فضیلتهای میثم تمار
میثم، بیانى رسا داشت و در نطق و سخن، توانا و فصیح بود. سخنورى میثم تمار را از این واقعه که نقل مىشود مىتوان دریافت:
در بازار، میثم، رئیس صنف میوهفروشان بود. هرگاه قرار بود در جایى و نزد کسى و یا موقعیت مهمى، سخنى گفته شود از میثم تمار مىخواستند که سخنگویشان باشد. گروهى از بازاریان نزد میثم رفتند تا باهم به عنوان شکایت از حاکم و عامل بازار، پیش «ابن زیاد» بروند که والى شهر کوفه بود. در این برخورد و دیدار با ابنزیاد میثم بود که به نمایندگى از دیگران با رشادت به سزایى سخن گفت. خود میثم در باره این دیدار و سخنها مىگوید:
«ابن زیاد، با شنیدن گفتارم به شگفتى افتاد و در سکوت فرورفت.» (۱۳)
همین بیان صریح و حقگویى آشکار باعثشد که از میثم کینهاى در دل ابن زیاد بماند.
۲- مفسر قرآن
تفسیر قرآن از علوم ارزشمند در اسلام است و این علم، که شناخت مفاهیم بلند آیات قرآن است، نزد پیامبر و امامان معصوم است.
گرچه قرآن، کتاب روشن حق و معجزهاى گویا از سوى خداوند براى عموم مردم است، لیکن اسرار و دقایق و نکات لطیف و ظریف و اشارات پرمعناى فراوانى در آن است که در علم تفسیر، پرده از روى آن دقائق، برداشته مىشود و درک بهتر و بیشترى از مضمون و محتواى آیات این کتاب آسمانى که وحى خداوند است، به دست مى آید.
پیشوایان دین ما – که درود خدا بر آنان باد – آشنایىشان با قرآن از علم الهى سرچشمه مىگرفت و از آن معارف والا به شاگردان و اصحاب خویش به تناسب فهم و استعداد آنان مىآموختند. میثم تمار، یکى از این شاگردان والا مقام درمکتب تفسیرى على(ع) بود. میثم علم تاویل معانى قرآن را از آن حضرت فرا گرفت و در قرآنشناسى، دانا و بصیر گردید.
روزى میثم با «ابن عباس» – مفسر قرآن و شاگرد على(ع) – در مدینه دیدار کرد و به او گفت: آنچه از تفسیر قرآن مىخواهى، بپرس! من تمام قرآن را نزد على(ع) فراگرفتم و آن حضرت تاویل قرآن را به من تعلیم فرمود. ابنعباس که مراتب فضل و علم و تقواى میثم را مىدانست، کاغذ و دواتى طلبید تا سخنان میثم را در باره تفسیر قرآن بنویسد. میثم پیش از بیان تفسیر، گفت: اى ابن عباس! چگونه خواهى بود وقتى که مرا مصلوب و به دار آویخته ببینى، نهمین نفرى که چوبه دارش هم کوتاهتر از دیگران است؟ ….
ابن عباس گفت: کاهن هم که هستى؟! و خواست که کاغذ را پاره کند.
ابن عباس از علم به آینده بىبهره بود، و چون چنین خبر و پیشگویى را از میثم شنید که از جزئیات شهادتش خبر مىدهد، برایش غیر قابل هضم بود، از این جهت. این گونه برخورد کرد. اما میثم گفت: آرامتر!…آنچه را از من مىشنوى بنویس و نگهدار! اگر آنچه مىگویم راستبود، نگاهشدار و اگر باطل بود، آن گاه پاره اش کن…. و ابنعباس پذیرفت که چنان کند. (۱۴)
۳- راوى حدیث در صدر اسلام
با آن استعداد خاص و موقعیتخوبى که میثم داشت، احادیث زیادى از على(ع) شنیده بود، و آن گونه که از گفتههاى پسرش بر مىآید، حتى کتابى که مجموعهاى از احادیثبود تالیف کرده است، لیکن متاسفانه از نوشتههاى او چیزى باقى نماند و راویان دیگر هم به خاطر درک نکردن موقعیت و اهمیت آن به نقل از وى نپرداختند و بیشتر آنها از دسترس دور ماند. فقط اندکى از روایات میثم در کتابهاى حدیث نقل شده است. پسرانش یعقوب و صالح از نوشتههاى او روایت نقل مىکردند. (۱۵)
۴- داناى رازها
چنان که قبلا هم اشاره شد، میثم از بسیارى حوادث آینده،آگاهى داشت و گاهى آنها را پیشگویى مىکرد. داناىرازهاى نهان بود. نامه سربسته مىخواند و راز نشنیدهمىگفت…. این را نیز از مولایش على(ع) فراگرفته بود. آگاهى از سرنوشتخود و افراد دیگر و با خبر بودن از وقایعى که بعدا به وقوع خواهد پیوست، فتنههایى که بعدا پیش خواهد آمد، تاریخ و نحوه شهادتها و وفاتها و… از علومى بود که امیرمؤمنان، آن را به برخى از یاران برگزیده خویش که روحى بزرگ و استعدادى بالا و دلى وسیع و ظرفیتى افزون داشتند، آموخته بود. اینان را «اصحاب سر» حضرت امیر مىدانستند و میثم هم یکى از این اصحاب بود. (۱۶)
و در موارد متعددى با استفاده از این موهبت از حوادثى خبر مىداد و بعدا آن حادثه به همان صورت، تحقق مىپذیرفت. (۱۷) به چند نمونه از این پیشگوییها اشاره مىشود:
الف – پیشگویى شهادت خویش
میثم، مىدانست که چه زمانى و چگونه و به دست چه کسى کشته خواهد شد. قبلا بطور گسترده، این نکته توضیح داده شد.
