نقد مستند Dirty Wars (جنگ های کثیف)
این تقریبا قابل فهم است که چرا آیامدیبی هنوز جنگ های کثیف را به عنوان “درام/مستند” طبقه بندی کرده.
البته این توصیف دووجهی دقیق و صحیح نیست زیرا جنگ های کثیف به طور خالص مستند است. اما فیلم ریچارد رولی مانند یک راز قتل به پایان می رسد.
جنگ های کثیف که تهیه کننده ، راوی و دستیار نویسنده ی آن جرمی اسکاهیل (خبرنگار امنیت ملی مجله ی “ملت”) است شیوه ی داستان گویی قراردادی مستند را به کار نمی برد اما به جای آن اسکاهیل را در حین کارش به عنوان گزارشگر در افغانستان، عراق و دیگر مناطق درگیر جنگ گام به گام دنبال می کند. این بدین معنی است که فیلم شامل تعداد زیادی صحنه از اسکاهیل است که وقتی در آنها ظاهر می شود گیج، نگران، دودل، ناامید، کاملا عصبانی، هراس زده و حتی شگفت زده است. شاید این نقش بازی کردن باشد اما از نوع خوبش.
راوی از روستایی در افغانستان نزدیک شهر گردیز شروع می کند، که اسکاهیل در آن دربارهی یورش نیروهای آمریکا در سال ۲۰۱۰ تحقیق میکند، که در آن یورش چندین غیرنظامی از جمله دو زن باردار کشته شدند. هرچند که در ابتدا ارتش آمریکا مشارکت در آن را انکار میکند اما سرانجام نقش خود را در این اقدام میپذیرد و به این دلیل با هدیه دادن یک گوسفند به روستاییان عذرخواهی میکند که این کار ارجاع دارد به کماندوهای ریشویی که خانههایشان را نابود کردند: طالبان آمریکایی.
به جای شرح مختصر این واقعیت ها به شیوهای شسته رفته ، فیلم از طریق روایت زنده ،از واقعیتها به همان صورتی که اسکاهیل با آنها مواجه شده پرده بر میدارد ووقتی او به کشف خود یعنی جی ساک می رسد (نیروی ضد تروریسمی که زمانی ناشناخته بود و تنها بعد از اقدامش در کشتن اسامه بن لادن در مرکز توجه قرار گرفت) احساسی شبیه افشاگری می دهد.
اسکاهیل قطعا میداند نخ را چگونه بتابد به صورتی که “جنگ های کثیف” جعلی و مصنوعی حس نشود. این با وسواس و دقت پژوهش و مستندسازی شده با ضمیمههایی که رولی (کارگردان) اضافه کرده که تعمق اسکاهیل را با استفاده از مصاحبههای مکمل و آرشیوها تکمیل می کند. بیشتر آنها نفرینهایی است بر ارتش آمریکا در حالت کلی و جی ساک به طور مشخص که اگر پستی آشکاری را به ما معرفی نکند حداقل چیزی فراتر از یک اشتباه و سهو بر ما می نمایاند.
با اینکه اسکاهیل ،کتاب «جنگهای کثیف : جهان یک میدان نبرد است»
را نوشته، فیلم بعضی مطالب را خارج از روایتش رها میکند که اسکاهیل
را از افغانستان به یمن و سومالی کشاندهاند ؛جاهایی که اسکاهیل به
دنبال عملیاتهای سوال برانگیز دیگری میگردد. این ها شامل حمله
موشکی سال ۲۰۱۱ میشوند که انورالاکی امام جماعتِ رادیکالِ زادهی
آمریکا را هدف گرفت و با حمله هواپیمای بی سرنشین پسر ۱۶ سالهاش
را هم اشتباها کشت. همچنین شامل برخی کارهای کثیف ما [آمریکا] در
مورد افسران عالی رتبه ی سومالی می شود.
این ها تکان دهندهاند حتی با وجود اینکه بسیاری را قبلا در اخبار دیده باشیم.
این بیشتر به دلیل روشی است که اسکاهیل با آن مطالب را با ارتباط منطقی
و استدلالهای متقاعد کننده به هم متصل کرده. در حقیقت این ، بیشتر از یک
سوال است: در تلاشی برای به کمینه رساندن تلفات جانی آمریکاییها و در
عین حال بیشینه کردن خنثی سازی “اهداف باازش” آیا آمریکا قطب نمای
اخلاقیاش را از دست داده؟
اگر مفهوم آن سوال غیر قابل هضم است، به این دلیل نیست که حس می
شود «جنگهای کثیف» تخیلیست. به این دلیل است که واقعیت های آن ،
ما را با این مواجه می کنند که چگونه و با چه هویتی خود را به عنوان یک ملت باور داریم؟