در مورد جدایى بنىامیه از اسلام و مباین بودن جبهه آنان با جبهه حقیقى دین، شهید مطهرى(ره) اینگونه به بررسى دلایل ضدیت آنان با اسلام اشاره مىکند:
«مبارزه شدید امویان که در راس آنها ابوسفیان بود، با اسلام و قرآن … دو علت داشت: یکى رقابت نژادى که در سه نسل متوالى متراکم شده بود. دوم تباین قوانین اسلامى با نظام زندگى اجتماعى رؤساى قریش مخصوصا اموىها که اسلام بر همزننده آن زندگانى بود… گذشته از اینها مزاج و طینت آنها طینتى منفعتپرست و مادى بود و در اینگونه مزاجهاى روحى، تعلیمات الهى و ربانى اثر ندارد و این ربطى به باهوش یا بىهوشى آنها ندارد. کسى به تعلیمات الهى اذعان پیدا مىکند که در وجود خودش پرتوى از شرافت و علو نفس و بزرگوارى باشد. این مطلب خود یک اصل بزرگى است. داستان ابوسفیان و عباس و گفتن «لقد صار ملک ابن اخیک عظیما…» قصه «بالله غلبتک یا اباسفیان» ایضا قصه «تلقفونها تلقف الکره» همگى دلیل کورى باطنى ابوسفیان است. (۲)
در مورد صلح بین دو طایفه دشمنى ما با شما براى خدا و در راه خداست. بنابراین با دنیاى شما صلح نمىکنیم
و بر پایه همین تفسیر است که به طور متوالى شاهد بروز تضادهاى درونى به صورت توطئههاى متعدد معاویه براى قتل امام هستیم(استفاده از هر وسیله ممکن) و در مقابل، امام را نیز مىبینیم که (تنها با وسایل مشروع) در صدد تضعیف حکومت معاویه است. البته معاویه بارها مىکوشید بر تضادهاى حقیقى جبهه باطل و حق سرپوش گذارد و حداقل در منظر عمومى منازعات خود و امام را امرى در نهایت حزبى، قبیلهاى و طایفهاى جلوه دهد و در مقابل امام با درایت کامل اجازه شکلگیرى چنین تصورى را نمىداد. بنابراین تمام تلاش معاویه این بود که بر تضادهاى حقیقى دو جبهه سرپوش گذارد و جبهه حق را در سایه صلح ظاهرى در خود هضم کند و برعکس امام مىکوشید در سایه صلح ظاهرى بیشترین منافع متصور را نصیب خود و شیعیان کند و در عوض تضادهاى درونى را در هر فرصت ممکن بروز دهد. نمونهاى تاریخى را در این باره مىخوانیم:
معاویه براى مروان نامهاى نوشت و در آن از مروان خواست دختر عبدالله بن جعفر، برادرزاده امام على (علیهالسلام)، را براى پسرش یزید خواستگارى کند و افزود: مهریهاش هر قدر باشد، مىپذیرم و هر قدر قرض داشته باشد، مىدهم. به علاوه این وصلت موجب صلح بین بنىامیه و بنىهاشم خواهد شد.
مروان بلافاصله بعد از دریافت نامه با عبدالله بن جعفر ملاقات و موضوع خواستگارى را مطرح کرد. او گفت: اختیار این امور با حسن بن على(علیهماالسلام) است. از او خواستگارى کن. مروان به ناچار نزد امام رفت و دختر عبدالله را خواستگارى کرد. امام به او فرمود: هر کسى را که مىخواهى دعوت کن تا گرد هم آیند. وقتى بزرگان دو طایفه جمع شدند، مروان بلند شد و بعد از خطبه و حمد و ثناى الهى گفت: امیرمؤمنان معاویه به من فرمان داده تا زینب دختر عبدالله بن جعفر(۳) را براى یزید خواستگارى کنم به این ترتیب که: هر قدر پدرش خواست مهر تعیین کند. هر قدر پدرش مقروض بود، مىدهم. این وصلت موجب صلح بین دو طایفه بنىامیه و بنىهاشم مىشود. یزید پسر معاویه کسى است که نظیر ندارد. به جانم سوگند حسرت و افتخار شما به یزید بیشتر از حسرت و افتخار او به شماست و او کسى است که به برکت چهرهاش از ابرها طلب باران مىشود.
بعد از این سخنان مروان نشست وامام حسن(علیهالسلام) به پاخاست و فرمود:
«… اما ما ذکرت من حکم ابیها فى الصداق فانا لم نکن لندعب عن سنه رسول الله فى اهله و بناته
… و اما الصلح الحیین فانا عادینا لله و فى الله فلا نصالحکم للدنیا…؛
۱- در مورد مهریه، ما از سنت پیامبر صلى الله علیه و آله (۸۴۰ درهم) تجاوز نمىکنیم.
