زندگانى امام على بن موسى الرضا (علیه السلام) (۲)

زندگانى امام على بن موسى الرضا (علیه السلام) (۲)Reviewed by مدیریت پرچم های سیاه شرق on Feb 14Rating:

امام با این گونه موضعگیرى زمینه را طورى چید که مأمون را رویاروى حقیقت قرار داد. امام گفت : مى خواهم کارى کنم که مردم نگویند على بن موسى به دنیا چسبیده , بلکه این دنیاست که از پى او روان شده است . با این رویّه به مأمون فهماند که نیرنگش چندان موفقیت آمیز نیست و در آینده نیز باید دست از توطئه و نقشه ریزى بر دارد. در نتیجه از مأمون سلب اطمینان کرد و او را در هر عملى که مى خواست انجام دهد به تزلزل در انداخت . علاوه بر این , در دل مردم نیز بر ضد مأمون و کارهایش ش و تردید افکند.
موضعگیرى پنجم امام رضا ـ علیه السلام ـ, به اینها نیز بسنده نکرد, بلکه در هر فرصتى تاکید مى کرد که مأمون او را به اجبار و با تهدید به قتل , به ولیعهدى رسانده است .
افزون بر این , مردم را گاه گاه از این موضوع نیز آگاه مى ساخت که مأمون بزودى دست به نیرنگ زده , پیمان خود را خواهد شکست . امام بصراحت مى گفت که به دست کسى جز مأمون کشته نخواهد شد و کسى جز مأمون او را مسموم نخواهد کرد. این موضوع را حتى در پیش روى مأمون هم گفته بود.
امام تنها به گفتار بسنده نمى کرد, بلکه رفتارش نیز در طول مدت ولیعهدى همه از عدم رضایت وى و مجبور بودنش حکایت مى کرد. بدیهى است که اینها همه عکس نتیجه اى را که مأمون از ولیعهدى وى انتظار مى داشت , به بار مى آورد.
موضعگیرى ششم امام ـ علیه السلام ـ از کوچکترین فرصتى که به دست مى آورد سود جسته , این معنا را به دیگران یاد آورى مى کرد که مأمون در اعطاى سمت ولیعهدى به وى کار مهمى نکرده جز آنکه در راه بر گرداندن حق مسلم خود او که قبلاً از دستش به غصب ربوده بود, گام بر داشته است , بنابراین امام پیوسته مشروع نبودن خلافت مأمون را به مردم خاطر نشان مى ساخت .
موضعگیرى هفتم امام براى پذیرفتن مقام ولیعهدى شروطى قائل شد که طى آنها از مأمون چنین خواسته بود: امام هرگز نه کسى را بر مقامى گمارد, نه کسى را عزل کند, نه رسم و سنتى را براندازد و نه چیزى از وضع موجود را دگرگون سازد, بلکه از دور مشاور در امر حکومت باشد. مأمون نیز تمام این شروط را پذیرفت . بنابراین مى بینیم که امام بر پاره اى از هدفهاى ماءمو خط بطلان کشید, زیرا اتخاذ چنین موضعى دلیل گویایى بود بر امور زیر:
الف ـ اعتراف نکردن به مشروع بودن سیستم حکومتى وى .
ب ـ سیستم موجود هرگز نظر امام را به عنوان ی نظام حکومتى تامین نمى کرد.
ج ـ مأمون بر خلاف نقشه هایى که در سر پرورانده بود, دیگر با قبول این شروط نمى توانست کارهایى را بنام امام و به دست او انجام دهد.
د ـ امام هرگز حاضر نبود تصمیمهاى قدرت حاکم را اجرا سازد (۱).

شرائط خاص فرهنگى جامعهء اسلامى در عصر عباسیان

با اینکه اسلام در عصر پیامبر (صلی الله علیه واله) از محیط حجاز بیرون نرفت , ولى چون زیر بنایى محکم و استوار
داشت بعد از رحلت آن حضرت بسرعت رو به گسترش نهاد, آنچنانکه در مدت کوتاهى سراسر دنیاى متمدن آن عصر را فرا گرفت و باقیماندهء تمدنهاى پنجگانهء عظیم روم , ایران , مصر, یمن , کلده و آشور را که در شمال , شرق , غرب و جنوب حجاز بودند, در کورهء داغ خود فرو برد تا آنچه خرافه و ظلم و انحراف و فساد و استبداد بود, بسوزد و آنچه مثبت و مفید بود زیر چتر تمدن شکوهمند اسلامى با صبغهء الهى و توحیدى باقى بماند, بلکه رشد و نمو یابد. طبیعت علم دوستى اسلام سبب شد که به موازات پیشرفتهاى سیاسى و عقیدتى در کشورهاى مختلف جهان , علوم و دانشهاى آن کشورها به محیط جامعهء اسلامى راه یابد و کتب علمى دیگران از یونان گرفته تا مصر و از هند تا ایران و روم به زبان تازى , که زبان قرآن بود, ترجمه شود.
علماى اسلام که فروغ اندیشهء خود را از مشعل قرآن گرفته بودند, دانشهاى دیگران را مورد نقد و بررسى قرار دادند و ابتکارات و ابداعات جدید و فراوانى بر آن افزودند و بر مادّه ء فرهنگ و تمدن گذشته , صورت نو و صبغهء اسلامى زدند.
ترجمهء آثار علمى دیگران از زمان حکومت امویان (که خود با علم و اسلام بیگانه بودند) شروع شد و در عصر عباسیان , مخصوصاً زمان هارون و مأمون , به اوج خود رسید (همان گونه که در این زمان وسعت کشور اسلامى به بالاترین حد خود در طول تاریخ رسید).
البته این حرکت علمى چیزى نبود که به وسیلهء عباسیان یا امویان پایه گذارى شده باشد, این , نتیجهء مستقیم تعلیمات اسلام در زمینهء علم بود که براى علم و دانش وطنى قائل نبود و به حکم : اُطلُبُوا الْعِلْمَ وَلَوبِالصِّینِ وَ اُطْلُبُوا الْعِلْمَ وَلَوْ بِسَفکِ الْمُهَجِ وَخَوْضِ اللُجَج ِ, مسلمانان را به دنبال آن مى فرستاد, هر چند در دور افتاده ترین نقاط جهان یعنى چین , و با پرداختن هرگونه بها در این راه حتى خون قلب بود.
در تواریخ آمده است که مأمون شبى ارسطاطالیس , فیلسوف مشهور یونانى را در خواب دید, از او مسائلى پرسید و چون از خواب برخاست به فکر ترجمهء کتابهاى آن فیلسوف افتاد, نامه اى به پادشاه روم نوشت و از وى خواست مجموعه اى از علوم قدیم که در بلاد روم بود, براى او بفرستد. پادشاه روم پس از گفتگوى بسیار, این درخواست را پذیرفت .
مأمون جمعى از دانشمندان را مانند حجاج بن مطر و ابن بطریق و سلما, سرپرست بیت الحکمه (کتابخانه ء بسیار بزرگ و مشهور بغداد) را ماءمور انجام این مهم نمود.
آنان آنچه را از بلاد روم یافتند و پسندیدند جمع آورى کرده نزد مأمون فرستادند و مأمون دستور ترجمهء آنها را داد(۲).
بدون ش خوابهاى سیاست بازان کهنه کارى همچون مأمون , ساده نیست و قاعدتاً جنبه سیاسى دارد! آنها در این خوابها امورى را مى بینند که پایه هاى کاخ بیدادگریشان را محکم مى سازد و به هر حال این عمل مأمون از نظر تحلیل سیاسى احتمالاتى دارد:
۱ـ مأمون براى اینکه خود را مسلمانى طرفدار علم و دانش قلمداد کند, دست به این کار زد تا از این طریق امتیاز و وجهه اى کسب کند.
۲ـ او مى خواست به این وسیله ی نوع سرگرمى براى مردم در برابر مشکلات اجتماعى و خفقان سیاسى درست کند.
۳ـ هدف او جلب افکار اندیشمندان و متفکران جامعهء اسلامى به سوى خود و در نتیجه تقویت پایه هاى حکومت بود.
۴ـ او مى خواست از این طریق دکانى در برابر مکتب علمى اهل بیت پیامبر (صلی الله علیه واله) که در میدان علم و دانش در اوج شهرت بودند, باز کند و بدین وسیله مشتریان آن مکتب را کم کند و از فروغ آن بکاهد.
۵ـ او مى خواست ثابت کند که دستگاه خلافت بنى عباس شایستگى حکومت بر کشورهایى همچون ایران , روم و مصر را دارد.
البته منافاتى در میان این احتمالات پنجگانه نیست و ممکن است همهء آنها مورد توجه مأمون بوده , ولى علت هرچه باشد در این مسئله ش نیست که او در ترجمهء کتابهاى یونانى کوشش بسیار نمود, و پول زیادى در این راه صرف کرد, به طورى که مى گویند گاه در مقابل وزن کتابها طلا مى داد, و به قدرى به ترجمهء کتابها توجه داشت که روى هر کتابى که به نام او ترجمه مى شد علامتى مى گذارد, و مردم را به خواندن و فرا گرفتن آن علوم تشویق مى کرد, با حکما خلوت مى نمود و از معاشرت آنها اظهار خشنودى مى کرد(۳) و به این ترتیب نشر علوم و دانشهاى دیگران , در کنار دانشهاى اسلامى , مسئلهء مطلوب روز شد, حتى اشراف و اعیان دولت که معمولاً شامه ء تیز و حساسى در این گونه امور دارند خط مأمون را تعقیب کردند, ارباب علم و فلسفه , منطق را گرامى داشتند و در نتیجه , مترجمین بسیارى از عراق , شام , ایران به بغداد آمدند (۴).
جرجى زیدان مورخ مشهور مسیحى در این زمینه مى نویسد:
هارون الرشید موقعى به خلافت رسید که به واسطهء آمد و شد دانشمندان و پزشکان هندى و ایرانى و سریانى به بغداد افکار مردم تا حدى پخته شده بود و توجه اذهان عمومى به علوم و کتب پیشینیان توسعه یافته بود. دانشمندان غیر مسلمان که زبان عربى آموخته بودند و با مسلمانان معاشرت داشتند آنان را به فراگرفتن علوم گذشته تشویق مى کردند, ولى باز هم مسلمانان از توجه به علوم بیگانه جز علم پزشکى بیم داشتند, چه , فکر مى کردند که جز طبّ علوم بیگانهء دیگر مخالف اسلام است . با اینهمه , چون پزشکان نزد خلفا مقرب شدند و غالب آنان دوستدار منطق و فلسفه بودند و از آن علم بهره اى داشتند, خواه ناخواه خلفا را به شنیدن مطالب منطقى و فلسفى مشغول مى داشتند. رفته رفته خلفا با فلسفه و منطق آشنا شدند و با آن خو گرفتند, تا آنجا که اگر کشورى یا شهرى را فتح مى کردند کتابهاى آنجا را آتش نمى زدند و نابود نمى ساختند بلکه دستور مى دادند کتابها را به بغداد بیاورند و به زبان عربى ترجمه کنند, چنانکه هارون پس از فتح آنکارا و عموریه و سایر شهرهاى روم کتابهاى بسیارى در آن بلاد به دست آورده , آن ها را به بغداد حمل کرد و طبیب خود, یوحنا بن ماسویه را دستور داد آن کتابها را به عربى ترجمه کند. اما کتابها مزبور, راجع به طب یونانى بود و چیزى از فلسفه در آن یافت نمى شد.
در زمان هارون کتاب اُقلیدِس براى مرتبهء اول توسط حجاج بن مطر به عربى ترجمه شد و این ترجمه را هارونیّه مى گویند و بار دیگر در زمان مأمون آن کتاب به عربى ترجمه شد و این دومى را مأمونیّه مى خوانند. یحیى بن خالد برمکى در زمان هارون کتاب مِجَسْطى را به عربى ترجمه کرد و عده اى آن کتاب را تفسیر کردند و چون بخوبى از عهده برنیامدند هارون ابا حسان و سلما مدیر بیت الحکمه, را به آن کار گماشت و آنان مجسطى را با دقت تصحیح و تفسیر نمودند.

