متن مجری گری ۹۷
آن گوشه بخش باختر را… آنجا… همانجا را میگویم… جانب سامرا را نظر بیافکنید، طلایههای پر فروغ نور چه زیبا بر بستر نسیم آرمیده و به آسمان پر میکشد.
فرشتگان را میبینید که هر کدام طبقی از تحفههای بهشتی بر سر نهاده، در کوچه پس کوچههای شهر
، بر آستان خانهای سر فرود میآورند، خاک درش را توتیای دیده میکنند، و خود را به تبرّک، خاک راه طفلی میکنند و باز به آسمان پر کشیده و خبر به دیگران میرسانند و باز دستهای دیگر…متن مجری گری ۹۷
بگیرید، آستان در را ببوسید و داخل شوید، مراقب باشید، شرط ادب هماره به جای آرید، در محضر سلطان سلاطین روزگار حاضر میشوید.
نمیگویم بترسید، نه… او مهربانی از تبار مهربانان است…
فقط صورت و سیرتتان را به زینت خضوع و خشوع بیارائید.
اینجا غوغای نور است، فریاد شادیست، خاطره انگیزترین لحظه طربست، جشن است، سرور است،
آن قنداقه سپید را در دامن آن بانوی پاک میبینید، زیباترین گل وجود است که در دامان از گل زیباتر نرگس نشسته است.
در این خانه هرچه دیدید تعجب نکنید، اینجا غم و شادی به هم آمیخته است، آن بزرگوارانی که میبینید
همه زانوی ادب زدهاند و از ژرفای دل شادند، میخندند، پیامبرانِ سلف الهی هستند و آن گرامی سالارشان
و سرورمان سید انبیا و اولیاء محمد مصطفی صلّی اللَّه علیه و آله میباشد که گاه خنده میزند و گاه گل اشگ از گونه پاک میکند.
اگر بانویی را دیدید که غرق نور حیا و عفّت و عصمت است و اگر دیدید دستی به پهلو گرفته و قنداقه سپید به دستی دیگر، آن یاس سپید باغ عترتست.
اگر دیدید که مخفیانه از پدر میگرید، حتماً قنداقه را که دیده است، یاد جانسوز دو طفل، دریای آرام قلبش
را خروشان نموده، یکی آن که به قنداق نرسید و پرپر شد – محسن – و دیگر آن که در قنداق در دست پدر خون ازحنجر ازگل نازکترش به آسمان پرید – اصغر –
راستی کودکانم… حالا که به این خانه راهتان دادند، قدر بدانید…
نیکوترین فرصت زمانه را به دست آوردهاید، هرکسی را این بخت و اقبال نمیدهند.
جوهرتان پاک بوده که قابل فیض شدهاید، »ورنه هر سنگ و گلی لؤلؤ و مرجان نشود«
شاید دیگر نصیبتان نگردد، این بار هم نمیدانیم چه شده که در به رویتان گشودهاند.
خیل مشتاقان را دیدید که پشت در پشت صف کشیدهاند… تا شاید گوشه از از در باز شود و رایحه دل انگیزی از درون، مشام جانشان را تازه گرداند.
پس با دستان پاکتان بند قنداقه آن طفل عزیزترین را بگیرید و شما نیز بگریید.
خدا را به او و او را به خدا قسم دهید، بسیار بگریید و از سوز دل ناله کنید… همسوز با یاس سپید باغ عترت… در صحن و سرای خانه فریاد کنید. دیگران نیز با شما هم ناله میشوند.
بارالها اَنْجِزْ لَه ما وَعدْتَه
و خود او را نگوئید آنقدر نیامدی تو مهدی
تا پیر شدند باغبانها – تا پیر شدند باغبانها…
کوکب است این که ز دامان سحر میریزد
یا که در مقدم تو سکّه زر میریزد
چونکه از راه رسد موکب فرخنده تو
در رهت آنچه فلک داشت گهر میریزد
آورد باد صبا مژده که شه میآید
زنی جهت گل به همه راهگذر میریزد
نور زهرا کزو دیده نرگس روشن
شاخ طوبست که بر خاک ثمر میریزد
خورشید را سالهاست به انتظار نشستهایم و ما شبزدگان چشمانمان در فراق نور بی نور شده،
هر صبح از ستیغ شرق با مشرق الأنوار را چشم براهیم و هر شب تا به صبح از میان ستارگان نجم ثاقب رویت را جستجو میکنیم.
