نقد فیلم House Of Flying Daggers (خانه خنجرهای پران)
عنصر تخیل، چیزی که در بسیاری از فیلمهای اکشن پر زرق و برق جدید به شکلی زشت و
خشن رشد کرده، هنوز هم میتواند در فیلمهای رزمی شرق در نهایت ظرافت جایی برای
ادامه حیات پیدا کند. «خانه/خاندان خنجرهای پران» اثر ژانگ ایمو، همانند «قهرمان» و «ببر
خیزان، اژدهای پنهان» عشق، هیجان و زیباییهای ظاهری را با هم ترکیب میکند. به فرمول
پائولین کیل برای «بوس بوس بنگ بنگ» حالا میتوانیم عبارت «زیبا زیبا» را نیز اضافه کنیم.
داستان، شخصیتها و راز و رمزها را با اینکه در «خانه خنجرهای پران» در حد اعلا هستند، اما به کل فراموش کنید و فقط بر روی جلوههای آن تمرکز کنید. فضاهای داخلی مجلل و غنی از ریزهکاریهای چشمنواز، لباسهایی با زیبایی نامانوس، مناظری از کوهها و دشتها، بیشههای پوشیده از برف، جنگلهای پائیزی و درختستان خیزران که مانند هنر سینتیک[۱] عمل میکند، در این اثر به وفور به چشم میخورند.
صحنههای اکشنی که در این مکانها اتفاق میافتند، نامفهوم و با کاتهای متعدد و کوتاه نیستند. ژانگ در کناری میایستد و به دوربینش اجازه میدهد نظاره گر تمام این قطعه هنری باشد، همانطور که فرِد آستر معتقد بود که آن صحنه رزمی قابل ستایش است که بتوانید تمام حرکات را در آن ببینید. وقتی تونی اسکات در نیویورک تایمز میگوید دو صحنه اکشن برتر فیلم انگار “با وسواس تمام ادای احترامی به «آواز در باران» و «یک آمریکایی در پاریس» هستند” منظوری داشته است. کافیست سعی کنید چنین ادعایی در مورد «ماتریکس» یا «تیغه: سهگانگی» انجام دهید.
دو صحنهی مذبور بازی انعکاس صدا و مبارزه در جنگل خیزران هستند. بازی انعکاس صدا در «امارت گل شویو[۲]» اتفاق میافتد، که فاحشهخانهای بسیار مجلل است و در روزهای رو به موت سلسله تانگ در ۸۵۹ میلادی، رونق به خصوصی دارد. بر اساس گزارشی مبنی بر حضور یکی از اعضای وابسته به گروه جنبشی «خانه خنجرهای پران» در قالب یک رقاص تازه کار، یک مامور مخفی به نام جین (با بازی تاکشی کانشیرو) به این امارت میرود. این دختر رقاص (با بازی ژانگ زییی، که در «قهرمان» و «ببر خیزان …» نیز نقش آفرینی کرده) مِی نام دارد و نابیناست. از گذشته تا بحال، از فیلم کلاسیک «زاتو ایچی» تا اثر جدید تاکشی کیتانو به همین نام، فیلمهای رزمی علاقه خاصی نسبت به مبارزان نابینا داشته اند.
پس از آنکه مِی کمی برای جین میرقصد، یک مامور دیگر به نام لیو (با بازی اندی لا) این رقاص را به بازی انعکاس صدا دعوت میکند. در این بازی در دور تا دور صحن طبل و سازهای کوبهای دیگر قرار میدهند و لیو یک لوبیا به طرف یکی از آنها پرتاب میکند. سپس مِی باید آستین بلندش را به طرف همان طبل پرتاب کند. اول یک لوبیا، بعد سه تا و بعد تمام ظرف پرتاب میشوند و همزمان مِی در هوا میچرخد و با رقصش صداها را دنبال میکند؛ درست شبیه سکانس ساختن خانه در اثر کیتانو [زاتو ایچی (۲۰۰۴)]، این صحنه به رقصی از حرکات، ضربات و صداهای موزون تبدیل میشود.
