نقد فیلم رضا
رضا به موجزترین شکل ممکن به بیننده معرفی میشود، مردی چاق با ریش و موهای طلایی رو به قرمز از تختخواب برمیخیزد،
لباس عوض میکند، کمی مکث میکند و مجدد لباسهای خانگیاش را میپوشد و به تختخواب برمیگردد. این تصاویر در دقایق ابتدایی فیلم و نریشنی که از پس آن میآید به خوبی میتواند شخصیتی که بیننده با آن روبرو میشود را ترسیم کند. شخصیت اصلی فیلم معرفی میشود، اما برای یافتن تمام چیزی که فیلم میخواهد به بیننده عرضه نماید، باید صبور بود. در پسزمینه فیلم بناست تا ما با رضا و داستان جداییش از فاطی همراه شویم، پس زمینهای که تا انتهای فیلم همراه بیننده است و روایت اول شخص فیلم و حضور مستمر رضا در تمامی صحنههای اثر، این اجازه را میدهد که موضوع رابطه رضا و فاطی همواره مهم به نظر برسد و با همین کدگذاری به بیننده هشدار بدهد که تماموقت حواسش را به رضا و رابطههایش بدهد. اما فیلم برای گسترش پیرنگش تمرکز را از روی جدایی رضا و فاطی برداشته و داستانهای فرعی جذابی را تعریف میکند تا به بهترین شکل ممکن بیننده را با رضا و احوالاتش همراه کند. رضا معماری است که نقد و داستان مینویسد، از آن روشنفکرهایی که برخلاف تمام روشنفکرهای دیگر سینما، غر نمیزند و همواره در تلاش است تا شاد باشد. او به ذاته شخصیتی طناز دارد و چهره خاصش نیز این طنازی را بیشتر میکند. پس از معرفی رضا، او و فاطی را میبینیم که در آزمایشگاه تشخیص بارداری هستند، دوقلوهایی در کنار رضا نشستهاند. در سکانس بعدی رضا و فاطی که در حال صحبت درباره طلاقشان هستند، از احتمال بارداری فاطی و اینکه او دوقلو باردار است سخن میگویند، به همین سادگی و با ظرافت فضای فیلم برای بیننده ملموس میشود. آنها برخلاف تمام طلاقهای دیگر، با خوشی و دوستی از هم جدا میشوند و برای هم آرزوی خوشبختی میکنند. اما رضا نمیخواهد که ناراحت باشد، نمیخواهد تنها بماند و با تمام غمهایی که شاید در دل دارد و بیننده آنها را نمیبیند، نمیخواهد کرختی و کسلی را قبول نماید.
معتمدی برای گسترش پیرنگ از طریق داستانهای فرعی، راهکارهایی جالبی اندیشیده است. نخست وقایع عینی که در روزمرگی زندگی رضا رخ میدهند را به اندازه به تصویر کشیده است، او عمه و دخترعمه تازه ا فرنگ برگشتهاش را میبیند و با آنها به خانه میرود و مشغول خوردن آش میشود، از زیبایی ذاتی خود به دختر عمه میگوید و طنازی و مقبولیت خود را ملموستر مینماید. دوم وقایع ذهنیای که تبدیل به عینیت میشوند. رضا در حال نوشتن داستان یک پیرمرد است که زمان زیادی عمر کرده است، در نریشن روز چهارم رضا از نیمهجان شدن پیرمرد و تاختن سوارانی که در افق محو میشوند میگوید، در سکانس بعدی رضا در حال پیادهروی روی زمین میافتد، زنی سوار بر اسب از دور میآید و او را نجات میدهد، در سکانس بعد از آن رضا در حالی که در بیمارستان بستری است، زن را بر بالین خود میبیند و آنها پس از رها شدن رضا از بیماری به سوارکاری میروند. با پرداختی که از پیش در مورد رضا صورت گرفته است، اینکه او بتواند به راحتی با یک زن غریبه ارتباط بگیرد و سریعا با او همراه شود، چندان غریب به نظر نمیرسد و در عینحال بسیار جذاب و طنازانه است. سوم وقایعی که در مقابله با کاراکترها برای رضا رخ میدهند. در شبی ساکت، رضا تنها در حال قدمزدن در خیابانی قدیمی است، به ناگاه صدای موسیقی جازی که از یک ساز بادی بیرون میآید شنیده میشود، شنیدن چنین موسیقیای برای این فضا کمی غیرعادی است، چند قدم جلوتر دوربین همانطور که رضا را به طور کامل از پشت سر در قاب دارد، نوازنده ساز را نمایش میدهد که تنها در جایی تاریک و بسیار خلوت ایستاده و ساز میزند، گویی او در حال نواختن برای خود است. سکانس بعدی جایی دیگر را نشان میدهد اما بلافاصله باز میگردد و رضا را در مقابل کافهای میبینیم و همچنان صدای موسیقی جاز به گوش میرسد (که نشان میدهد این صحنه ادامه همان سکانس قبلی است) بدون حضور نوازنده، او با ویولت آشنا میشود و مدتی پس از آشنایی آنها در شبی بارانی رضا و ویولت با هم قراری عاشقانه دارند، موسیقی جاز آشنا به گوش میرسد، ما آنها را از پشت شیشه میبنیم و بدون آنکه بدانیم آنها چه میگویند، با همین بازی فرمال جذاب کارگردان، از کیفیت رابطه کوتاهمدت آنها با خبر میشویم و روند رابطه و شکلگیری آن را به خوبی درک میکنیم.
