نقد و بررسی فیلم Closed Curtain (پَرده)
جعفر پناهی اندکی پس از این که به مدت بیست سال از فیلم سازی محروم شد، با ساخت «این یک فیلم نیست
/ This Is Not a Film» در سال ۲۰۱۱ غیرممکن را به ممکن تبدیل کرد. «این یک فیلم نیست» اثری جسورانه و خاطره گونه است که در فضای بسته آپارتمان فیلمساز فیلمبرداری شده است. با توجه به شرایط [فوق]، به نظر میرسید که «این یک فیلم نیست» تنها امکان جعفر پناهی برای تولید [یک] اثر بود. اما ذهن ناآرام پناهی موفق شد با ساخت یک اثر خود ارجاع دهنده مبهم به نام «پَرده» به دستاوردی بلندپروازانه تر [از اثر قبلی] دست یابد. این اثر نامتعارف آخرین اعتراض پناهی به محدودیتهای تحمیل شده بر وی است که تعهد عمیق فیلمساز به این قسم از هنر را به هر قیمتی-حتی به قیمت [زیرسئوال بردن] سلامت عقلانی _اش- نشان میدهد.
در ابتدا «پَرده» بیشتر به فرم یک اثر روایی متداول شبیه است و تجربیات یک مرد فراری (فیلم ساز و سناریونویس پناهی، کامبوزیا پرتوی) را دنبال میکند که وارد یک ویلای ساحلی پرت (در واقع ویلای شخصی جعفر پناهی) میشود و خود را از چشم دنیا پنهان میکند. قبل از این که پناهی خود کاملاً به بخشی از داستان تبدیل شود دو فراری دیگر به آن خانه میآیند و میروند، شخصیتهای فیلم درباره کنترل ضعیف پناهی بر حضورشان اظهار نظر میکنند. با وجود این حتی وقتی که آنها از قاب تصویر بیرون میروند نیز کارگردان نمیتواند تأثیری روی آنها بگذارد.
این اثر که به مراتب بزرگتر از «این یک فیلم نیست» است به زیبایی ساخته شده و صبورانه داستان خود را در میان مرزهای یک محیط بسته دیگر نقل میکند. «پَرده» با قدرت تمام، نومیدی تحتاللفظی «این یک فیلم نیست» را به سمبلیسم محض تبدیل میکند.
گرچه پرتوی-که گذرنامهاش به دلیل مشارکت در این فیلم در نقش یکی از بازیگران باطل شد- به لحاظ فنی در کارگردانی این اثر همکاری میکند، اما نقش کانونی پناهی در کارگردانی فیلم (علاوه بر تدوین آن) اثبات میکند که این اثر فقط داستان غم انگیز او است.
اما قبل از این که «پَرده» به مشکلات فیلم ساز بپردازد، به بیننده یادآوری میکند که پناهی هنوز قادر است داستان جذابی را نقل کند. فیلم با یک پیش درآمد بی کلام و یک شات (فیلمبرداری بی وقفه) آغازین طولانی شروع میشود سپس پناهی ما را با مَشقات شخصیت فراری و مبتلا به پارانویای پرتوی آشنا میسازد که به درون خانه ای متروک میخزد و سگ بانمک و پرنشاطش را از بند یک ساک مسافرتی میرهاند. مجموعه ای از مشکلات ریز و درشت او را محاصره کردهاند، سگ پرتوی با آرامشی که با کلوز آپ های دقیق به تصویر کشیده میشوند شاهد رفتار عصبی صاحبش است؛ در عین حال پرتوی از طبقه ای به طبقه دیگر میرود و پَردهها را میکشد. البته این کار بیهوده است: [چون] باز هم میتوانیم او را ببینیم. [این یعنی] فیلم سازی پناهی ادامه دارد.