مأمون و فلسفه و منطق

کتابهاى فلسفى در زمان مأمون ترجمه شد و آن هم به خاطر علاقه مندى خود مأمون به آن کار بود. از آغاز اسلام مسلمانان به آزادى گفتار و فکر و مساوات معتاد بودند و اگر هر ی از آنان دربارهء امور سیاسى و غیره فکرى به خاطرش مى رسید بى پروا آن را به خلیفه و یا امیر ابراز مى کرد و ابهت مقام فرمانروایى او را از این کار باز نمى داشت , همین قسم در امور دینى نیز آزادى عقیده داشتند و اگر کسى چیزى از معناى آیه و یا حدیث در مى کرد و آن را مخالف نظر دیگران مى دید نظر خود را آشکارا مى گفت و با مخالفان مناظره و مجادله مى کرد و همین آزادى فکر و عقیده , سبب پیدایش مذاهب مختلف گشت , به قسمى که پس از انقضاى دروهء صحابه و آغاز قرن دوم هجرى فرقه هاى متعددى در جهان اسلام پدید آمد که از جملهء آنها فرقه ء معتزله بود. معتزله گروه بسیارى بودند که اساس مذهب آنان تطبیق دین و عقل مى باشد و اگر با دقت در افکار و عقاید آنان مطالعه شود معلوم مى گردد که بعضى از افکار و آراى آنان با جدیدترین آراى انتقادى مذهبى امروز موافق در مى آید.

مأمون و اعتزال

مذهب اعتزال در اواخر قرن اول هجرى پدید آمد و چون اصول این مذهب پیروى از احکام عدل و منطق بود, لذا در مدت کوتاهى پیروان زیادى پیدا کرد. و در زمینه فقه , منصور عباسى با پیراوان طریقهء راءى و قیاس موافق بود و از همینرو ابوحنیفه را پیش انداخته و با نظر او همراه شد. این فکر و نظر منصور پس از وى نیز در میان عباسیان باقى ماند. اتفاقاً مذهب معتزله با این طریقه (پیروى از راءى و قیاس) بسیار نزدی است , چون طایفهء مزبور کوشش داشتند عقاید خود را با ادله عقلى ثابت کنند و بدین جهت هر کس را که مطلع از منطق و گفته هاى ارسطو مى دیدند دنبال او را مى گرفتند و از او براى تاءیید نظر خود و جدال با مخالفان استمداد مى کردند. در زمان خلافت مهدى به علّت کثرت زنادقه , این فکر (پیروى از منطق) بیشتر شایع شد. طایفهء برامکه نیز از پیروان راءى و قیاس بودند و طبعاً به علم توجه و اشتیاق داشتند, و بدان جهت پیش از مأمون به ترجمهء کتابهاى علمى مشغول شدند و در خانه هاى خویش انجمن مباحثه و مناظره تشکیل دادند. ظاهراً هارون با این کار آنان موافق نبود و برامکه از بیم وى تظاهر به آن عمل نمى کردند.
همین که مأمون خلیفه شد اوضاع تغییر یافت , چه , مأمون مرد باهوش و مطلعى بود و به طریقه ء قیاس میل وافر داشت و بسیارى از کتب قدیم را که قبل از وى ترجمه شده بود, مطالعه و بررسى کرده بود و در نتیجه بیش از پیش به طریقهء قیاس متمایل گشت و سرانجام مذهب معتزله را پذیرفته و بزرگان آن طایفه (ابى الهذیل علاف , ابراهیم بن سیار و غیره ) را به خود نزدی ساخت و مجالس مناظره با علماى علم کلام تشکیل داد و در مذهب اعتزال پا برجا ماند و پیروان آن طریقه را همراهى کرد. در اثر این توجه مأمون حرفهایى که اظهار آن (به علّت بیم از فقهاى عامّه ) ممکن نبود, بى پرده در میان مردم شایع شد و از آن جمله صحبت از مخلوق بودن قرآن بود که یکى از دعاوى معتزله مى باشد.
اتفاقاً مأمون پیش از رسیدن به مقام خلافت , به آن موضوع (خلق قرآن ) معتقد بود و مسلمانان مى ترسیدند که مبادا مأمون خلیفه شود و آن عقیده را ترویج کند, تا حدى که فُضیل بن عیاض علناً مى گفت : من از خدا براى هارون طول عمر مى خواهم تا از شر خلافت مأمون در امان باشم .
اما بالاخره مأمون خلیفه شد و به پیروى از معتزله تظاهر کرد. فقهاى عامه که این را دیدند, جار و جنجال بر پا کردند و چون اکثریت مسلمانان نیز بر خلاف معتزله بودند, این هیاهو براى مأمون تولید زحمت کرد. مأمون که نمى توانست از نظر خود بر گردد, از راه مناظره و مباحثهء علمى وارد شد و مجالس بحث و گفتگو تشکیل داد تا گفته هاى طرفین با عقل و منطق سنجیده شود و براى تاءیید مباحث منطقى دستور ترجمهء کتب فلسفى و منطقى را صادر کرد تا هرچه زودتر از یونانى به عربى ترجمه شود و خود نیز آن ترجمه ها را مطالعه مى کرد و عقیده اش دربارهء معتزله در اثر مطالعهء کتب مزبور محکمتر مى گشت , ولى این تمهیدات در جلب عامهء مردم به عقاید مأمون تاءثیر جندانى نداشت و زمانى که مأمون این را دانست و از مماشات نومید شد به قواى قهریه دست زد و در اواخر خلافت خویش یا مخالفان اعتزال بخشونت رفتار کرد و هنگامى که خارج از بغداد بود به اسحق بن ابراهیم, والى بغداد, دستور داد قضات و شهود و اهل علم را امتحان کند و هر کدام آنان که به مخلوق بودن قرآن اقرار دارد آزاد گردد و کسانى که آن عقیده را ندارند به آنان تعلیم داده شود (۵) .
با توجه بدانچه گفتیم , چنان به نظر مى رسد که مأمون به علّت کثرت اطلاعات و آزادى عقیده و تمایل به قیاس عقلى , از ترجمهء علوم یونانى به عربى با نداشت و ابتداءاً براى تاءیید مذهب معتزله به ترجمهء کتب منطق و فلسفه دست زد, سپس به ترجمهء کلیهء تاءلیفات ارسطو از فلسفه و غیره ـ پرداخت و بدین گونه در اوائل قرن سوم هجرى ترجمهء آن کتابها آغاز گشت . معتزله مانند تشنه اى که به آب برسد, مطالب فلسفى ارسطو را دریافتند و آن را کاملاً بررسى و مطالعه کردند و در نتیجه براى مبارزه با مخالفان , حربهء تازه اى به دست آوردند. (۶)

