نقد و بررسی فیلم Die Straße (خیابان)
فیلم از خانهای قدیمی شروع میشود. زوجی میانسال از طبقه متوسط در این خانه زندگی میکنند.
خانهای که با نور کمی روشن شده، انگار که همراه با شور زندگی، نور هم از این خانه رخت بر بسته است. مرد حوصلهاش سر رفته است، بیخیال و خسته بر سر کاناپه لمیده و با نگاهی عاری از هرگونه احساس به سقف زل زده است. زن با عزمی آیین گونه در آشپزخانه با تلاش بسیار برای همسرش شام درست میکند و شام را بر سر سفره میآورد. فیلم با این تصاویر از زندگی روزمره شروع میشود، اما ناگهان ورود نور به خانه در دل مرد شوری پدید میآورد. (تصویر اول) نور همانند ساختههای سینمای اکسپرسیونیستی آلمان نقشی مهم بازی میکند، نوری که از خیابان به درون خانه میآید، نوید زندگی دیگری میدهد که در کوچهها و خیابانهای آلمان مدرن جا خوش کرده است. مرد از پنجره به بیرون نگاه میکند و در ذهن خود کارناوالی از لذتها میبیند. مونتاژی توهم آمیز که سوغات امپرسیونیستهای فرانسوی برای سینمای آلمان است. سوپر ایمپوزیشنی از یک سیرک، چهره زنی زیبا و انبوه مردان و زنان کلاه بر سر در حال رقص که با تدوین، تصویری رؤیایی از شهر پدید میآورند (تصویر دوم). زن هم از پنجره به بیرون مینگرد، اما به جز تصویری کسالتبار از خیابانی تاریک، مملو از ماشین و شلوغی چیزی نمیبیند، بیتفاوتی زن به این زندگی مدرن، مرد را آشفته میکند و او با خروج از خانه به درون سرزمین عجایب متروپولیس قرن بیستمی آلمان رهسپار میشود.
خیابان اثر کارل گرونه در تاریخ سینمای آلمان فیلم مهمی به شمار میرود، موفقیت این فیلم باعث شد که جنبش هنری Neue Sachlichkeit یا آبژکتیویته جدید با ژانر فیلم خیابانی پا به مدیوم سینما بگذارد. جنبشی که قصد داشت با کنار زدن کلیشههای اکسپرسیونیستی از هنر، تعهد روشنفکری به تغییر اجتماعی را بهواسطه واقعگرایی اجتماعی به نمایش بگذارد. در سینما کارگردانهای این جریان واقعگرایی را بهوسیله سعی در بازنمایی واقعی محیط و کنار گذاشتن نورپردازی اکسپرسیونیستی، طراحی صحنه غیرواقعی و بازیهای اغراق شده به فیلمهایشان آوردند. فیلم کارل گرونه مؤلفههای اکسپرسیونیستی را با صحنهپردازیهای واقعگرایانه شهری ادغام میکند. (تصویر سوم)
شهری که کارل گرونه ترسیم میکند، دنیایی از آدمهاست که به قول زیگفرید کراکاوئر، حیات معنوی ندارند .همچون خیابان، تنها یک ظاهر مادی هستند که مانند اتمها هرلحظه در جایی هستند. برخورد آنها جز لحظهای کوتاه از مجموعهای بزرگ نیست. در عوض اینکه به هم مرتبط باشند، جزئی از اجزای دنیای “خیابان” هستند. مانند دیوارها، اتومبیلها، چراغهای نئونی اجزایی هستند بیجان که پیکره زندگی مدرن را تشکیل میدهند (تصویر چهارم). مرد داستان در ابتدای ورودش به این جهان جدید، با تجسمی از یک کابوس مدرن مواجه میشود. زنها برای او تجسم شهوات سرکوب شده هستند و چراغهای نئونی که از نشانههای شهرهای مدرن قرن بیستم به شمار میروند (حتی برلین: داستان یک شهر بزرگ والتر روتمان با تصاویر نئونهای درخشنده در شب به پایان میرسد)، هم هادی او در طی طریق در این سرزمین عجایب و هم انذار دهنده ترسهایی که این زندگی مدرن به همراه دارد. آنتون کائس میگوید که تنها در شهر برلین در دهه بیست، صد هزار زن فاحشه رجیستر شده در خیابانها امرارمعاش میکردند. مرد در گشتهای خودش با زنی فاحشه برخورد میکند، و زن او را در سکانسی کمیک به دنبال خود میکشاند، و مرد تحت تأثیر یکی از اولین فم فتال های تاریخ سینما، زنی بیبندوبار و پولدوست و خیانتکار (در اخلاقیات سینمای آلمان جمهوری وایمار همانطور که در یکی از مشهورترین فیلمهای این دوره یعنی متروپولیس نیز مشهود است، انگاری زن دو نقش میتواند ایفا کند: زنی مطیع امر والاتر خانواده و زنی سرکش و عصیان گر و سکسی) به گشتوگذاری در بارها و شاد خواری در شهر میپردازد.
کارل گرونه، کارگردان فیلم چنانکه خود میگوید، طی مهر و مومهای جنگ برای مدت طولانی به دلیل جراحت توانایی تکلم خود را از دست میدهد، و زندگی بین سربازهای غیر آلمانی زبان، هرگونه قدرت انتقال از طریق زبان را از او سلب میکند. اما او به جای تلاش در یادگیری زبان، بهوسیله یادگیری بیانی تصویری سعی در انتقال مفاهیم و درک دیگران میکند و این تجربه در زبان سینمایی او متجلی میشود. فیلم به جز چند مورد محدود، کاملاً عاری از intertitle های مرسوم سینمای صامت است و تا حد امکان احساسات و روابط با تصاویر بیان میشوند. برای مثال مرد همینطور که در تعقیب زن فاحشه به بار میرود، ناگهان با دو چشم مواجه میشود، چشمهایی که نئونهای مغازهی عینکفروشی هستند ولی برای مرد حکم پرسشگر را دارند و لحظه با وحشت بسیاری مواجه میشود (تصویر پنجم). یا لحظهای که مرد حلقه ازدواج خود را برای بازی پوکر قمار میکند، در درون حلقه تصویر زن خود را میبیند که به درون سایهها کشیده میشود. این تمهیدات بصری تماشای فیلم را دوچندان جذاب میکند.
مرد در انتهای سفر خود و در پی پشت سر گذاشتن
ماجراهای کابوس وار بسیار، پشیمان و با روحی
افسرده به درون خانه خود میرود، پشت سر او
نورها و شگفتیهای این زندگی جدید هنوز دیده
میشود. با بسته شدن در، مرد که شب خود را
پشت سر گذاشته، با همسر وفادار خود که شام
را در طول شب گرم نگه داشته است مواجه میشود.
لحظهای به زن مینگرد و سر خود را پشیمان و خسته
روی شانه زن میگذارد. حلقه کامل میشود و زندگی
دوباره به روزمرگی کهن خود باز میگردد. اما شهر هنوز
در جنبوجوش است و هرروزه، زندگیهای دیگر در برلین
مدرن بعد از جنگ با دنیایی متفاوت مواجه میشوند و
تجربههای دیگری را آغاز میکنند.