ب – خبر مرگ معاویه
ابو خالد، به صالح، فرزند میثم خبر داد که: روز جمعهاى با پدرت در شط فرات به کشتى نشسته بودیم که ناگهان باد سختى محفوظ بمانید. این باد، «عاصف» است و خبر مرگ معاویه را مىدهد که هماکنون مرد.
یک هفته بعد، قاصدى از شام آمد. با او ملاقات کردم و اخبار را از او پرسیدم، گفت: مردم در امن و امان به سر مىبرند، معاویه فوت کرده ومردم با فرزندش یزید، بیعت کردهاند.گفتم: مرگ معاویه در چه روزى واقع شد؟ گفت: روز جمعه گذشته. (۱۸)
ج – قیام مختار پس از شهادت حضرت مسلم در کوفه، ابن زیاد حاکمکوفه، میثم و مختار و جمعى دیگر را دستگیر و زندانى کرد. میثم تمار به مختار گفت: تو از زندان رها مىشوى و بهخونخواهى حسینبن على(ع) قیام خواهى کرد و همین شخص را -ابن زیاد – که ما را مىکشد، خواهى کشت.
ابن زیاد مختار را از زندان، طلبید تا او را به قتل برساند که در همین اثنا قاصدى از سوى یزید همراه نامهاى فرارسید که در آن نامه، دستور آزاد کردن مختار بود. او هم طبق دستور، مختار را رها کرد و میثم را به دار آویخت. (۱۹)
در تاریخ قیام مختار خواندهاید که وى عاملان حادثهعاشورا را گرفت و به سزاى جنایتشان رساند. ابنزیادهم از کسانى بود که گرفتار شد و سربریدهاش را نزد مختار آوردند.
د – واقعه کربلا
زنى به نام «جبله مکى» نقل مىکند که از میثم تمار شنیدم که مىگفت: این امت، پسر دختر پیامبرشان را در دهم محرم مىکشند و دشمنان خدا این روز را مبارک مىدانند. این واقعه، قطعا انجام خواهد گرفت. این، داستانى است که مولایم امیرمؤمنان مرا از آن آگاه کرده است. او به من خبر داده است که بر حسین(ع) همه چیز خواهد گریست، حتى حیوانات بیابان و دریا و آسمان و خورشید و ماه و ستارگان و آدمیان و اجنه مؤمن و همه و همه….
آن گاه میثم گفت: اى جبله! بدان که حسینبن على(ع) سرور شهیدان در قیامت است و یارانش بر شهیدان دیگر برترى دارند. اى جبله! هرگاه به خورشید نگاه کردى و دیدى که چون خون تازه، قرمز است، بدان که سیدالشهدا کشته شدهاست.
جبله مىگوید: یک روز از خانه بیرون آمدم. دیدم خورشید بر دیوارها مىتابد، همچون پارچههاى رنگآمیزى شده که به سرخى مى زد. صیحه کشیده و گریه کردم و گفتم: به خدا سوگند، سرور ما حسینبن على(ع) کشته شد!…. (۲۰)
شهادت، فصل سرخ زندگى
حمایت از حق، پیامدهایى چون «شهادت» هم دارد، ولى براى حامیان حق، لذتى بالاتر از آن نیست، چرا که عشقشان به ارزشهاى متعالى و ماندگار الهى، آنان را از تعلقات دنیوى آزاد ساخته است و براى سعادت ابدى به آسانى حاضرند تا نقد جان را در میدانهاى ایثار و فداکارى و مبارزه به خالق جان بفروشند و به لقاى او و بهشت جاوید برسند.