ترجمهء کتب علمى خارجى

دکتر ابراهیم حسن نیز در این باره چنین مى نویسد:
ترجمهء کتابهاى بیگانه به زبان عربى در دوران امویان رواجى نداشت خالد بن یزید بن معاویه نخستین کسى بود که طب و شیمى را به زبان عربى درآورد, وى گروهى از یونانیان مقیم مصررا فرا خواند و خواست تا بسیارى از کتابهاى یونانى و مصرى را که از شیمى عملى سخن داشت براى او به عربى برگردانند. وى کوشش مى کرد تا از راه شیمى طلاى مصنوعى به دست آورد. در دوران عبدالمل مروان دفترهاى دولت را که تا آن روز به فارسى و یونانى بود, به زبان عربى برگرداندند و دیوان مصر را نیز که به زبان مصرى و یونانى بود, به عربى ترجمه کردند. زمانى که دولت عباسى روى کار آمد, از آنجا که این دولت رو به پارسیان داشت , عربان و پارسیان در
پایتخت ایشان با هم اختلاط و آمیزش یافتند و خلفا به دانستن علوم یونان و ایران رغبت نشان دادند. منصور فرمان داده بود تا چیزى از کتابهاى بیگانه را ترجمه کنند. حنین بن اسحاق بعضى از کتابهاى سُقراط و جالینوس را براى وى به عربى برگرداند. ابن مُقَفَّع , کلیله را به عربى در آورد و نیز کتاب اُقلیدس را ترجمه کرد و جز ابن مقفع بسیارى دیگر از دانشمندان نیز در کار ترجمهء متون به زبان فارسى شهرتى یافتند, مانند خاندان نوبختیان و حسن بن سهل (وزیر مأمون ) و احمد بن یحیى بلاذرى (موءلف فتوح البلدان ) و عمرو بن فرخان . در دوران هارون ترجمه رواجى دیگر یافت : از بعضى از شهرهاى بزرگ روم کتابهایى به تصرف وى افتاد و او گفت : از کتابهاى یونان هرچه به دست آمد ترجمه کنند. تشویقى نیز که برمکیان از مترجمان مى کردند و ایشان را عطاهاى خوب مى دادند, در رواج ترجمه موءثر بود. خود مأمون هم ترجمه مى کرد او مخصوصاً به ترجمه ء کتابهاى یونانى و ایرانى علاقه داشت و کسانى را به قُسطنطنیه فرستاد تا کتابهاى کمیاب فلسفه و هندسه و موسیقى و طب را بیاورند. ابن ندیم مىگوید: میان مأمون و پادشاه روم نامه هایى رد و بدل شد و از او خواست تا از علوم قدیم که در خزانهء روم بود, کتابهایى بفرستد و او از پس امتناع پذیرفت و مأمون گروهى را که حجاج بن مطر و ابن بطریق و سلما, سرپرست دارالحکمه, از آن جمله بودند, فرستاد تا از آن کتابها هرچه خواستند بر گرفتند و چون نزد مأمون بردند دستور داد تا آنها را به عربى برگردانند. و آنان نیز این کار را کردند. قسطابن لوقا در کار ترجمه از یونانى و سریانى و کلدانى نظارت داشت و یحیى بن هارون مراقب ترجمه هاى فارسى بود. تشویق و تاءیید مترجمان , خاص مأمون نبود که مردم به دین ملو مى رفتند و بسیارى از کتابها به همت توانگران به عربى ترجمه گردید. از آن جمله محمد و احمد و حسن پیروان شاکر منجم بودند که مال بسیارى براى فراهم کردن کتابهاى ریاضیات دادند و در هندسه و موسیقى و نجوم آثار گرانبها داشتند, هم آنها حنین بن اسحاق را به دیار روم فرستادند تا کتابهاى کمیاب بیاورد.
در دوران مأمون ریاضیدانهاى بزرگ پدید آمدند که محمد بن موسى خوارزمى از آن جمله بود. وى نخستین کسى بود که دربارهء جبر مطالعات منظم کرد و آن را از علم حساب جدا کرد. رواج ترجمه ی نتیجهء طبیعى داشت که بسیارى از مسلمانان دربارهء ترجمه ها بحث و تحقیق کردند و بر آن حاشیه زدند و خطاها را به اصلاح آوردند که از آن جمله یعقوب بن اسحاق کندى را باید نام برد. وى در طب و فلسفه و حساب و منطق و هندسه و نجوم تبحر داشت و در تاءلیفات خود از روش ارسطو پیروى مى کرد و بسیارى از کتابهاى فلسفه را ترجمه کرد و مشکلات آن را توضیح داد. بجز او سه تن دیگر در این مرحله شهرت داشتند: حنین بن اسحاق و ثابت بن قرهء حرانى و عمرو بن فرخان طبرى .
عباسیان همهء علوم یونانى و پارسى را از فلسفه و طب و نجوم و ریاضیات و موسیقى و منطق و هیئت و جغرافیا و تاریخ و حِکَم و سِیَر ترجمه کردند. ابن ندیم مى گوید: فرزندان شاکر منجم هر ماهه به گروه مترجمان که حنین بن اسحاق و جیش بن حسن و ثابت بن قره از آن جمله بودند, قریب پانصد دینار مقررى مى دادند.
در دوران اموى کتابخانه اهمیتى نداشت و چون به دوران عباسى کار ترجمه بالا گرفت و کاغذ سازى پیش رفت , ورّاقان پدید شدند که کارشان نویسانیدن و خرید و فروش کتاب بود و مکانهاى وسیع داشتند که دانشوران و ادیبان در آنجا فراهم مى شدند. به دنبال این نهضت , کتابخانه هاى بزرگ پدید آمد که کتابهاى دینى و علمى در آن نگهدارى مى شد و بعدها همین کتابخانه ها معروفترین مراکز فرهنگى دنیاى اسلام شد.
دارالحکمه که به احتمال قوى هارون بنیانگذار آن بود و مأمون پس از پدر, آن را تاءیید کرد و کتابهاى بسیار بدان داد, بزرگترین کتابخانه هاى دوران عباسى بود و همچنان باقى بود تا بغداد به دست مغولان افتاد. این کتابخانه از همهء علوم متداول کتابها داشت و عالمان و ادیبان که به قصد مطالعه به آنجا مى رفتند در نهضت علمى دوران خویش نفوذ بسیار داشتند و فرهنگ اسلام و فرهنگ قدیم را میان مسلمانان و همهء مردم دیگر رواج مى دادند. ترویج علم , خاص خلفا نبود, بلکه وزیران و بزرگان دولت نیز تقلید از ایشان مى کردند. مسعودى مى گوید: یحیى بن خالد برمکى به بحث و مناظره راغب بود و مجلسى داشت که متکلمان اسلام و ملل دیگر در آن فراهم مى شدند (۷).

