امام صادق علیه السلام و اندیشه‏ هاى انحرافى

امام صادق علیه السلام و اندیشه‏ هاى انحرافىReviewed by مدیریت پرچم های سیاه شرق on Oct 12Rating:

در بین مردم چنین شهرت یافته که زندیق کسى است که به هیچ دینى ‏پاىبند نیست و قائل به دهر است. و در حدیث آمده است: زنادقه ‏همان دهریه هستند که مى‏گویند: نه خدایى وجود دارد و نه بهشت و جهنمى. دهر است که ما را مى‏میراند. (۳) از گفت و گوى امام ‏موسى کاظم علیه السلام با هارون الرشید بر مى‏آید که زندیق به کسى‏ گفته مى‏شود که خدا و رسولش را رد کند و به جنگ با آنها بپردازد. (۴)

اولین کسى که ملحد گشته و زندیق شد ابلیس بود. (۵)

ملحدین و دهریان مناظرات و گفت‏وگوهایى با پیامبر اسلام داشتند که علامه طبرسى در کتاب الاحتجاج (۶) به بخشى از آنها اشاره کرده است:

امام صادق علیه السلام مناظراتى طولانى و گفت‏وگوهاى بسیارى با ابن‏ابى‏العوجاء، ابوشاکر دیصانى، زندیق مصرى و برخى دیگر از سران ‏زنادقه داشت و به عقاید انحرافى آنها پاسخ مى‏داد. پیش از آن که‏ به برخى از گفت‏وگوهاى آن حضرت با زنادقه اشاره کنیم، نگاهى به‏ افکار دو نفر از سران زنادقه مى‏افکنیم:

رهبران زنادقه

یکى از رهبران زنادقه، عبدالکریم بن ابى‏العوجاء است. وى از شاگردان حسن بن ابى الحسن بصرى بود و بر اثر افکار انحرافى که ‏داشت، از دین و توحید منحرف شد. (۷)

ابن ابى‏العوجاء با چند نفر از دهریون در مکه پیمان بست تا با قرآن معارضه کنند. او در یکى از سفرهاى خود به مکه، هنگامى که‏ با عظمت امام صادق علیه السلام در بین مردم مواجه مى‏شود، از روى کینه و حسد داوطلب مى‏شود تا به نمایندگى از ابن طالوت، ابن الاعمى و ابن المقفع؛ امام را در نزد مردم شرمنده کند اما با پاسخ ‏کوبنده امام صادق علیه السلام مواجه و سرافکنده مى‏شود و مفتضحانه به نزد دوستان خود برمى‏گردد. وى سرانجام به دستور منصور، توسط فرماندار کوفه محمد بن سلیمان به زندان افتاد. گروهى نزد منصور رفتند و به شفاعت او برآمدند. منصور به درخواست آنها پاسخ مثبت داد و در نامه‏اى به فرماندار، دستور آزادى ابن‏ابى‏العوجاء را صادر کرد. پیش از آن که نامه به کوفه برسد، منصور دستور داد تا ابن ابى‏العوجاء را گردن بزنند. ابن‏ابى‏العوجاء هنگام مرگ گفت: اکنون بیمى از کشته شدن ندارم، زیرا من چهار هزار حدیث جعل و حلال را حرام و حرام را حلال نموده‏ام و در ماه رمضان شما را به روزه خوارى کشانده‏ام و در روز عید فطر وادار به روزه گرفتن کرده‏ام. (۸)

ابوشاکر یکى دیگر از رهبران زنادقه است که افکار انحرافى‏اش‏ بسیارى از مسلمانان را دچار شبهه و شک و تردید کرد. وى قائل به ‏خداى نور و خداى ظلمت‏ بود.

