نقد و بررسی فیلم Diplomacy (دیپلماسی)

نقد و بررسی فیلم Diplomacy (دیپلماسی)Reviewed by محمدرضا on Aug 2Rating: ۵.۰نقد و بررسی فیلم Diplomacy (دیپلماسی)نقد و بررسی فیلم Diplomacy (دیپلماسی) وقایع تاریخی فیلم «دیپلماسی/ Diplomacy»، ساخته فولکر شلوندورف محصول ۲۰۱۴ (بر اساس نمایشنامه ای از سیریل گِلی)، واقعی‌اند

User Rating: Be the first one !

نقد و بررسی فیلم Diplomacy (دیپلماسی)

وقایع تاریخی فیلم «دیپلماسی/ Diplomacy»، ساخته فولکر شلوندورف محصول ۲۰۱۴ (بر اساس نمایشنامه ای از سیریل گِلی)، واقعی‌اند

اما جزئیات آن عمدتاً ساختگی، تخیلی یا افسانهای هستند. به قول مارک تواین، «هرگز اجازه نده که پای حقیقت به یک داستان خوب باز شود.» با این حال، صداقتِ موضوعاتی که در «دیپلماسی» مطرح می‌شوند اهمیت چندانی ندارد. قرار نیست در این فیلم به [بیننده] درس تاریخ داده شود. فیلم اصلاً قصد ندارد در شرایطی که در گذشته همه چیز در پردهای از ابهام رها شدهاند، بیاید و یکسری وقایع جدید را عرضه نماید. هدف شلوندروف تمرکز بر تَکها و پاتکهای مذاکرات ریسکی، که سرنوشت یک شهر به آن‌ها بستگی دارد، است.

ماجراهای فیلم در آگوست ۱۹۴۴ و همزمان با نزدیک شدن متفقین به پاریس رخ می‌دهند. توان دفاعی آلمان در حال فروپاشی است و بیشتر نیروهای آن در حال عقب نشینی برای دفاع از خاک مادری هستند. اما فرماندار نظامی پاریس، ژنرال دیتریش فان کولتیتز (با بازی نیلز آرستروپ)، در شهر می‌ماند تا دستور هیتلر را اجرا کند: «شهر را ویران کن ولی هرگز اجازه نده که به دست متفقین بیفتد.» اینجا شاهد کینه‌توزترین حالت سیاست زمین سوخته[۱] هستیم؛ اجرای این سیاست نه تنها باعث مرگ میلیون‌ها غیرنظامی خواهد شد بلکه منجر به نابودی بسیاری از بناهای مشهور و مفقود شدن بسیاری از آثار هنری شهر می شود. در نهایت، فان کولتیتز تصمیم می‌گیرد که دستور انهدام پل‌های روی رودخانه سِن یا انفجار برج ایفل یا موزه لوور را صادر نکند. دلایلش برای این تصمیم چندان روشن نیستند، اما «دیپلماسی» فرض می‌کند که ممکن است این تصمیم طی مکالمات بین فان کولتیتز و دیپلمات سوئدی، رائول نوردلینگ (با بازی آندره دوسولیه)، که چندین بار طی آخرین روزهای فتح پاریس با هم دیدار کردند، گرفته شده است.

«دیپلماسی» جلسه ای بین این دو را روایت می‌کند که شب قبل از انهدام شهر ترتیب داده شده بود. نکته فیلم این نیست که آیا پاریس نجات پیدا کرد یا خیر (ما این را می‌دانیم) بلکه این است که چگونه فرایند دیپلماتیک منجر به نتیجه نهایی می‌شود. این دو دشمن، فان کولتیتز و نوردلینگ، در ابتدا در دو جهت مخالف قرار دارند به طوری که اولی مصمم است تا وظیفه‌اش را اجرا کند و دومی قصد دارد تا به هر نحوی جلوی او را بگیرد. پراگماتیسم پروسی[۲] در مقابل شبکهای از واژه ها- برخی درس، برخی نادرست- قرار می‌گیرد. بحث اصلی نوردلینگ این است که نه تنها انهدام پاریس یک جنایت جنگی در بالاترین سطح است، بلکه می‌تواند تا ابد به عنوان لکه ننگی بر پیشانی آلمان باقی بماند. از آن طرف، فان کولتیتز می‌گوید که او سرباز است و باید دستورات مافوق را اجرا کند. وقتی نوردلینگ توجیهی انسانی برای جلوگیری از تصمیم فان کولتیتز می‌آورد او دیگر پاسخی برای گفتن ندارد.