نقش امام رضا(علیه السلام) دربرابر امواج فکرى بیگانه

اما با وجود این همه تلاشهاى علمى , آنچه مایهء نگرانى بود, این بود که در بین این گروه مترجمان , افرادى از پیروان متعصب و سرسخت مذاهب دیگر مانند زردشتیان , صابئیان , نسطوریان , رومیان و برهمنهاى هند بودند که آثار علمى بیگانه را از زبانهاى یونانى , فارسى , سریانى , هندى , لاتین و غیره به عربى ترجمه مى کردند.
یقیناً همهء آنها در کار خود حسن نیّت نداشتند و گرهى از آنان سعى مى کردند که آب را گل آلود کرده و ماهى بگیرند و از این بازار داغ انتقال علوم بیگانه به محیط اسلام , فرصتى براى نشر عقاید فاسد و مسموم خود, به دست آورند و درست به همین علت عقاید خرافى و افکار انحرافى و غیر اسلامى در لابلاى این کتب بظاهر علمى , به محیط اسلام راه یافت , و بسرعت در افکار گروهى از جوانان و افراد ساده دل و بى آلایش نفوذ کرد (۸).
مسلماً در آن زمان هیأت نیرومند علمى که از تقوا و دلسوزى برخوردار باشد در در بار عباسیان وجود نداشت که آثار علمى بیگانگان را مورد نقد و بررسى دقیق قرار دهد, و آن را از صافى جهان بینى اصیل اسلامى بگذراند , دردها و ناخالصیها را بگیرد و تنها آنچه را که صافى و بى غل و غش است در اختیار جامعهء اسلامى بگذارد. مهم این جاست که این شرائط خاص فکرى و فرهنگى وظیفهء سنگینى بر دوش امام على بن موسى الرضا ـ علیه السلام ـ گذارد و آن امام بزرگوار که در آن عصر مى زیست و بخوبى از این وضع خطرنا آگاه بود , دامن همت بر کمر زد و انقلاب فکرى عمیقى ایجاد فرمود, و در برابر این امواج سهمگین و تند باد خطرناک , اصالت عقیده و فرهنگ جامعهء اسلامى را حفظ کرد و سرانجام این کشتى را با رهبرى حکیمانهء خویش از سقوط در گرداب خطرنا انحراف و التقاط رهایى بخشید.
اهمیت این مسئله آنگاه روشنتر مى شود که بدانیم وسعت کشور اسلامى در عصر هارون و مأمون به آخرین حد خود رسیده بود, به طورى که بعضى از مورخان معروف تصریح کرده اند در هیچ عصر و زمان چنان حکومت گسترده اى در جهان وجود نداشت (تنها وسعت کشور اسکندر کبیر را با آن قابل مقایسه مى دانند).
در آن زمان کشورهاى زیر همه در قلمرو اسلام قرار داشت :
ایران , افغانستان , سند, ترکستان , فقفاز, ترکیه , عراق , سوریه , فلسطین , عربستان , سودان , الجزایر, تونس , مراکش , اسپانیا (اندلس ) و به این ترتیب مساحت کشورهاى اسلامى در عصر عباسیان بدون محاسبهء اسپانیا برابر با مساحت تمام قارهء اروپا بود یا بیشتر! (۹)
طبیعى است که فرهنگ پیشین این کشورها به مرکز اسلام نفوذ مى کرد و این نفوذ, مایهء اختلاط و آمیختگى آنها با اندیشه و فرهنگ اصیل اسلامى بود, در حالى که غثّ و سمین و سره و ناسره در آن فرهنگها با هم مخلوط بود
انگیزهء اصلى مأمون براى تشکیل جلسات مناظره مأمون پس از تحمیل مقام ولایتعهد بر امام على بن موسى الرضا ـ علیه السلام ـ در خراسان جلسات گستردهء بحث و مناظره تشکیل داد, و از اکابر علماى زمان , اعم از مسلمان و غیر مسلمان , به این جلسات دعوت کرد بى شک پوشش ظاهرى این دعوت اثبات و تبیین مقام والاى امام ـ علیه السلام ـ در رشته هاى مختلف علوم و مکتب اسلام بود, اما در این زیر این پوشش ظاهرى چه صورتى پنهان بود, در میان محققان گفتگو است .
۱ـ گروهى که با بدبینى این مسائل را مى نگرند ـ و حق دارند که بدبین باشند, چرا که اصل در تفسیر نگرشهاى سیاسى جباران بر بدبینى است ـ مى گویند: مأمون هدفى جز این نداشت که به پندار خویش مقام امام ـ علیه السلام ـ را در انظار مردم , مخصوصاً ایرانیان که سخت به اهل بیت عصمت ـ علیهم السلام ـ علاقه داشتند و عشق مى ورزیدند, پایین بیاورد, به گمان این که امام ـ علیه السلام ـ تنها به مسائل ساده اى از قرآن و حدیث آشناست و از فنون علم و استدلال بى بهره است
گروهى فوق , براى اثبات این مدعا به گفتار خود مأمون که در متون اسلامى آمده است , استدلال مى کنند. چنانکه در روایتى از نوفلى , یار نزدیک امام ـ علیه السلام ـ, مى خوانیم سلیمان مروزى , عالم مشهور علم کلام , در خطهء خراسان نزد مأمون آمد. مأمون او را گرامى داشت و انعام فراوان داد. سپس به او گفت پسر عمویم على بن موسى ـ علیه السلام ـ از حجاز نزد من آمده و او علم کلام (عقاید) و دانشمندان این علیرا دوست دارد, اگر مایلى روز ترویه (روز هشتم ماه ذى الحجه), (انتخاب این روز شاید براى اجتماع گروه بیشترى از علما بوده است ) نزد ما بیا و با او به بحث و مناظره بنشین سلیمان که به علم و دانش خود مغرور بود, گفت : اى امیرموءمنان ! من دوست ندارم از مثل او در مجلس تو در حضور جماعتى از بنى هاشم سوءال کنم , مبادا از عهده برنیاید و مقامش پایین آید, من نمى توانم سخن را با امثال او زیاد تعقیب کنم مأمون گفت : هدف من نیز چیزى جز این نیست که راه را بر او ببندى , چرا که من مى دانم تو در علم و مناظره توانا هستى سلیمان گفت : اکنون که چنین است مانعى ندارد, در مجلسى از من و او دعوت کن و در این صورت مذمتى بر من نخواهد بود.(۱۰)
این مناظره با قرار قبلى ترتیب یافت و امام ـ علیه السلام ـ در آن مجلس سلیمان را سخت در تنگنا قرار داد و تمام راههاى جواب را بر او بست و ضعف و ناتوانى او را آشکار ساخت .
شاهد دیگر حدیثى است که از خود امام على بن موسى الرضا نقل شده است . هنگامى که مأمون مجالس بحث و مناظره تشکیل مى داد, و شخصاً در مقابل مخالفان اهل بیت ـ علیهم السلام ـ به بحث مى نشست و امامت امیر موءمنان على ـ علیه السلام ـ و برترى او را بر تمام صحابه روشن مى ساخت تا به امام على بن موسى الرضا ـ علیه السلام ـ تقرب جوید, امام ـ علیه السلام ـ به افرادى از یارانش که مورد وثوق بودند, چنین فرمود فریب سخنان او را نخورید, به خدا سوگند هیچ کس جز او مرا به قتل نمى رساند, ولى چاره اى جز صبر ندارم تا دوران زندگیم به سر آید!(۱۱)
البته مأمون حق داشت که این گونه با کمال صراحت از مکتب امیر مومنان على دفاع کند , زیرا از یک سو شعار نخستین حکومت عباسیان شعار الرضا من آل محمد بود و به برکت آن توانسته بودند روى کار آیند, و از سوى دیگر ستون فقرات لشکر و رجال حکومتش را ایرانیان تشکیل مى دادند که عاشق مکتب اهل بیت ـ علیهم السلام ـ بودند و براى حفظ آنها راهى جز این نداشت.
به هر حال تعبیرات امام ـ علیه السلام ـ در حدیث فوق بخوبى نشان مى دهد که مأمون در برنامه هایش در مورد جلسات مناظره صداقتى نداشت , چنانکه ابوالصلت , پیشکار امام , در این باره مى گوید:
….از آنجا که امام در میان مردم به علت فضائل و کمالات معنوى خود محبوبیت روزافزون مى یافت , مأمون بر آن شد که علماى کلام را از هر نقطهء کشور فراخواند, تا در مباحثه , امام را به موضع عجز اندازند و بدین وسیله مقامش از نظر دانشمندان پایین بیاید, و عامهء مردم نیز پى به کمبودهایش ببرند, ولى امام ـ علیه السلامـ دشمنان خود ـ از یهودى , مسیحى , زردشتى , برهمن صابئى , منکر خدا و…ـ همه را در بحث محکوم نمود…(۱۲)
جالب توجه آن که دربار مأمون پیوسته محل برگزارى این گونه مباحثات بود, ولى پس از شهادت امام ـ علیه السلام ـ دیگر اثرى از آن مجالس علمى و بحثهاى کلامى دیده نشد و این مسئله قابل دقت است
خود امام ـ علیه السلام ـ هم که از قصد مأمون آگاهى داشت , مى فرمود: هنگامى که من با اهل تورات به تواتشان , با اهل انجیل به انجیلشان , با اهل زبور به زبورشان , با ستاره پرستان به شیوهء عبرانیشان , با موءبدان به شیوهء پارسیشان , با رومیان به سبک خودشان , و با اهل بحث و گفتگو به زبانهاى خودشان استدلال کرده , همه را به تصدیق خود وادار کنم , مأمون خود خواهد فهمید که راه خطا را برگزیده , و یقیناً پشیمان خواهد شد…(۱۳)
و به این ترتیب نظر بدبینان در این زمینه کاملاً تقویت مى شود.
۲ـ اگر از این انگیزه صرفنظر کنیم انگیزهء دیگرى که در اینجا جلب توجه مى کند این است که مأمون مى خواست مقام والاى امام هشتم ـ علیه السلام ـ را تنها در بعد علمى منحصر کند, و تدریجاً او را از مسائل سیاسى کنار بزند, و چنین نشان دهد که امام مرد عالمى است و پناهگاه امت اسلامى در مسائل علمى است , و او کارى با مسائل سیاسى ندارد و به این ترتیب شعار تفکیک دین از سیاست را عملى کند
۳ـ انگیزهء دیگرى که در اینجا به نظر مى رسد این است که همیشه سیاستمداران شیاد و کهنه کار اصرار دارند در مقطعهاى مختلف , سرگرمیهایى براى تودهء مردم درست کنند تا افکار عمومى را به این وسیله از مسائل اصلى جامعه و ضعفهاى حکومت خود منحرف سازند. او مایل بود که مسئلهء مناظرهء امام على بن موسى الرضا ـ علیه السلام ـ با علماى بزرگ عصر و زمان خود نقل محافل و مجالس باشد, و همهء علاقه مندان و عاشقان مکتب اهل بیت ـ علیهم السلام ـ در جلسات خود به این مسائل بپردازند و از پیروزیهاى امام در این مباحث سخن بگویند, و مأمون کارهاى سیاسى خود را با خیال راحت دنبال کند, و پوششى بر نقاط ضعف حکومتش باشد.
۴ـ چهارمین انگیزه اى که در اینجا به نظر مى رسد, این است که مأمون خود, آدم بى فضلى نبود, تمایل داشت به عنوان یک زمامدار عالم در جامعهء اسلامى معرفى گردد, و عشق او را به علم و دانش آن هم در محیط ایران خصوصاً, و در محیط اسلام آن روز عموماً همگان باور کنند, و این یک امتیاز براى حکومت او باشد و از این طریق گروهى را به خود متوجه سازد.
از آنجا که این جلسات بحث و مناظره به هر حال قطعاً جنبهء سیاسى داشت و مسائل سیاسى معمولاً تک علتى نیستند, هیچ مانعى ندارد که بگوییم احتمالاً همهء این انگیزه هاى چهار گانه براى مأمون مطرح بوده است
در هر صورت با این انگیزه ها جلسات بحث و مناظرهء گسترده اى از سوى مأمون تشکیل شد, ولى چنانکه خواهیم دید مأمون از این جلسات ناکام بیرون آمد, و نه تنها به هدفش نرسید, بلکه نتیجهء معکوس گرفت .
اکنون با در نظر گرفتن این مقدمات به سراغ قسمتى از این جلسات بحث و مناظره مى رویم , هر چند با کمال تاءسف در متون تاریخ و حدیث گاهى جزئیات بحثهایى که رد و بدل شده اصلاً ذکر نگردیده , بلکه بسیار خلاصه شده است , و اى کاش امروز همه آن جزئیات در اختیار ما بود تا بتوانیم به عمق سخنان امام ـ علیه السلام ـ پى ببریم و از زلال کوثر علمش بنوشیم و سیراب شویم (و این گونه کوتاهیها و سهل انگاریها در کار روات حدیث , و ناقلان تاریخ کم نیست که تنها تاءسفش امروز براى ما باقى مانده است ), ولى خوشبختانه قسمتهایى را مشروح نقل کرده اند که همانها مى تواند مشتى از خروار باشد.

