نقد و بررسی فیلم Il Grido (فریاد)
فریاد جز فیلمهای اولیه آنتونیونی طبقه بندی میشود، زمانیکه هنوز سرگشتگی انسانها به فصل مشترک هر
تحلیلی راجع به او تبدیل نشده بود. از این زاویه، میتوان این فیلم را که درست قبل از معروفترین و مهمترین اثرش “ماجرا” ساخته شده، مرحلهٔ قابل تأمل در مسیر بلوغ و تکاملِ دوران کاریاش تعریف کرد. آنتونیونی در “فریاد” بر روی پنهانترین انگیزههای عاطفی شخصیتهایش دست میگذارد، بدون اینکه تمایلی به ریشه یابی و منطقی کردن واکنشهایشان نشان دهد. این رویکردِ او بعدها در تمام آثارش تکرار شد و به کمال رسید، زمان زیادی لازم بود تا بی توجهی به منطق واکنشهای عاطفی در آثار آنتونیونی به عنوان یک حفره ارزیابی نشود. سادهترین جواب پس از برخورد با خط مخدوش علت و معلول در انگیزه سازی های آثار او، این بود که فیلمساز را به نگاه آسان گیر و پرداخت دم دستی و ناکامل شخصیتها متهم کنند. سردرگمی کلمه ای بود که کمکم جای خود را در فرم آثار او پیدا میکرد و به عنوان اصلیترین ویژگی انسان در آثارش تعریف میشد و این مهم با قواعدی که تا آن زمان برای روایت سینمایی تعریف شده بودند سازگاری نداشت. زمان لازم بود تا شخصیتهای “ماجرا” خودشان را بی نیاز از منطق تراشی برای تصمیمهای مهم زندگی ببینند، شخصیتهای فلینی در “زندگی شیرین” به ماهی عظیم الچثه و ناشناخته خیره شوند، ویردیانای بونوئل با باز کردن یک در بر روی باورهای خود پا بگذارد و مخاطب بگوید من اینها را درک میکنم، امروز این شبیه زندگی من است. شاید نتوان خط مشخصی برای تولد سینمای مدرن، چنانکه در تعاریف ساختاری از سینمای قبل از خود فاصله میگیرد، تعریف کرد اما آنتونیونی و آثارش یکی از عناصر جدانشدنی این سینما هستند، با هر تعریف و با هر نگاهِ ممکن.
با این تفاسیر تصمیم ایرما برای خاتمه دادن به رابطهٔ نامشروع هفت سالهاش با آلدو، درست پس از مرگ شوهرش اینگونه توجیه میشود که “میخواهم رابطهام را اکنون با تو تمام کنم، چون دیگر مجبور به تصمیم گیری هستیم”. او به آلدو قول داده پس از مرگ شوهر با هم ازدواج کنند. تا قبل از این اتفاق عدم اطمینان از آینده، نیرویی بوده که این رابطه را با آلدو برای او تعریف میکرده است. زمانیکه آلدو خود را صرفاً پناهگاهی برای سردرگمی ایرما میبیند، همراه با دخترش دهکده را ترک میکند و سردرگمی خود را آغاز میکند. آلدو سفری را آغاز میکند که در آن به سه مکان مختلف سرک میکشد. مکانهایی که هر کدام بخشی از دلایل بی قراریاش را وضوح میبخشند. در هر مکان با زنی رو به رو میشود و هر کدام از زنها نقشی را در خودآگاهی او از شکست عاطفیاش ایفا میکنند. اولین ایستگاه برای او عشق سالهای دورش، “ایلویا” است. از او میپرسد چرا بعد از این همه سال به اینجا آمدی، آلدو میگوید نمیدانم، شاید چون اینجا احساس ارامش میکنم. آلدو به همان دلیلی آنجاست که “ایرما” این هفت سال را پیش او مانده بود. او نمیخواهد “ایلویا” ایستگاه موقتی باشد برای گذر از بلاتکلیفی، پس او را ترک میکند. در راه به پدر و دختری میرسد که تنها در جاده زندگی میکنند و از فروش گازوئیل زندگی خود را میگذرانند. دلبستگی آلدو به “ویرجیانا” چند وقتی او را آنجا ماندگار میکند، او میتواند برای آلدو یک شروع تازه باشد اما وقتی زمان تصمیم گیری میرسد، آلدو درک میکند که برای یک شروع تازه باید وابستگیهای قدیمی را دور بریزد. او نمیتواند بدون دخترش زندگی کند. تصویر روزیتا که در جاده دور میشود بخشی دیگر از همهٔ چیزهایی را که از دست داده به او یاد آوری میکند. “ویرجیانا” را هم ترک میکند و این بار رها تر و بی هدف تر از گذشته به راهش ادامه میدهد. مقصد آخر او آشنایی با زنی به نام “آندرینا” ست. آندرینا نه گذشته عاطفی “ایلویا” را دارد و نه وابستگیهای جدید “ویرجیانا” را، او هم مانند آلدو در بی قیدی کامل روزگار میگذراند. این دو چند وقتی را با هم سر میکنند اما حضور آندرینا همچون آینه ای در برابر آلدو، باعث میشود آخرین راهکار او برای گذر از شکست که رهایی و بی قیدی است رنگ ببازد. در یکی از سکانسها که او و “آندرینا” بر سر خواستههایشان از زندگی بحث میکنند آلدو با حسرت از گذشتهاش میگوید، از همهٔ چیزهایی که دلیل زنده بودنش را یادآوری میکردند. “در روستای خودمان در کارخانه شغل ثابت و مسئولیت مشخصی داشتم، از برج کارخانه خانهام را میدیدم، و دخترم را که از مدرسه بر میگشت. و ایرما…” او دلیلی برای بودن ندارد.
