عزرائیل در هند!

عزرائیل در هند! Reviewed by مدیریت پرچم های سیاه شرق on Mar 24Rating:

«ای سلیمان! به من پناه بده»

سلیمان فرمود:

«چه شده؟»

عرض کرد:

«عزرائیل با خشم به من نگاه کرد، وحشت زده شدم و از شما می خواهم با باد مرا به هند ببری تا از بند عزرائیل رهایی یابم.»

سلیمان که بسیار دلسوز بود به تقاضای او پاسخ داد.

روز بعد سلیمان، عزرائیل را دید و گفت:

«چرا به این بینوا با دیده ی خشم آلود نگاه کردی که از وطن آواره و بی خانمان شد؟»

عزرائیل گفت:

«خداوند فرموده بود که من جان او را در هندوستان قبض کنم و چون او را در اینجا دیدم، از این رو حیران شدم. اماّ؛

چون به امر حق به هندستان شدم؛ دیدمش آنجا و جانش بِستُدم!

منبع: دیوان مثنوی، دفتر ۱، ص ۲۸؛ به نقل از قصه های قرآن، ۳۸۳ – ۳۸۴

مستور

دو شعر زیبا از محمدکاظم کاظمی / از دهان تفنگ

شعری زیبا و مفهومی / کسی تا قیامت نمی کرد پیدا – از آن گوشه ی کهکشان تیرِ ما را

گفت‌وگوی جالب شیطان و فرشته

هیچ می دانی مسلمانی به چیست؟

گفت‌و‌گوی خواندنی ابوذر با عزراییل(ع)

بهلول و بهشت!

از شیطنت های یک فیزیکدان معروف

ادیسون و شروعی دوباره

علامه جعفری و ازدواج با زیباترین دختر دنیا!

اثبات خدا

About مدیریت پرچم های سیاه شرق

Check Also

ماجرای شگفت عمل جراحی آیت الله خوانساری

ماجرای شگفت عمل جراحی آیت الله خوانساریReviewed by مدیریت پرچم های سیاه شرق on Mar …