مناظرات امام با پیروان ادیان و مکاتب

گرچه مناظرات امام على بن موسى الرضا ـ علیه السلام ـ فراوان است , ولى از همه مهمتر هفت مناظره است که ذیلاً فهرست وار از نظر مى گذرد.
این مناظرات را عالم بزرگوار, مرحوم شیخ صدوق , در کتاب عیون اخبار ـ الرضا آورده و مرحوم علامهء مجلسى نیز در جلد ۴۹بحار الانوار از کتاب عیون نقل کرده و در کتاب مسند الامام الرضا جلد۲ نیز آمده است . این مناظرات عبارتند از:
۱ـ مناظره با جاثلیق (۱۴)
۲ـ مناظره با راءس الجالوت (۱۵)
۳ـ مناظره با هربز اکبر(۱۶)
۴ـ مناظره با عمران صابى (۱۷)
این چهار مناظره در یک مجلس و با حضور مأمون و جمعى از دانشمندان و رجال خراسان صورت گرفت
۵ـ مناظره با سلیمان مروزى (۱۸) که مستقلاً در یک مجلس با حضور مأمون و اطرافیانش صورت گرفت
۶ـ مناظره با على بن محمد بن جهم (۱۹)
۷ـ مناظره با ارباب مذاهب مختلف در بصره
هر یک از این مناظرات داراى محتواى عمیق و جالبى است که امروزه هم با گذشت حدود هزار و دویست سال از آن تاریخ رهگشا و بسیار آموزنده و پر بار است , هم از نظر محتوا و هم از نظر فن مناظره و طرز ورود و خروج در بحثها
به عنوان نمونه به سراغ مناظره با جاثلیق که در یکى از جلسات بزرگ مأمون واقع شده , مى رویم .

