نقد و بررسی فیلم The Army Of Shadows (ارتش سایه ها)

نقد و بررسی فیلم The Army Of Shadows (ارتش سایه ها)Reviewed by محمدرضا on Aug 13Rating: ۵.۰نقد و بررسی فیلم The Army Of Shadows (ارتش سایه ها)نقد و بررسی فیلم The Army Of Shadows (ارتش سایه ها) «ارتش سایه ها»ی ملویل درباره اعضای جنبش مقاومت فرانسه است،کسانی که دربرابر یاس و ناامیدی ایستادند.

User Rating: Be the first one !

نقد و بررسی فیلم The Army Of Shadows (ارتش سایه ها)

«ارتش سایه ها»ی ملویل درباره اعضای جنبش مقاومت فرانسه است،کسانی که دربرابر یاس و ناامیدی ایستادند.

به ندرت فیلمی داریم که اینچنین صادقانه جایی در قلب را که امید با فتالیسم (اعتقاد به سرنوشت) زندگی می کند را نشان دهد.این فیلمی درباره حملات شجاعانه و انفجار قطار ها نیست،بلکه درباره سردی،گرسنگی، مردان و زنان از جان گذشته ای که به شکلی دیده نشوند از میان اشغال فرانسه بوسیله نازی ها حرکت می کنند.ارتش آنها در واقع از سایه ها ساخته شده است:آنها از نام های جعلی استفاده می کنند،هیچ آدرسی ندارند،می توانند در یک لحظه توسط یک خائن یا یک حادثه لو بروند.آنها می دانند احتمالا خواهند مُرد. این یک فیلم جنگی نیست.در مورد یک وضعیت(حالت)ذهنی است.در سلطه دولت ویشی جنگ جهانی اول مارشال پتن،فرانسه رسما به اشغال نازی ها تن داد.اکثر فرانسوی ها آن را به عنوان بهای مصونیت از ارتش های آلمان پذیرفتند.دوگل جنبش آزادی فرانسه را از لندن راه می اندازد اما یک صدا از رادیو ست و دستورات بدون نیروها-هیچ کس بجز آنهایی که در مقاومت هستند،کسانی که خود را به عنوان شهروندانی معمولی نشان می دهند،دو زندگی را جلو می برند،جاسوسی در بین آلمان ها،فراهم آوردن اطلاعات برای متفقین و گاهی اوقات انجام حملات چریکی علیه دشمن.

بسیاری از فیلم ها چنین اقداماتی را نشان داده اند.ملویل،که خودش عضوی از جنبش مقاومت بود،علاقمند به ساخت یک فیلم اکشن نبود.اکشن تنش را رها می سازد و آن را خارجی(بیرونی) می سازند.فیلم او درباره جنگ در اذهان اعضای مقاومت است،کسانی که همیشه با ترس زندگی می کنند،در مقابل پوچی ایستادگی می کنند،مرگ دوستان خود را می پذیرند و انتظار هیچ گونه پاداشی را ندارند،جز دانش به اینکه آنها کار درست را انجام می دهند.زیر بسیاری با نام های جعلی می میرند،ایثار آنها هرگز شناخته نمی شود:در فیلم،دو برادر هرگز به اینکه هردو عضوی از مقاومت هستند پی نمی برند،و یکی ناشناس می میرد. به عنوان یکی از فیلم هایش که یکی پس از دیگری دوباره کشف می شدند،ملویل در حال حرکت به صف بزرگترین کارگردانان است.او در طول عمر خود زیاد قدردانی نشد.ما حالا از فیلم گنگستریش«باب قمارباز،۱۹۵۵»می دانیم که پدر اولیه موج نو بوده است—قبل از گدار،تروفو،مال.او از اماکن واقعی استفاده می کرد،دالی شات ها که با دوربینی که برروی دوچرخه نصب شده بود،بازیگران ناشناخته و صحنه های خیابانی بدون هیچ تمرین قبلی،وقایع روزمره بجای بسط ملودرام.در «سامورایی، ۱۹۶۷» در یک زمان هنگامی که فیلم مردانی که بزرگتر از زندگی بودند(قهرمانانه) را می زد،او هستی یک قاتل حرفه ای(آلن دِلون)را به آیین،تنهایی،سادگی،دست کم گرفتن تقلیل داد.و در «دایره سرخ،۱۹۷۰»او پلیس و گنگسترهایی را نشان داد کسانی که می دانستند چگونه یک مرد باید احترام آن چند نفر دیگر که کد(قاعده) را می دانند برنده شود.فیلم های او،با صراحت تصویر و حرکت، به شکلی زیبا تکان دهنده هستند.

