نقد فیلم هتتریک
هر فیلمسازی میتواند از منظر خودش دغدغههای مربوط به روابط افراد را به نمایش بگذارد و دیگران را نیز در آنها سهیم
کند، نه این مشکلات و مسائل تمام شدنی هستند و نه سینما آنها را محدود میکند، اما نمایش چالشهای بین افراد و شخصیتهای فیلمها در سینمای ما همواره در این سالهای اخیر به سینمای آپارتمانی محدود شده و فیلمسازان بر این باورند که این چالشها در مدیوم یک درام آپارتمانی تاثیر بیشتری خواهد داشت. این موضوع به خودی خود مشکلی ندارد و هر فیلمسازی میتواند درام آپارتمانی تولید کند و حرفهایش را در آن بزند، اما موضوع مهم این است که در نمایش همین دغدغهها در یک فضای بسته و کم تنوع از لحاظ لوکیشنی، قصه آنقدر باید قوی و پرکشش باشد که بیننده را با خود همراه کند، همینطور کشمکشها و روابط علّی و معلولی به درستی چیده شده باشند تا فیلم روبه جلو حرکت کند و ابتدا تکلیفش با خودش مشخص باشد و سپس با مخاطبانش. و اگر این اتفاق رخ ندهد، فیلم در سطح میماند و برای یک درام آپارتمانی که جذابیتهای بصری کمی خواهد داشت، در سطح ماندن و عدم ایجاد کشمکش به موقع و درست، عاملی خواهد شد تا فیلم با سر به زمین برخورد کند.
جدیدترین ساخته رامتین لوافی یک درام آپارتمانی است که در مهمانیای آغاز میشود، و در همان ابتدا شخصیتهای اصلیش را در میان شلوغی پیدا میکند و به بیننده معرفی مینماید، حالا بیننده میداند که با این شخصیتها سر و کار دارد، نگرانی و ناراحتی شخصیت اصلی زن فیلم نشان از وجود یک مشکل دارد، اما از سایر شخصیتها اطلاعی به بیننده داده نمیشود، تا اینکه چهار شخصیت اصلی مهمانی را ترک میکنند و در حال بازگشت به خانه دچار حادثهای میشوند، در الگوی سینمای کلاسیک وقتی فیلمی به این سمت حرکت میکند، چنین کنشی نقطه عطف فیلم است، جایی که مسیر قصه باید عوض شود، اما در فیلمی که هم کنش شخصیتها مهم است و هم پیشبرد قصه (مثل کاری که فرهادی در فیلم درباره الی انجام داده است) ایجاد یک هارمونی بین این دو موضوع سختترین کاری است که باید رخ دهد، پس از این نقطه به بعد بیننده باید در انتظار تغییرات بزرگی در فیلم باشد و کشمکشهای درام را لمس کند. اما چهار شخصیت اصلی فیلم پس از رخ دادن اتفاقی که مشخص نیست تا چه حد بغرنج است، تصمیم به این میگیرند تا در خانه یکی از آنها جمع شوند و درباره این مشکل تصمیم گیری نمایند. اما حالتی که آنها پس از مواجهه با این اتفاق نامعلوم ( که هم برای خودشان نامعلوم است و هم برای بیننده) دارند، حالتی نیست که بتوان در فیلمی تا این حد رئال باورش کرد، آنها خیلی ساده و دم دستی با قضیه برخورد میکنند و تصمیم میگیرند، بدون آنکه نه خود اضطراب چندانی داشته باشند و نه به بیننده آن حس را منتقل کنند. اما بناست تا کشمکش اصلی فیلم در خانه یکی از چهار شخصیت رخ دهد، جایی که آنها دور هم جمع شدهاند تا تصمیم بگیرند. پس فیلم عملا دیگر باید همه تلاشش را انجام دهد تا در یک محیط بسته بدون جذابیت بصری، جذابیتی از لحاظ دراماتیک برای بیننده ایجاد کند و خودش را سرپا نگاه دارد. فیلمساز برای آنکه به این مقصود نائل شود، خردهداستانهایی را ایجاد کرده که درواقع میخواهد به ما نشان دهد که هرکدام از این شخصیتها یک راز برملا نشده دارند و با برملا کردن آنها ما را غافلگیر نماید.