تلاش مأمون

در عیون اخبار الرضا در این باره چنین مى خوانیم : هنگامى که على بن موسى الرضا ـ علیه السلام وارد بر مأمون شد او به فضل بن سهل , وزیر مخصوصش , دستور داد که پیروان مکاتب مختلف را مانند جاثلیق (عالم بزرگ مسیحى ) و راس الجالوت (پیشواى بزرگ یهودیان ) و نسطاس رومى (عالم بزرگ نصرانى ) و همچنین علماى دیگر علم کلام را دعوت کند تا سخنان آن حضرت را بشنوند و هم آن حضرت سخنان آنها را فضل بن سهل آنها را دعوت کرد, هنگامى که جمع شدند نزد مأمون آمد و گفت : همه حاضرند مأمون گفت : همهء آنها داخل شوند. پس از ورود, به همه خوش آمد گفت , سپس افزود من شما را براى کار خیرى دعوت کرده ام , و دوست دارم با پسر عمویم که اهل مدینه است و تازه بر من وارد شده , مناظره کنید. فردا همگى نزد من آیید واحدى از شما غیبت نکند. همه گفتند: چشم , همه سر بر فرمانیم ! و فردا صبح همگى نزد تو خواهیم آمد حسن بن سهل نوفلى (۲۰) مى گوید: ما خدمت امام على بن موسى الرضا مشغول صحبت بودیم که ناگاه یاسر خادم که عهده دار کارهاى حضرت بود, وارد شد و گفت مأمون به شما سلام مى رساند و مى گوید برادرت به قربانت باد! اصحاب مکاتب مختلف و ارباب ادیان و علماى علم کلام از تمام فرق و مذاهب جمعند, اگر دوست دارید قبول زحمت فرموده فردا به مجلس ما آیید و سخنان آنها را بشنوید و اگر دوست ندارید اصرار نمى کنم , و نیز اگر مایل باشید ما به خدمت شما مى آییم و این براى ما آسان است امام ـ علیه السلام ـ در یک گفتار کوتاه و پرمعنا فرمود: سلام مرا به او برسان و بگو مى دانم چه مى خواهى ؟ من ان شاء الله صبح نزد شما خواهم آمد(۲۱).
نوفلى که از یاران حضرت بود مى گوید: وقتى یاسر خادم از مجلس امام بیرون رفت , امام ـ علیه السلام ـ نگاهى به من کرد و فرمود: تو اهل عراق هستى و مردم عراق ظریف و باهوشند, در این باره چه مى اندیشى ؟ مأمون چه نقشه اى در سر دارد که اهل شرک و علماى مذاهب را گرد آورده است ؟
وفلى مى گوید: عرض کردم او مى خواهد شما را به محک امتحان بزند و بداند پایهء علمى شما تا چه حد است ؟ ولى کار خود را بر پایهء سستى بنا نهاده , به خدا سوگند طرح بدى ریخته و بناى بدى نهاده است
امام ـ علیه السلام ـ فرمود: چه بنایى ساخته و چه نقشه اى طرح کرده ؟
نوفلى (که گویا هنوز نسبت به مقام شامخ على امام معرفت کامل نداشت و از توطئه مأمون گرفتار وحشت شده بود) عرض کرد: علماى علم کلام اهل بدعتند و مخالف دانشمندان اسلامند, چرا که عالم , واقعیتها را انکار نمى کند, اما اینها اهل انکار و سفسطه اند, اگر دلیل بیاورى که خدا یکى است مى گویند این دلیل را قبول نداریم , و اگر بگویى محمد رسول الله است مى گویند رسالتش را اثبات کن , خلاصه (آنها افرادى خطرناکند و…) در برابر انسان دست به مغالطه مى زنند, و آن قدر سفطه مى کنند تا انسان دست از حرف خود بردارد, فدایت شوم از اینها برحذر باش
امام ـ علیه السلام ـ تبسمى فرمود و گفت : اى نوفلى , تو مى ترسى دلائل مرا باطل کنند و راه را بر من ببندند؟
نوفلى (که از گفتهء خود پشیمان شده بود) گفت : نه به خدا سوگند من هرگز برتو نمى ترسم , امیدوارم که خداوند تو را بر همهء آنها پیروز کند . امام فرمود: اى نوفلى , دوست دارى بدانى که مأمون از کار خود پشیمان مى شود؟
عرض کرد: آرى
فرمود: هنگامى که استدلالات مرا در برابر اهل تورات به توارتشان بشنود, و در برابر اهل انجیل به انجیلشان , و در مقابل اهل زبور به زبورشان , و در مقابل صابئین به زبان عبریشان , و در برابر موءبدان به زبان فارسیشان , و در برابر اهل روم به زبان رومى , و در برابر پیروان مکتبهاى مختلف به زبان خودشان آرى هنگامى که دلیل هر گروهى را جدا گانه ابطال کردم به طورى که مذهب خود را رها کنند و قول مرا بپذیرند, آنگاه مأمون مى داند مقامى را که او در صدد آن است مستحق نیست ! آن وقت پشیمان خواهد شد, و هیچ حرکت و قوه اى جز به خداوند متعال عظیم نیست : وَ لا حَوْلَ وَ لا قُوَهاِلا بِلله ِ الْعَلِىِّ الْعَظِیْم ِ
نوفلى مى گوید: هنگامى که صبح شد فضل بن سهل خدمت امام ـ علیه السلام ـ آمد و عرض کرد: فدایت شوم پسیر عمویت (مأمون ) در انتظار شماست و جمعیت نزد او حاضر شده اند, نظرتان در این باره چیست ؟
امام فرمود: تو جلوتر برو, من هم ان شاء الله خواهم آمد, سپس وضو گرفت و شربت سویقى (۲۲) نوشید و به ما هم داد نوشیدیم , سپس همراه حضرت بیرون آمدیم تا وارد بر مأمون شدیم . مجلس پر از افراد مشهور و سرشناس بود و محمد بن جعفر(۲۳) با جماعتى از بنى هاشم و آل ابى طالب و جمعى از فرماندهان لشگر نیز حضور داشتند. هنگامى که امام ـ علیه السلام ـ وارد مجلس شد مأمون برخاست , محمد بن جعفر و تمام بنى هاشم نیز برخاستند. امام ـ علیه السلام ـ همراه مأمون نشست , اما آنها به احترام امام ـ علیه السلام ـ همچنان ایستاده بودند تا دستور جلوس به آنها داده شد و همگى نشستند. مدتى مأمون بگرمى مشغول سخن گفتن با امام ـ علیه السلام ـ بود, سپس رو به جاثلیق کرد و گفت : اى جاثلیق ! این پسر عموى من على بن موسى بن جعفر ـ علیه السلام ـ است , من دوست دارم با او سخن بگویى و مناظره کنى , اما طریق عدالت را در بحث رها مکن . جاثلیق گفت : اى امیرموءمنان ! من چگونه بحث و گفتگو کنم که (با او قدر مشترکى ندارم ) او به کتابى استدلال مى کند که من منکر آنم و به پیامبرى عقیده دارد که من به او ایمان نیاورده ام .