۲- در مورد قرضها، چه وقت زنهاى ما قرض پدرانشان را دادهاند؟
۳- در مورد صلح بین دو طایفه، دشمنى ما با شما براى خدا و در راه خداست. بنابراین با دنیاى شما صلح نمىکنیم.
۴- در مورد افتخار ما به وجود یزید… اگر مقام خلافت بالاتر از مقام نبوت است، ما باید به یزید افتخار کنیم و اگر مقام نبوت بالاتر است، او باید به ما افتخار کند.
۵- در مورد طلب باران به برکت چهره یزید… تنها از محمد و آل محمد طلب باران مىشود. نظر ما این است که دختر عبدالله را به ازدواج پسرعمویش قاسم بن محمد بن جعفر در آوریم… .» (۴)
در ضمن همین رویداد به ظاهر خانوادگى است که امام در جمع بزرگان هر دو گروه مبناى دشمنى آنان را یادآور مىشود و نقشه معاویه را که درصدد بود، ابتدا سطح منازعات را به دعواهاى حزبى و قبیلهاى تقلیل دهد و بعد خود را منادى صلح و آشتى معرفى کند، نقش بر آب مىکند و همین نکته کلیدى است که باعث مىشود علىرغم مصالحه ظاهرى، تعارضات همچنان ادامه یابد و با به اوج رسیدن آن در زمان امام حسین (علیهالسلام) آتش جنگ شعلهور شده، لایههاى پنهان منازعات بار دیگر چهره خود را بنمایاند و نشان دهد که حق و باطل هرگز آشتىپذیر نیستند و صلح امام حسن(علیهالسلام) تنها یک حرکت تاکتیکى براى بقاى اقلیت شیعه بوده است. (۵)
برگرفته از مقاله الف. آشورى
گروه دین و اندیشه تبیان، هدهدی
پینوشتها:
۱- الکامل فى التاریخ، ج ۳، ص ۴۰۷.
۲- حماسه حسینى، ج ۳، صص ۱۹ و ۲۰.
۳- طبق برخى روایات نام دختر ام کلثوم و نام امام «حسین» علیه السلام ذکر شده است. بحارالانوار، ج ۴۴، صص ۲۰۷ و ۲۰۸، با این وصف روایات دیگرى نیز وجود دارد که به امام حسن علیه السلام استناد شده مانند روایت معاویه بن خدیج که معاویه او را براى خواستگارى از یکى از دختران یا خواهرهایش براى یزید فرستاد… و… که در تمام موارد امام درایت کامل به خرج مىداد و مانع چنین وصلتهایى مىشد (مقتل خوارزمى، ج ۱، ص ۱۲۴ مجمع الزواید، هیثمى، ج ۴، ص ۲۷۸.
۴- بحارالانوار، ج ۴۴، ص ۱۱۹- ۱۲۰.
۵- متاسفانه برخى از محققان متاثر از سیاست معاویه کوشیدهاند تحلیل قبیلهاى براى رویداد منجر به صلح ارائه کنند. به این صورت که سه جریان بنىهاشم، بنىامیه و گروههاى میانى(بنىتمیم و عدى…) در پى رسیدن به حکومت بودند. اما بنىهاشم بعد از پیامبر(صلى الله علیه و آله) نتوانستند به حکومت برسند. بنىامیه نیز همچنان صفات نفاق و طلقا را یدک مىکشیدند. لذا بنىامیه گروههاى میانى ابوبکر – عمر) را بر سر کار آوردند و سرانجام بعد از آن دو کوشیدند مانع رسیدن بنىهاشم به حکومت شوند. یعنى، در مرحله اول با گروههاى میانى کنار آمدند و بعد به تعارض با گروه بنىهاشم پرداختند و سرانجام در زمان امام حسن(علیهالسلام) به هدف خود رسیدند. در نقد این دیدگاه باید گفت: معاویه نیز بسیار کوشید جنگ بین آنان از زاویه حزبى و طایفهاى دیده شود اما امام هرگز اجازه چنین برداشتى نداد و در ماجراى خواستگارى دختر عبدالله؛ در بین بزرگان هر دو قبیله بر اعتقادى و دینى بودن تعارضات و جنگ تاکید کرد. بنابراین اگر امام على یا امام حسن(علیهماالسلام) با گروه بنىامیه یا گروههاى میانى رو در رو مىشود، از خاستگاه قبیلهاى نیست بلکه از اعتقاد دینى است و این جنگ طایفهاى براى دستیابى به قدرت نیست. هر چند رقابت بین گروههاى میانى و بنىامیه را مىتوان از چنین مقولهاى دانست و یا از دیدگاه آنان رقابت با بنىهاشم را از باب قبیلهاى دانست، ولى مطمئنا از دیدگاه امام على و امام حسن(علیهماالسلام) تلاش براى دستیابى به حکومت به عنوان نزاع طایفهاى نبود و شایسته نیست اقدامات آنان را چنین بىمحابا تحت اینگونه برداشتها ارزیابى کرد.