مشکل اصلی فیلم دقیقا هیمنجاست که به هیچ وجه موفق نمیشود خردهداستانهایش را پهن کند و از لحاظ فیلمنامهای به آنها به اندازه و درست پر و بال دهد تا تاثیر خود را بگذارند، فیلمساز تنها به اشارهای به هرکدام از این مسائل بسنده میکند و در نهایت نیز مشخص نمیشود دغدغه اصلی او کدام است، چه ارتباطی بین رازهای برملا نشده این شخصیتها وجود دارد، اصلا چرا باید رازهای آنها در همین شب برملا شود. گرچه که به عنوان مثال راز شخصیت اصلی زن آن قدر نصفه و نیمه ناقص است که بیننده نمیداند چه موضعی را باید در قبال آن برگزیند، اینکه همسر او در دوربینش عکسی ببیند و آنقدرها هم ناراحت نشود و اسم شخصیتی را به زبان بیاورد که سی ثانیه در فیلم حضور داشته و دلیل حضورش مشخص نیست، به هیچ عنوان کارکرد مشخصی در فیلم نداشته و تنها تمرکز را از همان موضوعی که به طور نسبی در حال پردازش است از بین میبرد. اشکالات منطقی فیلمنامه که نمیتوان از آنها به سادگی عبور کرد فیلم را دچار یک بیحالی مزمن میکنند. نوع برخورد فیلم با جدیترین مشکل شخصیتها بسیار بچهگانه و سطحی است، آنها که فکر میکنند با یک انسان تصادف و فرار کردهاند، تصمیم میگیرند تا با بیمارستانهای نزدیک محل حادثه تماس برقرار کنند و اطلاعاتی کسب نمایند، طبعا بیننده مانند شخصیتها در انتظار این هستند تا پاسخ را بشنوند، به طور معمول وقتی شخصی با بیمارستان تماس میگیرد و سوال میپرسد که مادر یا فرزند خود را در آنجا بستری کردهاند یا چنین شخصی در آن بیمارستان وجود دارد، اولین سوالی که از آن شخص پرسیده میشود، نام بیمار است، اما در فیلم «هتتریک» و در یک اتفاق یا بهتر است بگویم اشتباه فاحش ( که البته این اشتباه از آنجا نشات میگیرد که فیلمساز به پایان رساندن قصه بیجانش را مهمتر از حفظ منطق یک اثر رئال دانسته و درتفکر خود این موضوع را حل و فصل کرده، اما احتمالا تنها برای خودش حل شده و این اشتباه عملا فیلم را تبدیل به اثری غیرقابلقبول خواهد کرد) در دو مرتبهای که با بیمارستان تماس گرفته میشود، نه تنها سوالی از جانب متصدی پرسیده نمیشود ( این موضوع را از روی دیالوگهای رد و بدل شده به وضوح میتوان متوجه شد) و حداقل و در کمترین حالت منطقی این اتفاق میتوانست رخ دهد که از جانب تماسگیرنده عکسالعملی مبنی بر هول شدن یا جواب پرت دادن دیده شود، اتفاقی که حتی در حرف هم رخ نمیدهد و همینجاست که فیلم از دست میرود و هرچیزی که بعد از این اتفاق طرحریزی شده، جدی و واقعی به نظر نمیآید.
پهنکردن داستان در عرض به واسطه حضور خردهداستانهای
کاملا بیجان، باعث شده تا فیلم از همان قصهای که ظاهرا از
سایر قصهها پررنگتر است فاصله بگیرد و موضوع شرطبندی
و بارداری شخصیت زن فیلم نیز به درستی پرداخت نشود،
حال اینکه رفتار شخصیتها نیز چندان منطقی به نظر نمی
رسد، اینکه یک فردی تماما در حال اشتباه باشد و زندگی
خود و دیگران را به هم بریزد، چرا باید تا این حد مورد اعتماد
باشد که همه افراد خانواده پولهای خود را به او بدهند، جای
سوال بزرگی را باقی میگذارد. مشکل بین دو شخصیت دیگر
فیلم که صابر ابر و ماهور الوند نقششان را بازی میکنند نیز
مانند تمامی دقایق دیگر فیلم، کاملا بیحال و بی رمق در
میانه مشکل اصلی قرار داده شده است، اینکه دختربچه
آن زن تا کنون کجا بوده و تنها در خانه مانده یا نه، در واقع
آن کنش ابتدایی که نقطه عطف فیلم است مسیر را به
نفع خود عوض نمیکند و مسیر برای شخصیتهای و
مشکلاتشان تغییر میکند، اما نه شخصیتها به درستی
شکل گرفتهاند و نه مشکلات و چالشهای بین آنها. در
نهایت تنها میتوان به بازیهای قابلقبول بازیگران اکتفا کرد.
۲۰۱۹ | درام | ۹۲ دقیقه | درجه نمایشی PG-13
کارگردان :رامتین لوافی
نویسنده :رامتین لوافی
بازیگران :پریناز ایزدیار, ماهور الوند, امیر جدیدی
خلاصه داستان :چهار جوان پس از بازگشت از یک مهمانی، تصادف میکنند، آنها که نمیدانند با چه چیزی تصادف کردهاند محل حادثه را ترک میکنند و به خانه یکی از آنها میروند و این شروع ماجراهاست…