اسلام، عزیزتر از مسلمان است. و اگر مسلمان، عزتى دارد، در سایه ایمان و اسلام است. بنابراین، مسلمان کسى است که در لحظههاى سرنوشتساز و در هنگام نیاز با بذل مال و جان و هستى، اسلام را یارى کند.
میثم یکى از این جانبازان راه دین و فداکاران مخلص راه ولایت وحق و عدالتبود. جان را هم بر سر حمایت از فضیلتهایى که در وجود على(ع) و در خط ولایت آن حضرت، تجسم یافته بود، فدا کرد. شهادت، میلاد سرخ میثم بود. برگى بود که با خون، رقم بقا بر آن زده شد و کتاب زندگىاش پس از مرگ، جاودانگى یافت. اینک با هم این اوراق سرخ و خونین را که سندى دیگر بر کمال و برترى و برجستگى میثم تمار استبخوانیم:
با «حبیب»
شهادت در راه خدا آرزوى بزرگ «میثم تمار» و «حبیببن مظاهر» بود. و هردو به این آرزو رسیدند; حبیب، در رکاب حسین(ع) و میثم در مبارزه با طغیان «ابن زیاد».
روزى، میثم در مجلس «بنى اسد» با حبیببن مظاهر ملاقات کرد. مدتى باهم گفتگو کردند. در پایان این دیدار، حبیببن مظاهر گفت: گویا پیر مرد خربزهفروشى (۲۱) را مىبینم که در راه دوستى فرزندان و خاندان پیامبر، او را به دار مىآویزند و بر چوبه دار، شکمش را مىدرند. (اشاره به شهادت میثم در کوفه)
میثم هم در پاسخ گفت: من هم گویا مردم سرخرویى را مىبینم و مىشناسم، با دو دسته موى بر سر که براى یارى فرزند دختر پیامبرش قیام مىکند و کشته مىشود و سرش در کوفه گردانده مىشود. (اشاره به شهادت حبیب در کربلا) پس از این گفتگو از هم جدا شدند و رفتند.
اهل آن مجلس، که آن دو را به دروغ متهم مىکردند، هنوز متفرق نشده بودند که «رشید هجرى» یکى از یاران على«ع» فرا رسید و سراغ میثم و حبیب را از آنان گرفت.گفتند: این جا بودند و شنیدیم که چنین و چنان گفتند. گفت: خدا میثم را رحمت کند! فراموش کرد این را هم به گفتهاش بیفزاید که: «به آن کس که سربریده حبیب را به کوفه مىآورد، صد درهم بیشتر داده مىشود.» و. .. رفت. آنان گفتند: این دیگر از آن دو هم دروغگوتر است! ولى چند روزى نگذشت که میثم را بردار آویخته دیدیم و سر حبیب را هم پس از کشتنش آوردند و هرچه را که آن دو گفته بودند به همان صورت اتفاق افتاد. (۲۲)
به دنبال «حسین»(ع)
میثم، خبر حرکت امام حسین(ع) را به طرف مکه شنید. در همان سال، تصمیم گرفت که به قصد حج عمره روى به مکه بنهد. در مکه به دیدار امام حسین(ع) موفق نشد. پس از حجبه مدینه رفت. در دیدارى که با «ام سلمه» – همسر پیامبر – داشت، خود را معرفى کرد. ام سلمه گفت: پیامبر، بارها تو را یاد مىکرد و در دل شبها، سفارش تو را به على(ع) مىنمود. میثم از امسلمه، حسینبن على را پرسید. امسلمه گفت: به اطراف مدینه رفته است، او نیز همواره تو را یاد مىکرد. میثم گفت: من نیز همواره به یاد آن بزرگوار هستم. امروز موفق به دیدار او نشدم. به او بگو که دوست داشتم بر او سلام بگویم. من بر مىگردم و به خواستخدا یکدیگر را نزد پروردگار، دیدار خواهیم کرد. (اشاره به شهادت قریب الوقوع امام حسین(ع) بود، زیرا بیست روز پس از این سخن بود که امام حسین(ع) به شهادت رسید.)
