عقل و عشق از دیدگاه عرفانی و فلسفیReviewed by محمدرضا on Sep 20Rating: عقل و عشق از دیدگاه عرفانی و فلسفیعقل و عشق از دیدگاه عرفانی و فلسفی
عقل و عشق دو نیرو در وجود انسان هاست. یکی به عنوان چراغ راه و دیگری نیروی محرکه.
عقل و عشق از دیدگاه عرفانی و فلسفی
عارفان و صوفیان عشق را برتر از عقل میدانند و فلاسفه عقل را ترجیح میدهند.
هر انسان عاقلی یک روزی ممکن است که عاشق شود. آیا عاشق شدن در تضاد با عقل است؟ آیا آدم عاشق بدون عقل تصمیم میگیرد یا به قول معروف تصمیمش دلی است؟ آیا میدانید که رابطه عقل و عشق چگونه است؟ بزرگان درباره عقل و عشق چه میگویند؟ شرق این مقاله را به این سؤالات اختصاص داده است.
عقل چیست؟
عقل نیرویی است که خوب و بد را تشخیص میدهد و در مورد آنها قاطعانه تصمیم میگیرد. عقل همانند چراغ راه است و انسان با تعالیمی که از علمای اخلاق و فلاسفه دریافت میکند آن را به وسیله علم پرورش میدهد.
عشق چیست؟
عشق میل و کششی است که در طبیعت انسان نسبت به یک چیز به وجود میآید. به عبارت دیگر عشق نیروی محرکه انسان برای رسیدن به یک هدف است. خاصیت عشق این است که معشوق را به بهترین شکل میبیند. عاشق درباره معشوق همه چیز را هیچ و هیچ را همه چیز میداند. امام علی (ع) درباره عشق فرمود:
«کسى که به چیزى عشق بورزد، چشمش را معیوب و دلش را مریض میکند».
اگر لغت عشق را در لغتنامه دهخدا ببینیم اینطور آمده است:
«عشق شگفت دوست به حسن محبوب، یا درگذشتن از حد در دوستی و آن عام است که در پارسایی باشد یا در فسق، یا کوری حس از دریافت عیوب محبوب، یا مرضی است وسواسی که میکشد مردم را به سوی خود جهت خلط و تسلیط فکر بر نیک پنداشتن بعضی صورتها. یا مرضی است از قسم جنون که از دیدن صورت حسن پیدا میشود و گویند که آن مأخوذ از عَشَقه است و آن نباتی است که چون بر درختی بپیچد آن را خشک کند، همین حالت عشق است بر هر دلی که طاری شود صاحبش را خشک و زرد کند.»
رابطه عقل و عشق
انسان برای حرکت در یک مسیر نیاز به چراغ راه (عقل) و نیروی محرکه (عشق) دارد تا بتواند با انگیزه به سمت هدفش حرکت کند. از طرفی اگر عشق نباشد عقل توانایی به جلو بردن انسان را نداد و اگر عقل نباشد عشق در طغیان غرایز دچار اشتباه میشود. به عبارت دیگر عقل به انسان آگاهی میدهد و عشق حرکت و جنبش میبخشد. بنابراین میتوانم نتیجه گرفت که این دو نیرو نه تنها در تضاد با همدیگر نیستند بلکه باعث رشد و تقویت یکدیگر هم خواهند شد.
عقل و عشق در کلام بزرگان
- اگوست کنت فیلسوف فرانسوی و بنیانگذار جامعهشناسی نوین:
«دو امر قوى در وجود انسان مؤثر است یکى حس عاطفه یا عشق و دیگرى عقل».