ابوشاکر گفت‏وگوهاى بسیارى با یاران امام صادق علیه السلام داشت. او در مدینه با امام صادق علیهالسلام مناظره و گفت‏وگو کرد که نتیجه‏اش شکست‏ علمى و رسوایى بود. (۹)

مناظره هشام با ابوشاکر دیصانى

هشام بن الحکم مى‏گوید: روزى ابوشاکر دیصانى به من گفت: آیه‏اى ‏در قرآن است که باعث تقویت نظر و اندیشه ماست. گفتم: این آیه ‏کدام هست؟ ابوشاکر گفت: (هو الذى فى‏السماء اله و فى ‏الارض ‏اله) (۱۰) ؛ اوست که در آسمان خداست و در زمین خدا. هشام‏ مى‏گوید: متحیر ماندم که در جواب او چه پاسخى بدهم. ایام حج فرارسید و روانه خانه خدا شدم. با امام صادق علیه السلام ملاقات و عرض کردم‏که ابوشاکر چنین مى‏گوید و برداشت او را از آیه بیان کردم. امام‏صادق علیه السلام فرمود: این سخن، سخن زندیق است. هرگاه نزد او رفتى، از او بپرس: نامت در کوفه چیست؟ او خواهد گفت: فلان. بگو: نامت در بصره چیست؟ باز هم همان نام را تکرار مى‏کند. بگو: خداى ما نیز چنین است. خداى ما هم در آسمان «اله‏» است و هم در زمین ‏«اله‏».

هشام مى‏گوید: (به کوفه) برگشتم و بدون هیچ توقفى، نزد ابوشاکر رفتم. آنچه امام صادق علیهالسلام به من گفته بود، از او پرسیدم. ابوشاکر که درمانده شده بود و جوابى نداشت، گفت: این سخن (طرز استدلال) از حجاز به این جا آمده است. (۱۱)

مناظره امام صادق علیه السلام با ابوشاکر دیصانى

هشام بن الحکم مى‏گوید: روزى ابو شاکر دیصانى نزد امام صادق علیه السلام رفت و گفت: اى جعفر بن محمد! مرا بر معبودم راهنمایى و دلالت ‏کن. امام صادق علیه السلام فرمودند: بنشین! در این هنگام کودک خردسالى‏ پیش آمد که در دستش تخم پرنده‏اى بود. کودک با تخم بازى مى‏کرد. امام صادق علیه السلام تخم پرنده را از بچه گرفت. سپس با اشاره به تخم ‏پرنده، به دیصانى فرمود: این دژى است پوشیده که پوست ضخیمى‏ دارد. در زیر این پوست ضخیم، پوست نازکى وجود دارد و زیر آن ‏پوست نازک، مایعى طلایى و مایعى نقره‏اى در کنار هم، بدون این که ‏با هم مخلوط شوند، وجود دارد … کسى نمى‏داند که آن تخم پرنده ‏براى آفرینش نر خلقت‏ شده است‏ یا براى آفرینش ماده. هنگام شکسته ‏شدن تخم پرنده صورت‏هاى فراوان، چون: طاووس، کبوتر و خروس از آن‏ بیرون مى‏آید. آیا فکر نمى‏کنى که براى این آفرینش مدبرى هست؟!

امام صادق علیه السلام، بقیع

هشام مى‏گوید: دیصانى مدتى سرش را به زیر انداخت و در فکر فرو رفت. سپس سر برداشت و گفت: «اشهد ان لا اله الا الله وحده لاشریک ‏له و اشهد ان محمدا عبده و رسوله و انک امام و حجه من الله على ‏خلقه و انا تائب مما کنت فیه‏» (۱۲) ؛ شهادت مى‏دهم که معبودى جز خدا نیست، خداوند یکتاست و شریک ‏ندارد و شهادت مى‏دهم که محمد بنده خدا و فرستاده خداست و تو رهبر و حجت از سوى خداوند براى بندگان هستى و من از گذشته خود بازگشت مى‏کنم.

مناظره امام صادق علیه السلام با ابن ابى‏العوجاء

عبدالکریم بن ابى‏العوجاء بارها درباره مسائل گوناگون با امام ‏صادق علیه السلام گفت‏وگو کرد.