آن گاه امسلمه با عطرى محاسن میثم را معطر ساخت. میثم گفت: به زودى ریشم با خون، رنگین خواهد شد. امسلمه: چه کسى این خبر را به تو داده است؟
میثم: مولا و سرور من!
امسلمه، در حالى که از اندوه، بغض گلویش را گرفته بود، گریست و گفت: على(ع) فقط مولاى تو نیست، بلکه سرور من و سالار همه مسلمانان است. آن گاه امسلمه از او خداحافظى کرد. (۲۳)
دستگیر شدن میثم
میثم در کوفه، مورد احترام بود و شخصیت اجتماعىاش موقعیت او را از هرجهت، حساس کرده بود. از سفر حجبه سوى کوفه برمىگشت که «ابن زیاد» دستور دستگیرى او را قبل از رسیدن به شهر، صادر کرد. این در حالى بود که مسلمبن عقیل در کوفه به شهادت رسیده و تشنج و اضطراب، کوفه را فراگرفته و شیعیان سرشناس و چهرههاى برجسته هوادار اهلبیت، تحت تعقیب یا در زندان بودند و زمینه براى اعتراضها و شورشها فراهم بود.
«عریف» به همراه صد نفر از ماموران، برنامه دستگیرى میثم را قبل از ورودش به کوفه، تدارک دیدند. ابنزیاد او را تهدید کرده بود که اگر میثم را دستگیر نکند، خودش به قتل خواهد رسید. عریف به «حیره» آمد و با همراهانش در انتظار رسیدن میثم بود. میثم را در همان جا، پیش از آن که پایش به خانه برسد گرفتند. میثم به ماموران حوادث آینده و چگونگى شهادت خویش را بازگو کرد.
میثم گرچه در آن روز، پیرمردى سالخورده بود که بر استخوانهایش جز پوستى باقى نمانده بود (۲۴) و از نظر جسمى، تحلیل رفته بود، لیکن از نظر شهامت و قوت قلب و قدرت روحى و اراده استوار و زبان گویا و فصیح و ایمان راسخ در حدى بود که ابنزیاد را، با آن همه قدرت و مامور به وحشت افکنده بود; به همین جهت هم براى بازداشت این پیرمرد جواندل و توانمند، صد مامور را گسیل ساخته بود.
ماموران، میثم را به کوفه وارد کردند. به عبیداللهبن زیاد خبر دادند که میثم اسیر و گرفتار شده است. در معرفی میثم به ابنزیاد گفتند که: او از نزدیکترین و برگزیدهترین یاران ابوتراب، على(ع) است.
ابن زیاد گفت: واى بر شما! کار این مرد عجمى به این جا رسیده است؟! بیاوریدش…! میثم را از بازداشتگاه به حضور والى کوفه آوردند.
ابن زیاد، براى آزمودن روحیه میثم و گفتگو با او پرسید: -پروردگارت در کجاست؟
– در کمین ستمگران … که تو یکى از آنانى.
– با این که عجم هستى با من این گونه سخن مىگویى؟! به من خبر دادهاند که تو با «ابوتراب» بسیار نزدیک بودهاى!
– آرى، درست گفتهاند.
– باید از على تبرى بجویى و با ابراز تنفر از او، او را به زشتى یاد کنى وگرنه دستها و پاهایت را بریده و بر دار مىآویزمت.
میثم در مقابل این تهدید گفت: على(ع) به من خبر داده است که مرا به دار مىآویزى.
ابن زیاد براى جبران این وضع نامطلوب که پیش آمده بود، گفت: واى بر تو! با سخنان على درخواهم افتاد. (عمل بر خلاف آن پیشگویى).
میثم گفت: چگونه؟ در حالى که این خبر را على -علیه السلام از پیامبر و او از جبرئیل و جبرئیل هم از طرف خدا بیان کرده است. به خدا سوگند! از مکانى هم که در آن به دار آویخته مىشوم به خوبى آگاهم که در کجاى کوفه است و من نخستین مسلمانى هستم که در راه اسلام بر دهانم لجام زده خواهد شد.
ابن زیاد با شنیدن این سخن، بیشتر برآشفت و گفت: به خدا قسم! دست و پایت را قطع کرده و زبانت را رها مىگذارم تا دروغ مولایت و دروغ تو آشکار شود. و همان دم دستور داد که دست و پایش را قطع کنند و بر دارش آویزند. (۲۵)
و آن چنان که خواهیم دید، ابن زیاد نتوانست زبان میثم را رها و گویا ببیند، و به قطع آن هم دستور داد.
