارد. پس شوکه می‌شود. از اینجا به بعد ایو دست بالا را در این سکانس دارد. حتی وقتی ویلانل بالاخره ایو را به دیوار می‌کوبد و چاقو را وسط قفسه‌ی سینه‌اش می‌گذارد با اینکه ترسناک است، اما همزمان به معنی پیروزی برای ایو است. حالا شرایط صحنه با چیزی که در ابتدا دیدیم برعکس شده است. حالا ایو در حالی با چاقویی آماده فرو رفتن در قفسه‌ی سینه‌اش آرام است که ویلانل هیجا‌ن‌زده و سراسیمه به نظر می‌رسد. ایو بر ترسش غلبه کرده است. او به چشمانِ ویلانل خیره می‌شود و می‌گوید: «من چیزی که عاشقشی رو پیدا می‌کنم و بعد می‌کشمش». ویلانل فکر می‌کند در این موش و گربه‌بازی، گربه است. اما این صحنه خلافش را بهش ثابت می‌کند. بالاخره وقتی به سکانسِ پایانی فصل می‌رسیم، توی پیشانی‌مان می‌زنیم که چرا ایو را زودتر از اینها جدی نگرفته بودیم. «کشتن ایو» را از دست ندهید.

About writer

Check Also

ماتریکس 2021

نقدی بر «رستاخیزهای ماتریکس» :خانم واچوفسکی؛ کاش یک ماتریکس را برای ما باقی می‌گذاشتید!

نقدی بر «رستاخیزهای ماتریکس» :خانم واچوفسکی؛ کاش یک ماتریکس را برای ما باقی می‌گذاشتید! از …