نقد و بررسی فیلم Woman In Gold (زن طلایی)
هالیوود عاشق داستانهای مربوط به دعوای وکلا است. به طوری که از زمان پیدایش فیلم و سینما شاهد نمایش
درامهای قضایی روی پرده سینما بودهایم. اگرچه در دنیای واقعی ممکن است به دیده شک و تردید به وکلا نگاه شود، اما اغلب اوقات آنها نقش قهرمانان را در فیلمها بازی میکنند. گرچه هدف «زن طلایی/Woman in Gold» بزرگتر از صرفاً بزرگ جلوه دادن یک وکیل دیگر باشد، اما اسکلت فیلم بر اساس تغییر رندول شوئنبرگ (با بازی رایان رینولدز) از یک کارگر دون پایه به مردی در کانون یک دعوای بینالمللی بنا شده است.
«زن طلایی» توضیحِ «بر اساس واقعیت» را یدک میشود و تقریباً مثل همیشه این توضیح به این معنا است که برخی عوامل روایی داستان برای بهتر شدن تجربه سینماتیک به فیلمنامه اضافه شدهاند. با این حال، این فیلم لزوماً روایت درستی از آنچه رخ داده است ارائه میدهد. ماجرا در اوایل دهه ۱۹۹۰ میلادی شروع میشود و اقدامات ماریا آلتمن (با بازی هلن میرن)، یک زن هشتاد- نود ساله یهودی، برای پس گرفتن نقاشیهایی ربوده شده از خانوادهاش در زمان اشغال اتریش به دست نازیها در دهه ۱۹۳۰، را دنبال میکند. ماریا برای رویارویی با دولت اتریش، که به سختی در برابر خواسته ماریا برای برگرداندن چندین نقاشی کلیمپ، که دولت فکر میکند مال خودش است، مقاومت میکند، رندول بی تجربه را استخدام میکند. رندول که در ابتدا شرکت کننده بی میل این درام به نظر میرسد، رفته رفته بیشتر درگیر ماجرا میشود و وقتی که اقدامات اولیهاش برای برگرداندن نقاشیها به ماریا شکست میخورند، تصمیم به شکایت از دولت اتریش در دادگاه آمریکا و طرح پرونده در دیوان عالی کشور میگیرد.
گفته میشود که «زن طلایی» بیشتر به دلیل چشم انداز تاریخیاش جالب است تا به خاطر بار درامش. گرچه تعلیقهایی در جریانات دادگاه وجود دارند، هیچ کس نمیتواند این فیلم «کشتن مرغ مقلد / To Kill a Mockingbird» یا «رای/The Verdict» بعدی بنامد. این فیلم به بررسی ابعاد مقاومت مصرانه دولت اتریش برای پس دادن اموال مسروقه به تبعیدیهای یهودی (یا وراثشان) میپردازد. هر چه از هولوکاست دورتر میشویم، فراموش کردن (یا انکار) آن آسانتر میشود. یکی از درونمایههای کانونی «زن طلایی» این است که گذشت زمان باعث شسته شدن گناهان گذشته نمیشود. جنایتهای نازیها مشمول قانون گذشت زمان نمیشود. مالکیت فعلی اقلام مسروقه به این معنا نیست که آنها نباید به مالکانی که اینها را در گذشته از دست دادهاند برگردانده شوند.
سایمون کورتیس، کارگردان (یک هفته با مرلین / My Week with Marilyn)، مرتب در زمان حرکت میکند، و با فلاش بکهای پیاپی به دهه ۱۹۳۰، زمانی که ماریا (تاتیانا ماسلانی، بازیگر سریال «یتیم سیاه» نقش جوانیهای او را بازی میکند) و خانوادهاش زیر سایه نازیها قرار میگیرند، میرود. ماجرای نحوه فرار ماریا و شوهرش از اتریش (و این که مجبور شدند عزیزان شان را به حال خود رها کنند) و تعقیب شدن شان توسط مأموران آلمانی موازی با داستان معاصر بازگشت ماریا به زادگاه خود پیش میرود. بخشهای مربوط به دهه ۱۹۳۰ قانع کننده تر از بخشهای مربوط به سالهای اول قرن جدید درآمدهاند، اما این ذات روایت داستانی است که در چنین دوره فراری رخ میدهد.
به هلن میرن به عنوان بازیگری لایق و صاحب تواناییهای بسیار معمولاً نقشهای اول
سپرده میشود. گرچه او توانسته نوعی حس دردکشیدگی باشکوه را به شخصیت ماریا
بدهد، اما در حقیقت نقشش در این فیلم یک نقش مکمل است. این کار، فیلم رایان رینولدز
است. اگرچه رایان رینولدز اغلب در فیلمهای سبک وزن بازی کرده است، اما در این فیلم
به عنوان بازیگر موثری ظاهر شده است و ترکیب خوبی از جدیت و خوش مشربی را نشان
میدهد. او به قوس تقریباً قابل پیش بینی شخصیت رندول زندگی میبخشد.
«زن طلایی»، مانند اکثر درامهای دادگاهی، با یک عامل همه پسند تقویت میشود.
جمعیت مخاطب فیلم شاید به مخاطبان هنری مسنتر محدود شود- فیلم چیز زیادی
برای جذب جوانان امروزی جویای اکشن بی پروا و کمدی بی چاک و بست ندارد.
مانند بیشتر درامها، فیلم سعی میکند با مخاطب خود ارتباط برقرار کند و با روایت
داستانی صریح و بی پرده هم به مثابه یادآور خطاهای گذشته و هم یادآور این که
گاهی اوقات عدالت پیروز میشود عمل کند.