مرحوم کلینى برخى از مناظرات وى با امام صادق علیه السلام را نقل کرده‏است. اینک یکى از مناظرات را ذکر مى‏کنیم:

راوى گوید: روز دیگر ابن ابى‏العوجاء برگشت و در مجلس امام‏ صادق علیه السلام خاموش نشست و دم نمى‏زد. امام فرمود: گویا آمده‏اى که ‏بعضى از مطالبى را که در میان داشتیم تعقیب کنى. گفت: همین را خواستم. اى پسر پیغمبر! امام به او فرمود: تعجب است از این که ‏تو خدا را منکرى و به این که من پسر رسول خدایم گواهى دهى!! گفت: عادت مرا به این جمله وادار مى‏کند؟ امام فرمود: پس چرا سخن نمى‏گویى؟ عرض کرد: از جلال و هیبت ‏شما است که در برابرتان ‏زبانم به سخن نیاید. من دانشمندان را دیده و با متکلمین مباحثه‏کرده‏ام؛ ولى مانند هیبتى که از شما به من دست دهد، هرگز به من ‏روى نداده است. فرمود: چنین باشد ولى من در پرسش را به رویت ‏باز مى‏کنم. سپس به او توجه کرد و فرمود: تو مصنوعى یا غیرمصنوع؟ عبدالکریم بن ابى‏العوجاء گفت: ساخته نشده‏ام. امام ‏فرمود: براى من بیان کن که اگر ساخته شده شده بودى، چگونه ‏مى‏بودى؟ عبدالکریم مدتى سر به گریبان شده، پاسخ نمى‏داد و با چوبى که در مقابلش بود ور مى‏رفت و مى‏گفت: دروازه پهن، گود، کوتاه، متحرک و ساکن همه اینها صفت مخلوق است. امام فرمود: اگر براى مصنوع صفتى جز این‏ها ندانى باید خودت را هم مصنوع بدانى؛ زیرا در خود از این امور حادث شده مى‏یابى. عبدالکریم گفت: از من چیزى پرسیدى که هیچ کس پیش از تو نپرسیده و کسى بعد از تو هم ‏نخواهد پرسید. امام فرمود: فرضا بدانى در گذشته از تو نپرسیده‏اند، از کجا مى‏دانى که در آینده نمى‏پرسند؟ علاوه بر این،سخن و گفتار خود را نقض کردى، زیرا تو معتقدى که همه چیز از روز اول مساوى و برابر است، پس چگونه چیزى را مقدم و چیزى را موخر مى‏دارى؟ اى عبدالکریم! توضیح بیشترى برایت دهم: بگو بدانم ‏اگر تو کیسه جواهرى داشته باشى و کسى به تو گوید: در این کیسه‏ اشرفى هست و تو بگویى نیست. او به تو بگوید: اشرفى را براى من‏ تعریف کن. و تو اوصاف آن را ندانى، آیا تو مى‏توانى ندانسته ‏بگویى اشرفى در کیسه نیست؟ گفت: نه. امام فرمود: جهان هستى که‏ درازا و پهنایش از کیسه جواهر بزرگتر است. شاید در این جهان‏ مصنوعى باشد زیرا که تو صفت مصنوع را از غیر مصنوع تشخیص ‏نمى‏دهى. عبدالکریم درماند … . سال بعد، بار دیگر با امام در حرم مکى برخورد. یکى از شیعیان به حضرت عرض کرد: ابن‏ ابى ‏العوجاء مسلمان شده؟ امام فرمود: او نسبت ‏به اسلام کور دل ‏است، مسلمان نشود. چون ابن ابى‏العوجاء چشمش به امام افتاد، گفت: اى آقا و مولاى من! امام فرمود: براى چه این‏جا آمدى؟ گفت: براى عادت تن و سنت میهن و براى این که دیوانگى و سر تراشى و سنگپرانى مردم را ببینم. امام فرمود: اى عبدالکریم! تو هنوز بر سرکشى و گمراهیت پا برجایى؟ عبدالکریم رفت ‏سخنى بگوید که ‏امام فرمود: در حج مجادله روا نیست و عبایش را تکان داد و فرمود: اگر حقیقت چنان باشد که تو گویى که چنان نخواهد بود. ما و تو رستگاریم و اگر حقیقت چنان باشد که ما مى‏گوییم، ما رستگاریم و تو در هلاکت. (۱۳)