بر فراز دار
براى مردان خدا فراز دار، سکوى رفیع و افراشتهاى براى معراج است.
به دار آویختن فرزانگان و غیورمردان به همان اندازه که براى قدرتهاى خودکامه باطل، دلیل ضعف و هراس از آشکار شدن حق و تابش نور فضیلت و راستى است; براى شهیدان مصلوب، سرمایه عزت و سند افتخار است. میثم را به جرم حقگویى و حمایت از خط راستین علوى و سازش نکردن با سلطه جبارانه یزیدى به طرف چوبه دار بردند.
میثم را به دار آویختند. میثم مرگ را به چیزى نمىگرفت و چنان عادى و بىاعتنا، آن را تلقى مىکرد که بر خشم دشمن مىافزود. میثم تمار بر فراز دار با صدایى رسا مردم را براى شنیدن حقایق اسلام و احادیثسرى على(ع) فرامىخواند. (۲۶) میثم مىگفت: هرکس مىخواهد حدیث مکنون و ارزشمند على(ع) را بشنود، پیش از آن که کشته شوم بیاید. من شما را از حوادث آینده تا پایان جهان، خبر مىدهم. مردم مشتاق، پیرامون او جمع مىشدند. میثم از فراز منبر «دار» براى انبوه جمعیت، سخن مىگفت. فضایل و شایستگیهاى اهلبیت پیامبر و دودمان على(ع) را بازگو مىکرد و خیانتها و فسادهاى بنىامیه را فاش مىساخت.
بیان حقایق و افشاگریهاى میثم، در آن آخرین لحظههاى حیات و از بالاى دار، چنان مؤثر و تکاندهنده بود که به «ابنزیاد» خبر دادند: این بنده، شما را رسوا کرد. گفت: به دهانش لجام بزنید. و میثم، اولین کسى بود که در راه اسلام بر دهانش لجام زده شد. (۲۷)
پس از آن، زبان حقگوى او را، که به صراحت روز و به برندگى شمشیر بود، بریدند. آن کس که مامور بریدن زبانش بود، به میثم گفت: هرچه مىخواهى بگو! امیر فرمان داده است که زبانت را قطع کنم. میثم گفت: فرزند زن تبهکار -عبیداللهبن زیاد – خیال کرده است که مىتواند من و مولایم را دروغگو معرفى کند! این است زبان من.
و آن مزدور، زبان میثم را از کامش برآورد…. (۲۸)
میثم به همان حالتبود، تا این که فردایش، از بینى و دهان او خون غلیظ مىآمد و بدین صورت، طبق آن پیشگویى، موى سفید صورتش با خون سرخ، رنگین شد.
روز سوم، مردى نزدیک میثم آمد و با نیزه به او اشاره کرد و گفت: به خدا قسم مىدانم که اهل عبادت بودى و شبها را به مناجات بهسرمىبردى. آن گاه با نیزه، چنان ضربتى بر پهلو یا شکم میثم فرود آورد که پیکرش دریده شد و جان پاک آن اسوه صبر و مقاومت و رشادت به افلاک شتافت و میثم با روح بلندش معراجى والاتر را آغاز کرد; که هماکنون هم، آن طیران معنوى ادامه دارد و با هر درودى که از سوى خداجویان پاکدل و وارسته، نثار آن شهید راه فضیلت مى گردد، مقام و رتبهاش در فردوس اعلا و نزد پروردگار، بالاتر مىرود.
مزار شهید
مدتى پیکر پاک و مطهر میثم پس از شهادتش بر سر داربود. ابن زیاد براى اهانتبیشتر به میثم اجازه نداد که بدنمقدس او را فرود آورده و به خاک بسپارند; به علاوه مىخواستبا استمرار این صحنه، زهر چشم بیشترى از مردمبگیرد و به آنان بفهماند که سزاى مدافعان و پیروانعلى(ع) چنین است، ولى غافل از آن بود که شهید، حتى پس از شهادتش هم، راه نشان مىدهد، الهام مىبخشد، امید مىآفریند و مایه ترس و تزلزل حکومتهاى جور و ستم است.
هفت تن از مسلمانان غیور و متعهد که از همکاران او و خرمافروش بودند، این صحنه را نتوانستند تحمل کنند که میثم شهید، همچنان بالاى دار بماند; با هم، همپیمان شدند تا پیکر شهید را برداشته و به خاک بسپارند. براى غافل ساختن مامورانى که به مراقبت از جسد و دار مشغول بودند، تدبیرى اندیشیدند و نقشه را به این صورت عملى ساختند که: شبانه در نزدیکیهاى آن محل، آتشى افروختند و تعدادى از آنان بر سر آن آتش ایستادند.