بالاخره نوردلینگ به لطایف الحیلی در این نبرد پیروز می‌شود. تاکتیک‌های وی در کنار دیپلماسی جواب می‌دهند. اینجا فقط صحبت از مصالحه نیست؛ بلکه صحبت گرفتن دست بالا با هر وسیله ممکن است- از جمله دروغ‌های آشکارا آن گاه که صداقت قادر نیست کاری از پیش ببرد. شاید جنگ‌های دیپلماتیک بدون خونریزی باشند، اما می‌توانند زخم‌های کاری بر جای بگذارند. نوردلینگ هرگز قصد ندارد قول‌هایی که به فان کولتیتز می‌دهد را عملی سازد. با این حال، پیروزی‌اش ممکن است آن طور که ابتدا به نظر می‌رسد دشوار نباشد؛ این حس در فیلم وجود دارد که فان کولتیتز ممکن است بزرگ‌ترین متحد این دیپلمات باشد. او به دنبال دلیلی است تا پیشوای بزرگ را به مبارزه بطلبد و درباره جنونی که هیتلر به آن مبتلا است صحبت کند.

شلوندروف، که فعالیت فیلمسازی خود را در آلمان غربی در اوایل دهه ۱۹۶۰ آغاز کرد، در مقایسه با آمریکا در اروپا مشهورتر است. در این گوشه دنیا مردم او را به خاطر دو اثرش می‌شناسند: «طبل حلبی/ the Thin Drum» سال ۱۹۷۹، که جایزه اسکار بهترین فیلم خارجی زبان را از آن خود نمود و اقتباس تلویزیونی تحسین شده «مرگ دستفروش/ Death of Salesman» با بازی داستین هافمن در سال ۱۹۸۵. سبک او ساده و بی پیرایه توأم با کلوزآپ های بسیار است. صحنه‌هایی که از نیمه شب پاریس از دریچه یک پنجره باز می‌بینیم مؤثرتر از فیلم‌های آرشیوی واقعی هستند که در پایان فیلم برای ارتقای سطح داستان‌گویی نمایش داده می‌شوند.

این فیلم در واقع نمایشی دو نفره است به طوری که بخش زیادی از فیلم

در اتاقی در هتل میوریس، جایی که آلمان‌ها ستاد فرماندهی خود را مستقر

کرده بودند، گرفته شده است. بازی‌های نیلز آرستروپ و آندره دوسولیه قوی و هر یک بهتر از دیگری است.

فیلم بودجه اندکش را با استفاده از فیلم‌های واقعی جنگی برای نمایش

ورود متفقین و تباین تصاویر سیاه و سفید با بقیه قسمت‌های رنگی فیلم

لو می‌دهد. (فیلم «آیا پاریس می‌سوزد/Is Paris Burning» محصول ۱۹۶۶،

که داستان مشابهی را منتها از چشم اندازی غیرصمیمی تر نقل می‌کند،

سیاه و سفید فیلم‌برداری شده تا تباین زیاد فیلم با این فیلم‌های جنگی

را تا حد امکان کاهش دهد و تصویری یکپارچه ارائه نماید.) موسیقی فیلم

، ساخته یورگ لمبرگ، هم ضعیف است و هم نا به جا به کار برده شده

است. در فیلم لحظاتی وجود دارند که موسیقی باعث تضعیف بار درام

صحنهها می‌شود و بهتر بود که اصلاً در این صحنهها هیچ موسیقی پخش نمی‌شد.

«دیپلماسی» به مذاق افرادی خوش می‌آید که عاشق تماشای فیلم‌های

شخصیتی دیالوگ محور هستند یعنی فیلم‌هایی که در آنها داستان در

درجه دوم اهمیت قرار دارد. «دیپلماسی»، اثری برای تماشای بازی بازیگران

است. آن را می‌توان در زمره فیلم‌های جنگی غیرمعمول قرار داد، حتی اگر

برخی اتفاقات خاص آن طور که نمایش داده می‌شوند رخ نداده باشند، ارزش

این را دارند که به خاطر بسپاریم که رویدادهای فیلم واقعی هستند و اگر پایان

داستان، چیزی غیر از این بود، امروز دنیا سرنوشتی غیر از آنچه امروز شاهدش هستیم می‌داشت.

About Mrezangi

Check Also

ماتریکس 2021

نقدی بر «رستاخیزهای ماتریکس» :خانم واچوفسکی؛ کاش یک ماتریکس را برای ما باقی می‌گذاشتید!

نقدی بر «رستاخیزهای ماتریکس» :خانم واچوفسکی؛ کاش یک ماتریکس را برای ما باقی می‌گذاشتید! از …