نقد فیلم کله سرخ
یکی از عدیده ترین مشکلات سینمای ما در این روزها برای عرضه آثاری خوب و درخور، علاوه بر نبودن فیلمنامههای
خوب و دقیق، نبودن جسارت در میان فیلمسازان است، جسارتی که تمام و کمال روی اثر تاثیر بگذارد و از ابتدا تا
انتها آن را برای خود کند و بیننده را نیز با این جسارت خود همراه سازد و به او اجازه فکر کردن به موضوعات دیگری را ندهد.
اتفاقی که در کارهای بسیاری از فیلمسازان مطرح دنیا و فیلمسازان درجه یک کشور خودمان در سالهای نه چندان دور نیز رخ داده است. اما در این چند سال اخیر حضور معدود آثاری در سینمای هنر و تجربه که جسارتی فراتر از روند عادی سینمای ما را در خود جای داده بودند، مشاهده شدهاند. یکی از این آثار آخرین فیلم کریم لک زاده جوان یعنی «کله سرخ» است.
مهمترین ویژگی «کله سرخ» داشتن همین جسارتی است که به خوبی در فیلم جای خود را پیدا کرده و در پیشروی تک تک لحظات تاثیرگذار است، اتفاقی که از همان ابتدای فیلم آغاز میشود و تا صحنه پایانی نیز حضوری پر رنگ دارد. فیلم علاوه بر قصه جذابی که در پس زمینه برای بیننده تعریف میکند، همزمان تمرکز ویژهای روی شخصیت اصلی خود دارد، در واقع اوج جسارت لک زاده در خلق همین شخصیت است، فرهاد با بازی بهزاد دورانی، مردی مو قرمز، لاغر اندام، ساکت و نحیف است که همواره با زیرپوشی سفید در خانهای محقر و تنها زندگی میکند، خلق این شخصیت از همان صحنه ابتدایی اثر آغاز شده و با فاکتورهایی که پشت سر هم و بر حسب رخ دادن عملهایی که عکسالعملی را از فرهاد در پی دارند، برای بیننده نمایان میشوند، باور پذیری افعال و تفکرات او را بسیار راحت تر مینمایند. خرق عادتی که در «کله سرخ» رخ میدهد در اصل با تمرکزی شدید روی شخصیت اصلی قصه معنا پیدا میکند، لک زاده قهرمانی را برای بیننده ترسیم کرده است که با تمام قهرمانان دیگر فرق دارد، او انسانی است که تقریبا هیچ چیز مهمی در زندگی ندارد و وابستگیای نیز به هیچ چیزی نشان نمیدهد. مردی که سالهاست از خانواده به دور است و حتی از مرگ پدرش نیز با خبر نبوده و هیچ نشانهای از یک قهرمان را نمیتوان در وجود او دید، به هیچ وجه نمیتواند قهرمانی معمول برای بیننده باشد، اما لک زاده این شخصیت را خلق کرده و تک تک لحظات فیلمش را بر پایه رفتارها و افکار او پیش میبرد. و در پس زمینه تمام لحظاتی که بیننده را با شخصیت اصلی فیلم همراه کرده، طرح قصهای را نیز پایه ریزی کرده است تا بیننده همچنان منتظر باشد که قهرمان دست به کار شود و آن اتفاقی را که باید رقم بزند، همین هارمونی ایجاد شده بین رفتارهای شخصیت اصلی فیلم که تمام و کمال حواس بیننده را برای خود میکند و قصهای که در پس زمینه تعریف شده است، میتواند هیجان اثر را تا لحظه آخر حفظ کند.
فیلم دو پلان درخشان دارد که شاید هیچ گاه نتوان آنها را از خاطر برد، اولین آنها پلان رقص برادر مرده فرهاد در اتاق محقر اوست که پس از اتمام رقص در کنار فرهاد دراز میکشد، و دومین آنها پایان بندی درجه یک فیلم است، پایانی که پس از تمام اتفاقات و انتظار بیننده باید رخ میداد، اما یک کات به موقع و نمایش کوتاه حرکت دو برادر در جنگل پر از برف، تیر نهایی را شلیک میکند و موفق میشود خشنودی دو چندانی را نصیب بیننده نماید. گرچه که پلان جشن و سیرک در میان جنگل، آن قدر جذاب و دور از ذهن است که آن را بتوان تافتهای جدا بافته از سینمای کم جرات و آپارتمانی ما دانست.
قصه و طرح کلی فیلم پتانسیل این را داشت که حتی جسورتر از این هم ساخته شود و هیجان و خشونتی بی حد و حصر را نصیب بیننده کند، هم به دلیل فضای انتخاب شده برای فیلم و هم ایجاد شخصیتی که هیچ چیز مهمی در دنیا ندارد. برف و سرما و حضور این شخصیت که همانقدر که میتواند بی خیال باشد، همانقدر نیز خطرناک و بی پرواست. پس وجود این فاکتورها در فیلم آمادگی کاملی به اثر داده تا خشونت و هیجان زیادی را با خود همراه کند، اما این اتفاق رخ نداده و لک زاده تصمیم گرفته تا تعادل را در نمایش خشونت رعایت کند، گرچه که با همین اندازه نیز فیلم همچنان حرفهای زیادی برای گفتن دارد.
یکی از مشکلات فیلم، طریقه برخورد فرهاد با خانوادهاش است، نوع بازگشت او به محل سابق زندگیش و صحبت با خواهر و برادرش کمی سرسری و گذرا در فیلم جای داده شده که در همان ابتدای اثر کمی از قوت آن را میکاهد و استواری کلامی که فیلم در نمایش رفتارهای شخصیت اصلی دارد را متزلزل میکند. جایی که خبر مرگ پدرش را به او میدهند و حتی پیش از آن پذیرفتن اینکه او به این شکل بپذیرکه به محل زادگاهش بازگردد، با تعریفی که از او برای بیننده شده است، کمی دور از ذهن و سطحی است.
در نگاهی کلی «کله سرخ» میتواند جسورترین فیلم
سال باشد، با همه فاکتورهای خوب و ایراداتی که گاها
دارد. اثری که بیننده را سر شوق خواهد آورد و با ایجاد
یک قهرمان دور از ذهن و وارد کردن او به فضایی بین
واقعیت و رویا جذابیتهای خوبی را به وجود میآورد
تا بیننده نیز پا به پای شخصیت اصلی حرکت کند و
بخواهد انتهای قصه را ببیند. جنس «کله سرخ» جنسی
از سینماست که جای خالی آن سالهاست در آثار ما
حس میشود و سینمای درام زده ما به آن احتیاجی مبرم دارد.
کله سرخ روایت گر داستان مردی تنها و گوشه گیر است
که با شنیدن خبری مجبور میشود به محل زادگاهش
برگردد، او که علاقهای به حضور در آنجا ندارد پس از طی
شدن اتفاقاتی، به اجبار در آنجا ماندگار میشود، برادر
کله سرخ را جلوی چشمانش به قتل میرسانند، حالا
او به فکر انتقام است و وارد جنگلی میشود که افراد
زیادی منتظر او هستند.
این قصه جذاب که با پیاده سازی خوبی نیز همراه شده،
اثری قابل قبول را به سینما ارائه کرده است.