مناظره امام صادق علیه السلام با زندیق مصرى

هشام بن الحکم مى‏گوید: زندیقى از مصر به قصد دیدار با امام ‏صادق علیه السلام رهسپار مدینه شد. زندیق وقتى به مدینه رسید که آن حضرت ‏مدینه را به قصد مکه ترک کرده بود. زندیق که در مصر آوازه علم ‏و اخلاق امام صادق علیه السلام را شنیده بود، شیفته دیدار آن حضرت بود. بدین خاطر با این که خسته بود، لحظه‏اى درنگ نکرد و روانه مکه ‏شد. هشام مى‏گوید: امام صادق علیه السلام در حال طواف بود که زندیق مصرى ‏نزد آن حضرت آمد. من همراه امام صادق علیه السلام بودم. زندیق مصرى سلام ‏کرد. حضرت فرمود: نام تو چیست؟ زندیق گفت: عبدالملک. امام ‏پرسید: کنیه‏ات چیست؟ گفت: ابو عبدالله. امام فرمود: این کدام‏ ملک و پادشاه است که تو بنده او هستى؟ آیا از پادشاهان زمین ‏است ‏یا از پادشاهان آسمان؟ پسرت بنده خداى آسمان است ‏یا بنده ‏خداى زمین؟ هشام مى‏گوید: مرد مصرى سکوت کرد. امام فرمود: حرف ‏بزن. باز هم او سکوت اختیار کرد. امام فرمود: هرگاه از طواف ‏فارغ شدم، نزد ما بیا.

طواف امام پایان یافت. زندیق نزد حضرت آمد و در مقابل امام ‏نشست. امام به او فرمود: آیا مى‏دانى که زمین زیر و رویى دارد؟زندیق گفت: آرى. امام فرمود: تاکنون به زیر زمین رفته‏اى؟ زندیق‏گفت: نه. امام فرمود: آیا مى‏دانى در زیر زمین چیست؟ زندیق گفت: نمى‏دانم. گمان مى‏کنم چیزى زیر زمین نیست. امام فرمود: گمان ‏چیزى جز عجز و درماندگى است… آیا به سوى آسمان بالا رفته‏اى؟ او گفت: نه. امام فرمود: آیا مى‏دانى در آن‏جا چیست؟ او گفت: نمى‏دانم. امام فرمود: آیا به سوى مشرق و مغرب رفته‏اى و ماوراى ‏آنها را زیر نگاهت قرار داده‏اى؟ زندیق گفت: نه. امام فرمود: بسى ‏جاى تعجب است که نه به مشرق رفته‏اى، نه به مغرب، نه به درون‏ زمین، نه به آسمان بالا و نه خبرى از آن‏جا دارى تا بدانى در آنجا چیست؟ و در عین حال، تو منکر آن چه که در این مکان‏هاست‏ هستى؟! آیا هیچ عاقلى چیزى را که نمى‏داند منکر مى‏شود؟! زندیق ‏مصرى گفت: تاکنون هیچ کس با من این گونه سخن نگفته است. امام ‏فرمود: پس تو از این جهت در شک و تردید هستى؟!

زندیق گفت: شاید چنین باشد. امام فرمود: اى مرد! بدان! هیچگاه ‏آن که نمى‏داند بر آن که مى‏داند حجت و دلیلى ندارد. هرگز جاهل ‏حجتى بر عالم ندارد. اى برادر مصرى! گوش کن که با تو چه مى‏گویم! آیا نمى‏بینى که آفتاب، ماه، شب و روز به افق درآیند؟ اما یکى ‏بر دیگرى سبقت نمى‏گیرد. آنها مى‏روند و بر مى‏گردند، و در این ‏رفت و آمد مجبور و مضطر هستند؛ زیرا جایى جز جاى خودشان‏ ندارند. آنها اگر مى‏توانستند که برنگردند چرا برمى‏گردند؟ اگر مضطر نبودند چرا شب، روز نمى‏گردد و روز، شب نمى‏شود؟ به خدا سوگند! اى برادر مصرى! آنچه را که شما به آن عقیده دارید و دهر مى‏نامید اگر آنها را مى‏برد پس چرا برمى‏گرداند و اگر آنها برمى‏گرداند پس چرا آنها را مى‏برد؟! آیا نمى‏بینى که آسمان ‏برافراشته شده و زمین نهاده شده است، به گونه‏اى که نه آسمان به‏ زمین مى‏افتد و نه زمین بر روى کرات زیرین خود سرازیر مى‏شود؟ به ‏خدا سوگند، خالق و مدبر آنها خداست.