نگهبانان، براى گرم شدن به طرف آتش آمدند، در حالى که چند نفر دیگر از دوستان شهید، براى نجات پیکر مقدس «میثم» از آتش دور شده بودند. طبیعتا، ماموران که در روشنایى آتش ایستاده بودند، چشمشان صحنه تاریک محل دار را نمىدید. آن چند نفر، خود را به جسد رسانده و آن را از چوبه دار باز کردند و آن طرفتر در محل برکه آبى که خشک شده بود دفن نمودند.
صبح شد. ماموران جنازه را بر دار ندیدند; خبر به «ابنزیاد» رسید. ابن زیاد مىدانست که مدفن او مزار هواداران على(ع) خواهد شد. از این رو جمع انبوهى را براى یافتن جنازه میثم، مامور تفتیش و جستجوى وسیع منطقه ساخت، ولى آنان هرچه گشتند، اثرى از جنازه نیافتند و مایوس گشتند. (۲۹)
اینک مزار شهید یک مشهد است و به شهادت ایستاده است. گواه پیروزى حق و شاهد رسوایى و نابودى باطل است. در سرزمین عراق در محلى میان نجف اشرف و کوفه، بارگاهى است که مدفن «میثم تمار» است. بر سنگ مزارش نام میثم به عنوان یار و مصاحب على – علیه السلام نوشته شده است.
«میثم» یکپارچه تلاش و اشتیاق بود. در راه تثبیتحق و روشن نگاهداشتن مشعل حق و ارزشهاى اصیلى که به خاموشى مىگرایید، جان بر کف و شهادتطلب بود. او با وارستگى و ایمانى استوار و جهادى پایدار، رهروى راستین در مسیر حق بود; مجاهدى سرشار از اخلاص و تجسمى والا از عقیده و جهاد بود.
سزاوار است که جویندگان حق و پویندگان راه پاکى که میثم به انجام رسانید، به آن یگانه اقتدا کنند و در اندیشه و کردار و در فکر و عمل، گام، جاى گام او بگذارند.که او «اسوه» بود.
و پیروى از اسوههاى کمال، وظیفه کمال جویان است.
شهیدان، اینگونه در تداوم راهشان توسط پیروان وفادار، به حیات جاوید مىرسند.
سلام خدا و فرشتگان وپاکان بر «میثم تمار»، که هنوز هم چراغى روشن بر سر راه انسانیت است، نور مىدهد و «راه» مىنماید.
منابع تحقیق
۱۳. رجال کشى، ص۸۶.
۱۴. بحار الانوار، ج۴۲، ص۱۲۸; سفینه البحار، ج۲، ص۵۲۴.
۱۵. سفینه البحار، ج۲، ص۵۲۴.
۱۶. شیخ عباس قمى، نفس المهموم، ص۵۹.
۱۷. در اصطلاح علما این آگاهى «علم بلایا و منایا» نامیده مىشود.
۱۸. رجال کشى، ص۸۰.
۱۹. بحار الانوار، ج۴۲، ص۱۲۵.
۲۰. بحار الانوار، ج۴۵، ص۲۰۲.
۲۱. یکى از حرفهها و شغلهاى میثم.
۲۲. سفینه البحار، ج۱، ص۲۰۵; نفس المهموم، ص۶۰.
۲۳. شرح ابن ابى الحدید، ج۲، ص۲۹۲; اعیان الشیعه، ج۱۰، ص۱۹۸.
۲۴. شیخ عباس قمى، نفس المهموم، ص۵۹.
۲۵. شرح ابن ابى الحدید، ج۲، ص۲۹۳; بحار الانوار، ج۴۲، ص۱۲۴.
۲۶. در گذشته به دار آویختن، بیشتر به این صورت بود که شخص را با طناب از دار مىآویختند، ولى نه از گلو، بلکه از کتفها. مصلوب نه بر اثر خفه شدن، بلکه بر اثر فشار طناب و گرسنگى و … پس از چندى به تدریج جان مىداد.
۲۷. شرح ابن ابى الحدید، ج۲، ص۲۹۴; بحار الانوار ، ج۴۲، ص۱۲۵.
۲۸. رجال کشى، ص۸۷.
۲۹. رجال کشى، ص۸۳.