- دکتر الکسیس کارل نویسنده کتاب راه و رسم زندگی:
«عقل نمیتواند به ما نیروى زیستن بر طبق طبیعت اشیا را بدهد، بلکه فقط به روشن کردن راه قناعت میکند و هرگز ما را به جلو نمیراند. ما بر موانعى که در پیش داریم فائق نخواهیم شد مگر آن که از عمق روح ما موجى از عواطف (عشق) سر بیرون کشد. عقل چراغ یک اتومبیل است که راه مینمایاند و عشق موتورى است که آن را به حرکت در میآورد. بنابراین هر یک بى دیگرى هیچ است؛ موتور بدون چراغ، عشق کور، خطرناک، رسواکننده و بالاخره فاجعه و مرگ؛ چراغ بدون موتور، عقل بیاثر و بیروح، سرد و یخ و بیحرکت است. مفیدترین و خوشبختترین مردم کسانى هستند که فعالیتهای فکر و عاطفى آنها با یکدیگر متعادل و هماهنگ باشد، آنچه باعث برترى و تفوق معنوى این دسته بر دیگران میشود کیفیت فعالیتها و تعادل رشد آنهاست. هدف مساعى در تعلیم و تربیت باید پرورش افراد جامع و متعادلى باشد؛ چه فقط بر روى اینگونه افراد میتوان تمدن بزرگ و استوارى را پایهگذاری کرد».
عقل و عشق از دیدگاه صوفیان
صوفیان مقوله عقل و عشق را از همدیگر جدا میدانند و برای هر کدام مرزی قائل هستند. آنها عشق را بیشتر از هر عامل دیگری ضد عقل میدانند و معتقدند که عشق هر کجا که باشد حکومت عقل از بین میرود و وقتی که عشق از یک در وارد شد عقل از در دیگر خارج میشود. به همین دلیل است که در ادبیات عرفانی عقل و عشق را مانند دو رقیب به حساب میآورند.
عقل و عشق از نگاه فلاسفه
- فلاسفه بر خلاف صوفیان علیه عشق میتازند و آن را نوعی جنون میدانند. ابوعلی سینا میگوید:
«عشق بیمارى سوداوى است که سرانجام انسان را به دیوانگى میکشاند».
- کوپرنیک دانشمند لهستانی در این باره معتقد است:
«عشق را اگر یک نوع جنون ندانیم لااقل عصارهای از مغزهاى ناتوان است»
عقل و عشق در اشعار
مولوی:
«عشق آمد عقل او آواره شد / صبح آمد شمع او بیچاره شد!
عقل چون شحنه است چون سلطان رسید / شخئه بیچاره در کنجى خزید
از در دل چون که عشق آید درون / عقل رخت خویش اندازد برون»
«هر چه گویم عشق را شرح بیان / چون به عشق آیم خجل گردم از آن
عقل در شرحش چو خر در گل بخفت / شرح عقل و عاشقى هم عشق گفت
آفتاب آمد دلیل آفتاب / گر دلیلت باید از وى رو متاب»
«در مجلس عشاق قرارى دگر است / وین باده عشق را خمارى دگر است
آن علم که در مدرسه حاصل کردند / کارى دگر است و عشق کارى دگر است»
عقل چون شحنه است چون سلطان رسید / شخئه بیچاره در کنجى خزید
از در دل چون که عشق آید درون / عقل رخت خویش اندازد برون»
«هر چه گویم عشق را شرح بیان / چون به عشق آیم خجل گردم از آن
عقل در شرحش چو خر در گل بخفت / شرح عقل و عاشقى هم عشق گفت
آفتاب آمد دلیل آفتاب / گر دلیلت باید از وى رو متاب»
«در مجلس عشاق قرارى دگر است / وین باده عشق را خمارى دگر است
آن علم که در مدرسه حاصل کردند / کارى دگر است و عشق کارى دگر است»
عطار:
«عشق اینجا آتش است و عقل دود / عشق کآمد در گریزد عقل زود»
حافظ:
«قیاس کردم و تدبیر عقل در ره عشق / چو شبنمى است که بر بحر میزند رقمى»
سعدی:
«شوق را بر صبر و قوت غالب است / عقل را با عشق دعوى باطل است»
«قرار عقل برفت و مجال صبر نماند / که چشم و زلف تو از حد برون دلاویزند
مرا مگوى نصیحت که پارسائى و عشق / دو خصلتاند که با یکدیگر نیامیزند»
«قرار عقل برفت و مجال صبر نماند / که چشم و زلف تو از حد برون دلاویزند
مرا مگوى نصیحت که پارسائى و عشق / دو خصلتاند که با یکدیگر نیامیزند»