گویی به این دلیل که قرار است مرتب به وی یادآوری شود که نمیتواند از شرایط خود فرار کند، طوفانی رخ میدهد و داستانهای بیشتری در فیلم شکل میگیرند [تا نکته فوق را به بیننده ثابت کنند]. یک جفت خواهر و برادر فراری به زور وارد خانه میشوند و از پرتوی خواهش میکنند که اجازه دهد آنجا بمانند. اما وقتی یکی از آنها تصمیم به ترک آنجا میگیرد ، پرتوی نیز خود را از شر زن جوان پرحرف و دیوانه ای که مرتب از گذشته او سئوال میکند خلاص میکند. پرتوی تلاش میکند تا فیلمنامه ای بنویسد اما به تدریج ناامیدیاش افزایش مییابد، پرتوی در ابتدا به عنوان بازیگر جایگزین پناهی ظاهر میشود تا این که واقعیت ماجرا عیان میشود.
وقتی که پَردهها میافتند، پناهی در حالی که مشتاقانه به پوسترهای فیلمهای قبلیاش که بر جای جای دیوارها نصب شدهاند زل زده است ناگهان وارد صحنه میشود. بی شک او نمیتواند حرفهاش را کنار بگذارد. بدون زیاده گویی درباره منظور استعاره شفاف عنوان فیلم، مطلق گرایی فیلم در یک ساعت گذشته مفهوم جدیدی به خود میگیرد. اساساً به عنوان دنباله دیگری از داستان حرفه ممنوعه پناهی، «پَرده» او را در وضعیت بسیار تاریکتری نسبت به گذشته نشان میدهد، لحظه ای در فیلم وجود دارد که نشان می دهد او به خودکشی به عنوان «تنها راه فرار از این وضعیت» فکر میکند؛ پناهی حتی با گنجاندن یک سکانس خیالی، این احتمال را به تصویر میکشد.
درست مانند زمانی که کارگردان در «این یک فیلم نیست» در میانه
تلاشش برای توضیح فیلمی که هرگز نمیتواند بسازد به گریه میافتد
، آثار نیم ساخته او پوچی [ایده] جلوگیری از به ثمر نشستن افکار خلاقانه پناهی را زیر سئوال میبرند. وقتی مهاجمانی که [در فیلم] دیده نمیشوند نیمه شب وارد خانه میشوند – احتمالاً ارجاعی به آن چه ممکن است برای پناهی در هر لحظه از زندگی رخ دهد- پروژه همچنان پیش میرود. زن میگوید، «نمیتوانی واقعیت را بدزدی».
هواداران جان سخت پناهی از تعهد فیلم ساز به بیان ایدههایش
علیرغم خطرات فراوان لذت خواهند برد، اما «پَرده» نیاز به حوصله
زیادی دارد و لایه های زیرین خود را در هر مرحله از کار نشان میدهد
. خط سیر مبهم این فیلم که بیشتر یک فریاد مددخواهی است
تا یک فیلم کامل به بینندهها اجازه میدهد تا با پناهی از طریق
ایدههایش همدردی کنند. یکی از دوستانی که به دیدنش میآید
به او میگوید، «در زندگی چیزهای بیشتری نسبت به کار کردن
وجود دارند. او در پاسخ میگوید، «همینطور است، اما این چیزها
برای من غریبهاند».
گرچه ماهیت استعداد پناهی مایه آزارش شده، اما او تلاش میکند
تا آن را زنده نگه دارد، پناهی کم صحبت میکند اما منظورش را به
خوبی میرساند به خصوص در پایان فیلم که منظورش را با همان
ابهامی که در سایر لحظات فیلم دیده میشد انتقال میدهد.
در عین حال، فیلم در مقایسه با پایان شوم «این یک فیلم نیست»
کمی خوش بین تر است. پناهی در تلاش برای روایت یک داستان،
قدرت رهایی بخش هنر را آشکار میسازد. دیگر خبری از درخواستهای
نومیدانه نیست، این بار او برای بقا دست به دامن سینما شده است.