زندیق مصرى تحت تاثیر استدلال‏هاى امام صادق علیه السلام قرار گرفت و مسلمان شد. امام صادق علیه السلام به هشام دستور داد تا تعالیم اسلام را به او بیاموزد. (۱۴)

مناظره‏اى دیگر

هشام مى‏گوید: زندیقى نزد امام صادق علیه السلام آمد و با آن حضرت مناظره ‏کرد. قسمتى از سخنان امام صادق علیه السلام به زندیق این بود:

این که مى‏گویى خدا دوتاست، از دو حال خارج نیست: یا هر دو قدیم ‏و قویند و یا هر دو ضعیفند و یا یکى نیرومند و دیگرى ضعیف است. اگر هر دو نیرومندند پس چرا یکى از آنها دیگرى را دفع نمى‏کند تا در اداره جهان هستى تنها باشد. قدرت خدا باید برتر از همه ‏قدرت‏ها باشد. اگر قدرتى در برابر خداوند یافت ‏شود، نشانه عجز و ناتوانى خداوند است، و اگر یکى را قوى و دیگرى را ضعیف پندارى، گفتار ما ثابت ‏شود که خدا یکى است، به علت ناتوانى و ضعفى که‏ در دیگرى آشکار است. اگر بگویى که خدا دو تاست، از دو حال خارج‏ نیست: یا هر دو در تمام جهات برابرند و یا از تمام جهات مختلف و متمایزند، چون ما امر خلقت را منظم مى‏بینیم و فلک را در گردش و تدبیر جهان را یکسان؛ و شب و روز و خورشید و ماه را مرتب. درستى‏ کار و تدبیر و هماهنگى آن، دلالت کند که ناظم یکى است. علاوه‏ بر آن، لازم است میانه‏اى بین دو خدا قائل شوى تا تمایز بین آنها مشخص شود. بنابراین خداى سومى باید وجود داشته باشد. و اگر ادعا کنى که سه خدا وجود دارد، بر تو لازم مى‏شود که خدایان پنج‏گانه ملتزم شوى، چون بین خدایان سهگانه باید تمایز باشد. بدین ‏ترتیب شماره خدایان بالا مى‏رود و به بى‏نهایت مى‏رسد. (۱۵)

زنادقه همانند دیگر گروه‏هاى کژاندیش درباره توحید و خداشناسى‏ شبهه افکنى مى‏کردند و در سست کردن عقاید دینى مردم و رواج فساد و بى‏دینى در امت اسلامى سعى مى‏نمودند. آنان همواره با عکس‏العمل ‏شدید امام صادق علیه السلام و پاسخ کوبنده‏اش رو به ‏رو مى‏گشتند.

پى‏نوشتها:

۱- مزدک در ایام پادشاهى قباد مى‏زیست و کتاب مزدا اثر اوست.(سفینه‏البحار، ج ۱، ص‏۵۵۹.)

۲-مجمع البحرین، ص ۲۴۸.

۳- سفینه البحار، ج ۱، ص‏۵۵۹.

۴- تحف العقول، ص ۴۲۸.

۵- همان.

۶- احتجاج، ج ۱، ص ۲۵.

۷- مجمع البحرین، ص ۱۶۲.

۸- سفینه البحار، ج ۲، ص ۲۸۵.

۹- همان، ج ۱، ص ۴۷۴.

۱۰- سوره زخرف، آیه ۸۴.

۱۱- تفسیر المیزان، ج ۱۸، ص ۱۲۸/ سفینه ‏البحار، ج ۱، ص ۴۷۴.

۱۲- احتجاج، ج ۲، ص ۷۱.

۱۳- الکافى، ج ۱، ص‏۹۷.

۱۴- احتجاج، طبرسى، ج ۲، ص ۷۵.

۱۵- کافى، ج ۱، ص ۱۰۰۵.

منبع:

ماهنامه کوثر، ش ۴۰ ، عمادالدین مروج زنادقه .

About مدیریت پرچم های سیاه شرق

Check Also

متن نوحه زنجیر زنی برای محرم

اعمال ماه محرم از شب و روز اول تا دهم

اعمال ماه محرم از شب و روز اول تا دهمReviewed by پایگاه خبری تحلیلی شرق …