حالا ما نمایش آمریکایی احتمالا بزرگترین فیلم او را داریم(تمام فیلم های او را ندیده ام،اما خواهم دید).هنگامی که«ارتش سایه ها»در سال ۱۹۶۹ عرضه شد،توسط منقدان جناح چپ پاریسی به عنوان”گلیست”محکوم شد،زیرا یک صحنه کوتاه را داشت که در آن دوگل حاضر بود و زیرا شامل حمایت مقاومت از هدف اوبود; اواخر دهه ۱۹۶۰،دوگل یک یادگاری ارتجاعی درنظر گرفته می شد.فیلم به سختی در آن زمان دیده شد.این نسخه ۳۵ میلی متری ترمیم شده اکنون در سالن های هنری در سراسر کشور،شاید ۳۷ ساله باشد،اما بهترین فیلم خارجی سال است. فیلم دنبال کننده فعالیت های یک سلول کوچک از مبارزان مقاومت مستقر در لیون و پاریس است.اغلب آنها هرگز رهبر خود را ملاقات نکرده اند،که یک فیلسوف بنامِ لوک جاردی(پل مئُریزی) است.فرمانده فوری آنها فیلیپ جربیر،که توسط لینو ونتورا با بینی شاهینی و فیزیکی بزرگ بازی می شود،درون گرا و با اراده ایی سخت است.اوراکت برای ونتورا خجالت انگیز خواهد بود.و کسانی که با او کار می کنند،زنی به نام ماتیلدا(سیمون سینیوره)،و آنان که به عنوان فرانسوا(ژان-پیر کسل)،لماسکه(کلود مان) و فلیکس(پل کروشه)شناخته می شوند. از ماتیلدا یک روز پرسیده می شود”آیا شوهرت از فعالیت های تو آگاه هست؟”.”قطعا نه.و بچه هایم نمی دانند.”سینیوره نقش او را به عنوان یک بانوی تغییر قیافه داده،قادر به اینکه یک سلیطه بی عرضه باشد،یک فاحشه گستاخ،حتی یک پرستار آلمانی که همراه دو تن از دوستانش یک آمبولانس را به داخل زندان نازی ها می رانند و می گوید که دستور انتقال فلیکس به پاریس به او داده شده است.عظمت فریب او نه از جا زدن خود به عنوان یک پرستار آلمانی زبان،بلکه هنگامی که می گوید فلیکس بسیار بیمار است و باید حرکت داده شود ناشی می شود.او بلافاصله می پذیرد که،سرش را به آرامی تکان میدهد،می گوید”من این را گزارش می دهم،”و آنجا را ترک می کند.ارائه کوچکترین نزاع آنها را لو خواهد داد. اعضای این گروه بین خانه های امن،اغلب در حومه شهر، حرکت می کنند.هنگامی که آنها پی می برند که یک خائن درمیان خود دارند،آنها اورا به یک خانه اجاره ای می برند،فقط برای اینکه بفهمانند که همسایه های جدید باید نقل مکان کنند.آنها صدای شلیک گلوله ای را می شنوند.یک چاقو؟هیچ چاقویی وجود ندارد.گربیر می گوید”یک حوله در آشپز خانه وجود دارد.”ما می بینیم که مرد خفه شده است،و به ندرت مرگ بر روی پرده ساده تر و قاطع تر به نظر آمده است. برای حفظ امنیت مقاومت،لازم به کشتن نه تنها خائنان بلکه کسانی که به خطر افتاده اند نیز هست.یک مرگ در اواخر فیلم وجود دارد که برای بیننده به عنوان یک زخم فرا می رسد:ما قبول داریم که این لازم است،اما اعتقاد نداریم که این اتفاق خواهد افتاد.برای مرگ یکی از شجاع ترین اعضای گروه رهبر، لوک جاردی ،پافشاری می کند تا از اختفا بیرون بیاید زیرا هدف(قربانی)”باید مرا در ماشین ببیند.”که بسیار بدهکار است:احترام،تشکر و قدردانی و سپس فراموش شود.