مناظره با جاثلیق

در اینجا امام ـ علیه السلام ـ شروع به سخن کرد و فرمود: اى نصرانى ! اگر به انجیل خودت براى تو استدلال کنم اقرار خواهى کرد؟ جاثلیق گفت : آیا مى توانم گفتار انجیل را انکار کنم ؟ آرى به خدا سوگند اقرار خواهم کرد هر چند بر ضرر من باشد امام ـ علیه السلام ـ فرمود: هر چه مى خواهى بپرس و جوابش را بشنو
جاثلیق : درباره نبوت عیسى و کتابش چه مى گویى ؟ آیا چیزى از این دو را انکار مى کنى ؟
امام ـ علیه السلام ـ من به نبوت عیسى و کتابش و به آنچه به امتش بشارت داده و حواریون به آن اقرار کرده اند, اعتراف مى کنم , و به نبوت (آن ) عیسى که اقرار به نبوت محمد(صلی الله علیه واله) و کتابش نکرده و امتش را به آن بشارت نداده کافرم آیا به قضاوت از دو شاهد عادل استفاده نمى کنى ؟
امام ـ علیه السلام ـ آرى
جاثلیق : پس دو شاهد از غیر اهل مذهب خود از کسانى که نصارى شهادت آنان را مردود نمى شمارند بر نبوت محمد(صلی الله علیه واله) اقامه کن و از ما نیز بخواه که دو شاهد بر این معنا از غیر اهل مذهب خود بیاوریم
امام ـ علیه السلام ـ هم اکنون انصاف را رعایت کردى اى نصرانى , آیا کسى را که عادل بود و نزد مسیح , عیسى بن مریم مقدم بود مى پذیرى ؟
جاثلیق : این مرد عادل کیست , نامش را ببر
امام ـ علیه السلام ـ دربارهء یوحناى دیلمى چه مى گویى ؟
جاثلیق : به به ! محبوبترین فرد نزد مسیح را بیان کردى .
امام ـ علیه السلام ـ تو را سوگند مى دهم آیا انجیل این سخن را بیان مى کند که یوحنا گفت : حضرت مسیح مرا از دین محمد عربى باخبر ساخت و به من بشارت داد که بعد از او چنین پیامبرى خواهد آمد, من نیز به حواریون بشارت دادم و آنها به او ایمان آوردند؟
جاثلیق گفت : آرى ! این سخن را یوحنا از مسیح نقل کرده و بشارت به نبوت مردى و نیز بشارت به اهل بیت و وصیش داده است , اما نگفته است این در چه زمانى واقع مى شود و این گروه را براى ما نام نبرده تا آنها را بشناسیم
امام ـ علیه السلام ـ اگر ما کسى را بیاوریم که انجیل را بخواند و آیاتى از آن را که نام محمد(صلی الله علیه واله) و اهل بیتش و امتش در آنها است , تلاوت کند آیا ایمان به او مى آورى ؟
جاثلیق : بسیار خوب است .
امام ـ علیه السلام ـ به نسطاس رومى فرمود: آیا سِفْرِ سوم انجیل را از حفظ دارى ؟
نسطاس گفت : بلى , از حفظ دارم .
سپس امام به راس الجالوت (بزرگ یهودیان) رو کرد و فرمود: آیا تو هم انجیل را مى خوانى ؟ گفت آرى به جان خودم سوگند. فرمود سِفْرِ سوم را بر گیر, اگر در آن ذکرى از محمد و اهل بیتش بود به نفع من شهادت ده و اگر نبود شهادت نده .
سپس امام ـ علیه السلام ـ سِفْرِ سوم را قرائت کرد تا به نام پیامبر(ص) رسید, آنگاه متوقف شد و رو به جاثلیق کرد و فرمود: اى نصرانى ! تو را به حق مسیح و مادرش آیا قبول دارى که من از انجیل باخبرم ؟
جاثلیق : آرى
سپس امام ـ علیه السلام ـ نام پیامبر(صلی الله علیه واله) و اهل بیت و امتش را براى او تلاوت کرد, سپس افزود: اى نصرانى ! چه مى گویى , این سخن عیسى بن مریم است ؟ اگر تکذیب کنى آنچه را که انجیل در این زمینه مى گوید, موسى و عیسى هر دو را تکذیب کرده اى و کافر شده اى .
جاثلیق : من آنچه را که وجود آن در انجیل براى من روشن شده است انکار نمى کنم و به آن اعتراف دارم امام ـ علیه السلام ـ همگى شاهد باشید او اقرار کرد, سپس فرمود: اى جاثلیق : هر سوال مى خواهى بکن
جاثلیق : از حواریان عیسى بن مریم خبر ده که آنها چند نفر بودند و نیز خبر ده که علماى انجیل چند نفر بودند؟
امام ـ علیه السلام ـ : از شخص آگاهى سوال کردى , حواریون دوازده نفر بودند و اعلم و افضل آنها لوقا بود. اما علماى بزرگ نصارى سه نفر بودند: یوحناى اکبر در سرزمین باخ , یوحناى دیگرى در قرقیسا و یوحناى دیلمى در رجاز, و نام پیامبر و اهل بیت و امتش نزد او بود, و او بود که به امت عیسى و بنى اسرائیل بشارت داد.
سپس فرمود: اى نصرانى به خدا سوگند ما ایمان به آن عیسى داریم که ایمان به محمد (صلی الله علیه واله) داشت , ولى تنها ایرادى که به پیامبر شما عیسى داریم این بود که او کم روزه مى گرفت و کم نماز مى خواند . جاثلیق ناگهان متحیر شد و گفت : به خدا سوگند علم خود را باطل کردى , و پایهء کار خویش را ضعیف نمودى , و من گمان مى کردم تو اعلم مسلمانان هستى .
امام ـ علیه السلام ـ : مگر چه شده ؟
جاثلیق : به خاطر اینکه مى گویى عیسى ضعیف و کم روزه و کم نماز بود, در حالى عیسى حتى یک روز را افطار نکرد و هیچ شبى را (به طور کامل ) نخوابید و صائم الدهر و قائم اللیل بود.
امام ـ علیه السلام ـ : براى چه کسى روزه مى گرفت و نماز مى خواند؟
جاثلیق نتوانست پاسخ گوید و ساکت شد (زیرا اگر اعتراف به عبودیت عیسى مى کرد با ادعاى الوهیت او سازگار نبود. امام ـ علیه السلام ـ : اى نصرانى , سوال دیگرى از تو دارم .
جاثلیق , با تواضع , گفت : اگر بدانم پاسخ مى گویم .
امام ـ علیه السلام ـ : تو انکار مى کنى که عیسى مردگان را به اذن خداوند متعال زنده مى کرد؟
جاثلیق در بن بست قرار گرفت و بناچار گفت : انکار مى کنم , چرا که آن کس که مردگان را زنده کند و کور مادرزاد و مبتلا به برص را شفا دهد او پروردگار است و مستحق الوهیّت .
امام ـ علیه السلام ـ حضرت الیسع نیز همین کار را مى کرد و او بر آب راه رفت و مردگان را زنده کرد و نابینا و مبتلا به برص را شفا داد, اما امتش قائل به الوهیت او نشدند و کسى او را عبادت نکرد. حزقیل پیامبر نیز همان کار مسیح را انجام داد و مردگان را زنده کرد.
سپس رو به راس الجالوت کرده فرمود: اى راس الجالوت , آیا اینها را در تورات مى یابى که بخت النصر اسیران بنى اسرائیل را در آن زمان که حکومت با بیت المقدس مبارزه کرد به بابل آورد , خداوند حزقیل را به سوى آنها فرستاد و او مردگان آنها را زنده کرد؟ این واقعیت در تورات مضبوط است , هیچ کس جز منکران حق از آن را انکار نمى کنند. راس الجالوت : ما این را شنیده ایم و مى دانیم
امام ـ علیه السلام ـ : راست مى گویى , سپس افزود: اى یهودى این سِفْر از تورات را بگیر , و آنگاه خود شروع به خواندن آیاتى از تورات کرد , مرد یهودى تکانى خورد و در شگفت فرو رفت .
سپس امام ـ علیه السلام ـ رو به نصرانى کرد و قسمتى از معجزات پیامبر اسلام (صلی الله علیه واله) را دربارهء زنده شدن بعضى از مردگان به دست او و شفاى بعضى از بیماران غیر قابل علاج را به برکت او برشمرد و فرمود: با اینهمه ما هرگز او را پروردگار خود نمى دانیم , اگر به خاطر این گونه معجزات , عیسى را خداى خود بدانید باید الیسع و حزقیل را نیز معبود خویش بشمارید, زیرا آنها نیز مردگان را زنده کردند و نیز ابراهیم خلیل پرندگانى را گرفت و سر برید و آنها را بر کوههاى اطراف قرار داد, سپس آنها را فرا خواند و همگى زنده شدند, موسى بن عمران نیز چنین کارى را در مورد هفتاد نفر که با او به کوه طور آمده بودند و بر اثر صاعقه مردند انجام داد, تو هرگز نمى توانى این حقایق را انکار کنى , زیرا تورات و انجیل و زبور و قرآن از آن سخن گفته اند, پس باید همه اینها را خداى خویش بدانیم .
جاثلیق پاسخى نداشت بدهد, تسلیم شد و گفت : سخن , سخن تواست و معبودى جز خداوند یگانه نیست .
سپس امام ـ علیه السلام ـ در باب کتاب اشعیا از او و راس الجالوت سوال کرد. او گفت : من از آن بخوبى آگاهم . فرمود: این جمله را به خاطر دارید که اشعیا گفت : من کسى را دیدم که بر دراز گوشى سوار است و لباسهایى از نور در تن کرده (اشاره به حضرت مسیح ) و کسى را دیدم که بر شتر سوار است و نورش مثل نور ماه (اشاره به پیامبر اسلام (صلی الله علیه واله ) ) گفتند: آرى اشعیا چنین سخنى را گفته است .
امام ـ علیه السلام ـ افزود: اى نصرانى , این سخن مسیح را در انجیل به خاطر دارى که فرمود: من به سوى پروردگار شما و پروردگار خودم مى روم و بارقلیطا مى آید و دربارهء من شهادت به حق مى دهد (آن گونه که من دربارهء او شهادت داده ام ) و همه چیز را براى شما تفسیر مى کند؟(۲۴)
جاثلیق : آنچه را از انجیل مى گویى ما به آن معترفیم .
سپس امام ـ علیه السلام ـ سوءالات دیگرى دربارهء انجیل و از میان رفتن نخستین انجیل و بعد نوشته شدن آن به وسیلهء چهار نفر: مرقس , لوقا, یوحنا و متّى که هرکدام نشستند و انجیلى را نوشتند (انجیلهایى که هم اکنون موجود و در دست مسیحیان است ), سخن گفت و تناقضهایى از کلام جاثلیق گرفت
جاثلیق بکلى درمانده شده بود, به گونه اى که هیچ راه فرار نداشت . لذا هنگامى که امام ـ علیه السلام ـ بار دیگر به او فرمود: اى جاثلیق , هر چه مى خواهى سوءال کن , او از هر گونه سوءالى خود دارى کرد و گفت : اکنون شخص دیگرى غیر از من سوءال کند, قسم به حق مسیح که گمان نمى کردم در میان مسلمانان کسى مثل تو (باشد.(۲۵)

پی نوشت :