شخصیت رضا در فیلم، در جایگاههای مختلفی قرار میگیرد و روابط و کارهای متفاوتی را تجربه میکند، بیآنکه رضای مرکزی و اصلی را از دست بدهد، و همچنان طناز است، همچنان قصه مینویسد و همچنان شور زندگی دارد، اما در عین حال از رفتن فاطی گاهی غمگین میشود، از کیفیت رابطهاش با ویولت کاملا راضی است و نمیخواهد او را از دست بدهد و در نهایت خودش در یک سردرگمی عجیب به سر میبرد، سردرگمیای که در پس تمام سرخوشیها و رفتوآمدهایش گم شده اما او را اذیت میکند. قاب مربعی فیلم از لحاظ استتیکی کمک شایانی به چنین طرحریزیای میکند و باعث میشود تا رضا در ماهیت اصلی خود کاملا لمس شود و فاصله این رضا با تمام رضاهای مقطعی و فرعی به چشم بیاید و ترکیب این قاب مربعی با طراحی صحنه جذاب و تماشایی فیلم بیشتر و بیشتر به پرورش شخصیت رضا کمک نماید. اما کار به همینجا محدود نمیشود و حفظ فاصله و چنین شکلی از روایت که دقیقا در حال نمایش مهمترین بخشهای زندگی شخصی رضا است، جذاب تر هم مینماید، زمانی که میبینیم اکثر قابهای فیلم در حالت مدیوم شات هستند و حتی در دراماتیکترین لحظهها هم اجازه نزدیکتر شدن را به خود نمیدهند. درباره حضور شخصیتهای دیگر در زندگی رضا نیز ظرافتی خاص به کار رفته است، پس از خود رضا که بیشترین حضور را در فیلم دارد، سایر شخصیتها به میران مهم بودنشان در فیلم نمایان میشوند، فاطی پررنگترین حضور را به دلیل رفتوآمدهای متعددش دارد و سایر شخصیتها همانقدر که باید زمان را در اختیار میگیرند.
اصفهان فیلم «رضا» به عنوان یکی از المانهای جاندار فیلم، دقیقا همان شهری است که در ذهن رضا شکل گرفته و با همان هیبت برای بیننده نمایان میشود، رضا معماری است که شغلش مرمت آثار و خانههای قدیمی است، در فیلم بیننده آن بخشی از اصفهان را میبیند که یا در حال مرمت است یا پتانسیل آن را دارد که مرمت و بازسازی شود، یعنی دقیقا همان چیزی که رضا میبیند و به آن فکر میکند. به این ترتیب اصفهان ذهن رضا، بخش مهمی از فرم فیلم میشود که به طور ناخودآگاه به پرورش بهتر شخصیت رضا در ذهن بیننده کمک شایانی میکند.
اینکه خود علیرضا معتمدی نقش رضا را بازی میکند
و اسم شخصیت اصلی و فیلم بخشی از نام او را در
برمیگیرد میتواند یک ارجاع فرامتنی تلقی شود و
بیننده را به این سمت سوق دهد که شخصیت رضا
به آن دلیل خوب طراحی و پرداخت شده که گویی
خود واقعی فیلمساز است با تمام دغدغههایش درباره
روابط، جامعه و محیط اطرافش، اتفاقی که باعث شده
تا فیلم نه آنچنان گنده حرف بزند که در فضایش نگنجد
و نه آنچنان بیرمق باشد که نتوان تحملش کرد. و
اتفاقا باعث بشود تا دیالوگها واقعی بنمایند و کشمکش
هایی که از پس زمینه درام فیلم برمیآیند کاملا باورپذیر
و صمیمی باشند. بازی روان و به دور از هیاهوی تیم
بازیگری و دوربینی که تماموقت در اختیار فیلمساز بوده
و لحظهای از وظایفش تخطی نمیکند هم کمک
بیشتری به فضاسازی عالی فیلم کرده است.
سرخوشی پایانی فیلم در راه بازگشت به خانه وقتی
که فاطی و رضا از روی آتشهای باقیمانده از چهار
شنبهسوری میگذرند، تبدیل به سرخوشی بینندهای
میشود که چنین فیلم سرحال، ظریف و دقیقی را
دیده و از آن لذت برده است.