سفر برای آلدو بهانه ایست تا از گذشتهاش جدا شود، بهانه ایست برای از یاد بردن شکست عشقیاش اما هر جا که میرود، بخشی از آن تصاویری که به دنبال فراموش کردنشان بود پیش چشمانش نقش میبندد. “ایلویا” نمایان میکند که او نمیتواند مانند ایرما دیگران را بازیچه سردرگمی خود کند، “ویرجیانا” ناتوانی او برای جدا شدن از گذشتهاش را نشان میدهد و نهایتاً “آندرینا” بیهودگی زنده بودن در خلاء را به او یادآوری میکند. در جریان این سفر، پرداخت بصری آنتونیونی تمایز فصلها را از میان برداشته و با وجود زمان چندین ساله ای که میگذرد به نظر میرسد همیشه زمستان است. هر چه زمان بیشتر میگذرد محیط غبارآلود تر میشود. کمکم مناظر غیرقابل رویت میشوند و اینگونه سردرگمی و ابهام درونی آلدو نمود بیرونی به خود میگیرد. نهایتاً او به دهکده بر میگردد و پس از تماشای ایرما که غرق در زندگی جدیدش است با سرنوشت تلخ خود رو به رو میشود. ایرادی که به فیلم وارد است رویکرد آنتونیونی در پرداخت شخصیت مرکزیاش است، آلدو در ابتدا نماینده ای از قشر کارگر معرفی میشود و واکنشهای اولیهاش مانند کتک زدن ایرما در میان جمعیت، ویژگی ای مناسب این قشر است که به گفتهٔ فیلمساز در مشورت با تعدادی مرد از همین طبقه به آن رسیده. اما پس از آغاز سفر، روند حرکت آلدو نشانههایی روشنفکرانه در خود دارد. برخورد عمیق و همه جانبهٔ او با مشکلاتش چندان سنخیتی با مردم این طبقه چنان که در ابتدا دیده بودیم ندارد. آنتونیونی در آثار بعدیاش این تناقض را پشت سر گذاشت و بیشتر تصاویرش را از طبقه ای گرفت که به شکل کامل تری نگاه او به انسان مدرن و از خود بیگانگیاش را یدک میکشیدند.
تعدادی از منتقدین “فریاد” را بیوگرافی سینمایی چزاره پاوزه، نویسندهٔ
مشهور ایتالیایی میدانند. آنتونیونی خود در یکی از مصاحبههایش گفته
بود که تنها فرق بین او و پاوزه این است که پاوزه دست به خودکشی زد
اما او تصمیم دارد زندگی کند. پاوزه در بخشی از اثر خود – حرفهٔ زندگی
کردن – میگوید:” اگر در رابطه با زنی که همهٔ ایده آل تو بود اینگونه به
بن بست خوردی، با چه کس دیگری میتوانی رابطهٔ خوبی داشته باشی؟
…هر اندازه کسی بیشتر گرفتار عشقی بدفرجام شود، اتفاقاتی که به
راستی معمولیاند برای او جنبهٔ دردناک تری پیدا میکنند. این عشق
طولانی چه فایده ای داشت؟ نتیجهاش این بود که من همهٔ ضعفهای
اخلاقی و همهٔ جنبههای روحی خودم را کشف کردم و در مورد خودم
به قضاوت دست زدم…با این حال برای خیلیها اتفاق افتاده که یک
عشق نابودشان کرده است…هر روز، هر روز از صبح تا شب به این فکر
کردن…احساسی روح مرا تسخیر کرده که حتی یک سلول از بدنم را هم
سالم نمیگذارد…آدم خودش را برای یک زن نمیکشد؛ برای این میکشد
که عشق، هر عشقی، ما را در برهنگی مان، در فلاکت مان، در بی دفاعی
مان و در نیستی مان عیان میکند.”