۱- مرتضى الحسینى , سید جعفر, همان کتاب , ص ۱۶۸ـ ۱۸۳ با تلخیص و اندکى تغییر در عبارت .
۲- ابن ندیم , الفهرست , قاهره , المکتبهالتجاریهالکبرى , ص ۳۵۳
۳- جرجى زیدان , تاریخ تمدن اسلام , ترجمهء على جواهر کلام , تهران , موءسسهء امیر کبیر, ۱۳۳۶ه.ش , ج ۳ ص ۲۱۶
۴- مجموعهء آثار دومین کنگرهء جهانى حضرت رضا ـ علیه السلام ـ, ۱۳۶۶ه.ش , مقالهء آیت الله ناصر مکارم شیرازى , ج ۱ ص ۴۲۸ـ ۴۳۲با اندکى تلخیص و تغییر در عبارات .
۵- دربارهء فتنهء خلق قرآن در سیرهء امام هادى ـ علیه السلام ـ بتفصیل بحث کرده ایم .
۶- جرجى زیدان , همان کتاب , ج ۳ ص ۲۱۲ـ ۲۱۵
۷- دکتر ابراهیم حسن , حسن , تاریخ سیاسى اسلام , ترجمه ابوالقاسم پاینده , چاپ چهارم , تهران , انتشارات جاویدان , ۱۳۶۰ه. ش , ج ۲ ص ۲۹۶ـ ۲۹۹
۸- دکتر طه حسین , اندیشمند معاصر مصرى , درباره تاءثیر ناروایى که آشنایى مسلمانان با فرهنگهاى بیگانه بخصوص فرهنگ یونانى گذاشت , مى نویسد: سپس چیزى نگذشت که مسلمانان با فرهنگهاى بیگانه بخصوص با فرهنگ یونانى و از همه بیشتر با فلسفه یونان آشنا شدند. اینها همه روى مسلمانان اثر گذاشت و آن را وسیله ء دفاع از دین خود قرار دادند. آنگاه قدمى فراتر نهادند و عقل قاصر بشرى را بر هر چیزى حاکم شمردند و گمان کردند تنها عقل سرچشمهء معرفت است و تدریجاً خود را بى نیاز از سر چشمهء وحى دانستند. این ایمان افراطى به عقل , آنان را فریفته ساخت و به افراط و دورى از حق گرفتار آمدند. همین اشتباه بود که درهاى اختلاف را به روى آنان گشود و هر جمعیتى به استدلالات واهى تمس جستند و شمارهء فرقه هاى آنان را از هفتاد گذراند (آئینه ء اسلام , ترجمهء دکتر محمد ابراهیم آیتى , تهران , شرکت انتشار, ۱۳۳۹ه.ش , ص ۲۶۶
۹- گوستاولوبون فرانسوى مى گوید: حقیقت مطلب این است که سلطنت سیاسى اعراب در زمان هارون و پسرش مأمون به اوج قدرت رسید, زیرا حد شرقى سلطنت آنها در آسیا, مرز چین بود, و در آفریقا, اعراب , قبائل وحشى را تا مرزهاى حبشه , و رومیان را تا تنگهء بسفور به عقب راندند و همچنان تا کرانه هاى اقیانوس اطلس پیش رفتند
(تاریخ تمدن اسلام و عرب , ترجمهء سید هاشم حسینى , تهران , کتابفروشى اسلامیه , ص ۲۱۱.
۱۰- عیون اخبار الرضا ـ علیه السلام ـ, تهران , دارالکتب الاسلامیه, ج ۱ ص ۱۷۹ـ مجلسى , بحار الانوار, تهران , , ۱۳۸۵ه ق , ج ۴۹ ص ۱۷۷
۱۱- صدوق , همان کتاب , ج ۲ ص ۱۸۵ـ مجلسى , همان کتاب , ص ۱۸۹
۱۲- صدوق , همان کتاب , ص ۲۳۹ مجلسى , همان کتاب , ص ۲۹۰
۱۳- مجلسى , همان کتاب , ص ۱۷۵ـ الشیخ عزیز الله العطاردى الخبوشانى , مسند الامام الرضا, الموءتمر العالمى للامام الرضا ـ علیه بالسلام ـ, ۱۴۰۶ق , ج ۲ ص ۷۵
۱۴- جاثلیق (به کسر ث و لام ) لفظى یونانى است به معناى رئیس اسقفها و پیشواى عیسوى , لقبى است که به علماى بزرگ نصارى داده مى شد و نام شخص خاصى نیست (المنجد) و شاید معرَّب کاتولیک بوده باشد
۱۵- راءس الجالوت لقب دانشمندان و بزرگان ملت یهود است (این نیز اسم خاص نیست
۱۶- هربز اکبر, یا هیربد اکبر لقبى است که مخصوص بزرگ زردشتیان بوده , به معناى پیشواى بزرگ مذهبى و قاضى زردشتى و خادم آتشکده
۱۷- عمران صابى چنانکه از نامش پیداست , از مذهب صابئین دفاع مى کرد. صابئین گروهى هستند که خود را پیرو حضرت یحیى مى دانندولى به دو گروه موحد و مشرک تقسیم شده اند:
گروهى از آنان رو به ستاره پرستى آورده اند, لذا آنها را گاه به عنوان ستاره پرستان مى نامند. مرکز آنها سابقا شهر حران در عراق بود, سپس به مناطق دیگرى از عراق و خوزستان روى آوردند. آنها طبق عقاید خود بیشتر در کنار نهرهاى بزرگ زندگى مى کنند و هم اکنون گروهى از آنان در اهواز و بعضى مناطق دیگر به سر مى برند
۱۸- سلیمان مروزى مشهورترین عالم علم کلام در خطهء خراسان در عصر مأمون بود براى او احترام زیادى قائل مى شد.
۱۹- على بن محمد بن جهم , ناصبى و دشمن اهل بیت بوده است . مرحوم صدوق روایتى از على بن محمد بن جهم نقل کرده که از آن استفاده مى شود که وى نسبت به حضرت رضا ـ علیه السلام ـ محبت داشته است , آنگاه در ذیل همین حدیث آورده است که : هذا الحدیث غریب من طریق على بن محمد بن الجهم مع نصبه و بغضه و عداوته لاءهل البیت ـ علیهم السلام ) عیون اخبار الرضا, تهران , دار الکتب الاسلامیه, ۱۳۷۷(هـ. ق ج ۱ ص ۲۰۴. صاحب جامع الرواهنیز همین مطلب را در شرح حال او آورده است (جامع الرواه, منشورات مکتبهآیت الله العظمى المرعشى النجفى , قم ۱۴۰۳هـ. ق , ج ۱ ص ۵۹۶ـ ۵۹۷
۲۰- با اینکه علماى رجال , حسن بن سهل نوفلى را توثیق نکرده اند, اما گفته اند: او را کتابى است خوب و کثیر الفائده (اردبیلى , جامع الرواه, قم , مکتبهآیت الله العظمى المرعشى النجفى , ۱۴۰۳هق , ج ۱ ص ۲۲۶
۲۱- صدوق , همان کتاب , ج ۱ ص ۱۵۵
۲۲- سویق شربت مخصوصى بوده که با آرد درست مى کردند
۲۳- فرزند امام صادق ـ علیه السلام ـ و عموى امام على بن موسى الرضا ـ علیه السلام ـ
۲۴- مقصود از بارقلیطا یا فارقلیطا, که حضرت مسیح از آمدن او خبر داده است , حضرت محمد(ص ) مى باشد و این پیشگویى در انجیل یوحنّا در ابواب ۱۴و ۱۵و ۱۶ وارد شده است , و قرآن مجید نیز در آیهء ۶از سوره صَف ّ, این معنا را از قول حضرت عیسى ـ علیه السلام ـ نقل کرده است (براى اطلاع بیشتر در این زمینه رجوع شود به کتاب احمد موعود انجیل , تاءلیف استاد جعفر سبحانى , انتشارات توحید, قم , ۱۳۶۱هـ. ش , ص ۹۷ـ ۱۳۳
۵۲۵- مجموعهء آثار دومین کنگرهء جهانى حضرت رضا ـ علیه السلام ـ, ۱۳۶۶هـ.ش , ج ۱ ص ۴۳۲ـ ۴۵۲ مقاله ء آیت الله ناصر مکارم شیرازى , با تلخیص

منبع: سیره پیشوایان

About مدیریت پرچم های سیاه شرق

Check Also

متن نوحه زنجیر زنی برای محرم

اعمال ماه محرم از شب و روز اول تا دهم

اعمال ماه محرم از شب و روز اول تا دهمReviewed by پایگاه خبری تحلیلی شرق …