جمعهها، میدانی که با چه شور و شوقی سر از زمین بر میداریم و در این خیال که امروز آخرین
جمعه فراق است و دیگر امروز حتماً میآئی و در محفل انس، میزبان مهربانِ یارانت میشوی و به این آرزو دل خوش میداریم و هرچه خورشید آسمان بالا میآید…
و از خورشید رویت خبری نمیشود، شور شوق و ذوقمان به نومیدی و یأس و ناکامی میگراید.
به خدا قسم، از یکایک شیعیانت بپرس، جمعهها عصر که میشود، آنقدر دلمان میگیرد… عقدهها
راه گلویمان را مسدود میکند، میخواهیم فریاد کنیم، داد بزنیم آخر چرا نیامدی مهدی؟… یعنی باز یک هفته دیگر؟…
خدایا صبرمان تمام شد، طاقتمان طاق و امیدمان ناامید…
آنقدر نیامدی تو مهدی
تا پیر شدند باغبانها
و اینک بهانهای دیگر… نیکوترین بهانه… میلاد توست… میلاد نجم ثاقب… میلاد آفتاب… فخر امید… پایان نومیدی… بهار آرزو… میلاد مهدی…
شنیدیم در میلادت، خوان کرم گستردهای و شیعیان و منتظرانت را در لطف مینوازی، ما هم شادیت را که دیدیم با پای سر دویدیم
از خانههایمان تا خانه تو با شوق آمدیم، گفتیم شاید زود برسیم و هنوز تا قنداقه مبارکت را به
آسمانها نبردهاند و تا بساط جشن میلادت را بر نچیزدهاند باشیم و بر بستر ناز دامانِ پدر
که آرمیدهای و صبر و قرار و طاقت از دل ما در میبری، ما نیز آن گوشهها لابلای فوج ملائک چشمانمان به صورت نورانی تو بیفتد.
شاید تو نیز گوشه چشمی به سویمان نگردانی که بلای آخر زمان از ما بگرداند دویدیم… آقا… نرسیدیم…
این بار نیز دیر آمده بودیم… دلمان میخواست بر بخت بد خود بگرییم آه امّا دلمان نیامد. گفتیم میلاد توست.
پدر بزرگوارت شاد است، مادر گرامی تو خندان است. ما نیز به شادی آنان شاد باشیم. آنچه در توانمان
بود دریغ نکردیم. محفل آراستیم، گل زدیم، به رسم روزگار خود کیک تولّد سفارش دادیم آنچه زیباترین بود، برای تو زیباترین برگزیدیم…
بیاورید… دوستان کیک میلادش را بیاورید و با زبانی پاک این نوزاده نرجس خاتون را همراهی کنید که در هنگام میلاد سر به سوی آسمان گرفت و این ترانه سرود:
اللهم انجز لی ما وعدتنی واتمم لی امری واملأ الأرض بی قسطاً وعدلاً
بیا گل نرگس – بیا گل نرگس – بیا گل نرگس…
شادی کنید، بخندید شاید جده والامقامش حضرت صدیقه کبری سلام اللَّه علیها نیز در جشن تولّد فرزندش حضور داشته باشد.
پس برای شادمانی دل مادر و فرزند هلهله کنید
فریاد شادی و شور شعف بزنید
میلاد مهدی است کف بزنید
کف بزنید
بنال ای نی هماهنگ دل من به آه و ناله حل کن مشکل من
به پای هر گلی در باغ و بستان بنال ای نی چون من از داغ هجران
خدایا در فراقش ناله تا کی به سینه داغها چون لاله تا کی؟
تا کی بگوئیم ای خدا، مهدی بیا… مهدی بیا…؟
بارالها تیره شب سیاه غیبت به درازا کشید و منتظران، چشم انتظار و منتظَر، خود منتظرتر از همه، همیشه
و همه جا با اشک و سوز و آه، دست به دعا برداشته از تو فرج میطلبند که گشاده کار فرو بسته تنها به دست توست.
و این بار نیز سوختگانی دیگر ترانه فراق حجّت ناپیدای تو را زمزمه میکنند باشد که بر دل سوختهشان
رحمی آوری و خورشید رحمت واسعه خود امام حجه بن الحسن العسکری علیه السلام را همین لحظه ظاهر سازی.
که اگر اینچنین شود به خدا آفتاب دولت یکایکان دمیده است. گذشتگان بر جانمان غبطه میخورند و بر
آیندگان فخر میفروشیم. همین گویم… مگر خواهد شد؟… آیا ممکن است؟… و چرا ممکن نباشد. که
خودشان فرمودهاند: تَوقَّع اَمر صاحبک لَیْلَک وَنَهارَکَ هر شب و روز چشم انتظار امر صاحبت باش و امید که امشب آخرین شب این انتظار باشد.
پس با هم به ترانه اشتیاقش گوش فرا میدهیم