جین و مِی با یکدیگر همپیمان میشوند تا از دست سربازان امپراتور فرار کنند؛ اما مِی شک نمیکند (یا میکند؟) که جین مامور مخفی گماشته به اوست. در مسیر سفرشان که قرار است به طرف مخفیگاه سران خانه خنجرهای پران باشد، این دو به هم دل میبندند. لیو و گروهی از مبارزان این دو را تعقیب میکنند، به این امید که به مخفیگاه راه یابند. جین مخفیانه هر از گاهی به دیدن لیو میرود تا با او مشورت کند. اما جین به کدام طرف دارد خیانت میکند؟
اما مبارزان دیگر که ظاهرا از این عملیات مخفیانه بی خبرند به این دو عاشق حمله میکند و در این حین صحنههایی باورنکردنی با لذتی وصف ناپذیر رقم میخورند، از جمله زمانی که چهار تیر از یک کمان رها میشوند و همزمان چهار هدف را مورد اصابت قرار میدهند. به وضوح در سرتاسر فیلم مشخص است که این صحنهها برای به نمایش گذاشتن مرگ نیستند بلکه صرفا برای ایجاد لذتی ناشی از نبوغ و ظرافت اند. در این فیلم با آغوشی باز به استقبال اتفاقات غیر ممکن خواهید رفت.
صحنه مبارزه در جنگل خیزران ذهن را ناخود آگاه به مقایسه با شمشیربازی در بالای درختان در صحنهای مشابه در «ببر خیزان …» سوق میدهد، اما این صحنه عظمت منحصر به خودش را دارد. مبارزان از بالای درختان نیِهای نوک تیز را به طرف دو عاشق پرتاب و آنها را محاصره میکنند، سپس از روی درختان به سمت پایین لیز میخورند تا از فاصله نزدیک به آنها حمله کنند. صدای نِیهای پرتاب شده و ضربات شمشیرها و خنجرها در نقش موسیقی متن عمل میکنند؛ چنان که به عقیده من اگر این صحنهها در آلبوم موسیقی متن فیلم درج نشدهاند باید درج شوند.
داستان فیلم پیش از آخرین پرده، که من را به یاد عشق
سه ضلعی «بدنام» هیچکاک انداخت، در مقایسه با
اکشن باشکوه آن فرعی به نظر میآید. در «بدنام» یک
جاسوس معشوقهاش را به خطر میاندازد و او را به
وسوسه یک دشمن کشور میگمارد و زن نیز این کار
را به خاطر عشق به عاشق و میهنش انجام میدهد.
پس از آن حسادت به سراغ جاسوس میآید و گمان
میکند که این زن واقعا عاشق مردی شده که قرار
بوده وسوسه کند. روابط در «خانه خنجرهای پران»
از سطوح بیشتری از خیانت و پردهبرداری از آن برخوردار
است. از همین روست که صحنههای پایانی در دشت
پوشیده از برف به یک اپرای تراژدی عاشقانه شبیه است.
ژانگ ایمو چند مورد از فیلمهایی که از نظر بصری جزو
حیرت انگیزترین فیلمهایی هستند که دیده ام (مانند
«فانوس قرمز را برافرازید») و همچنین چند فیلم واقع
گرایانه از زندگیهای روزمره (مانند «زیستن») ساخته
است. او با این فیلم و نیز با «قهرمان» برای چین افتخاری
بزرگ در فیلمهای رزمی به ارمغان آورده است، چیزی که
مدتها در اختیار هنگ کنگ و افرادی چون آنگ لی و کوئنتین
تارانتینو بوده است. دیدن و شنیدن این فیلم آنقدر زیباست
که همانند بعضی از اپراها، داستان آن در درجه دوم قرار
میگیرد و فقط وسیله ایست برای بردن ما از یک صحنه شگفت انگیز به صحنهای دیگر.