لحظاتی از مهلت در فیلم وجود دارد.هواپیماها از انگلیس برای فرود آمدن در فرودگاه یک بارون(ژان-ماری روبین)پرواز می کنند تا پرسنل را معاوضه کنند و تدارکات و دستور عمل را بیاورند.جربیر و جاردی برای یک مراسم مختصر با دوگل به لندن برده می شوند و «برباد رفته»را می بینند.سپس به فرانسه باز می گردند. بله،لحظات هیجان انگیزی وجود دارد،اما آنها در تصمیم گیری ها هستند،نه در اقدامات.جربیر در نقطه ای به زندانی گرفته می شود و برای اعدام فرستاده می شود. نازی ها زندانی هایشان را در یک زمین سرپوشیده مخصوص رژه به راهپیمایی وا می دارند.مسلسل ها در یک انتها تعبیه شده اند.به زندانیان گفته می شود که بدوند.هر کسی که به دیوار برسد بدون اینکه زخمی شود بخشوده خواهد شد-یک روز دیگر می میرد.گربیر با خود استدلال می کند درباره اینکه آیا باید او دویدن را انتخاب کند.که اگزیستانسیالیسم در موقعیتی بسیار سخت و جدی(مرگ)است.

چون او در مقاومت کار کرده است(و بخاطر اینکه او از روی رمان سال ۱۹۴۳به خوبی مطلع

ژوزف کسل کار می کرده)،ملویل می دانسته است که زندگی برای یک مبارز یک سری از

صحنه های عاشقانه که در بارانی های بلند بازی می شود،نیست.اما برخورد روزمره مبهمی

ست که می تواند به مرگ بینجامد.بعد از اینکه جربیر از مقر گشتاپو فرار می کند،او به یک

آرایشگاه می رود تا سبیل خود را بتراشد.آرایشگر یک پوستر از پتن بر روی دیوار خود دارد.

هیچ کلمه ای بین این دو مرد رد و بدل نمی شود.یک مرد عرق کرده کی می خواهد سبیلش

را حذف کند مظنون است.به محض اینکه جربیر پول را می پردازد و آماده ترک آنجا می شود،

آرایشگر به سادگی به او یک پالتو با رنگ دیگر می دهد. چنین لحظه ای واقعی به نظر می آید،

و شاید بر اساس یک رویداد واقعی باشد.اما ملویل به مصاحبه کننده ری نوگیر می گوید “من به

هیچ وجه قصد ساخت فیلمی درباره مقاومت را نداشته ام.” بنابراین با یک استثنا—اشغال آلمان

ها—من از همه رئالیسم صرف نظر کرده ام.”استفادۀ قهرمان های او به معنی بازتاب حوادث واقعی

نیست به همان اندازه که بیرون کشیدن حالات واقعی ذهنی هستند.تنها صحنه بزرگ آلمانی شات

آغازین است،سربازان آلمانی در شانزه لیزه راهپیمایی می کنند. ملویل گفته است،این یکی از شات

هایی ست که او بخاطر آن احساس غرور می کرد،و برای ساخت آن او باید برنده معافیت از قانون

اینکه لباس آلمانی در بلوار ممنوع است، می شده است. چگونه مبارزان مقاومت احساس می

کردند،زندگی خود را ریسک می کنند برای کشوری که رسما تسلیم شده بود؟پاداش آنها چه بود؟

در ۱۹۴۰،ملویل گفت،تمام مقاومت تنها ۶۰۰ نفر بود.بسیاری از آنها زیر شکنجه جان دادند،از جمله

ژان مولین،لوک جاردی اصلی.کسل:”از زمانی که او دیگر قادر به صحبت کردن نبود،یکی از روسای

گشتاپو،کلاوس بربی،به او یک تکه کاغد داد که بر روی آن نوشته بود،’ آیا شما ژان مولین ها هستید

؟ ‘تنها پاسخ ژان مولین این بود که مداد را از کلنل بربی گرفت و ‘ها’ را پاک کرد.”

About writer

Check Also

ماتریکس 2021

نقدی بر «رستاخیزهای ماتریکس» :خانم واچوفسکی؛ کاش یک ماتریکس را برای ما باقی می‌گذاشتید!

نقدی بر «رستاخیزهای ماتریکس» :خانم واچوفسکی؛ کاش یک ماتریکس را برای ما باقی می‌گذاشتید! از …