بهترین اسوه و برترین الگو براى بشریت، حضرت محمد صلی الله علیه و آله است. پس از پیامبر، امامان معصوم والاترین الگوهاى بشریت هستند. با پیروى از آنان انسان مىتواند بر قله سعادت و تکامل گام نهد.
در این مقاله به معرفى یکى از الگوهاى راستین بشریت، امام جعفر صادق علیه السلام مىپردازیم. و در این نوشتار به برخى از شیوههاى تربیتى آن حضرت اشاره مىکنیم. قلم را به دست برخى یاران آن حضرت مىسپاریم و خود نیز از گفتار نغز و شیرین آنان بهرهمند مىشویم.
۱- مالک بن انس، فقیه مدینه مىگوید: هرگاه نزد امام صادق علیه السلام مىرفتم، آن حضرت بالش به من مىداد تا بر آن تکیه کنم. او ارج و منزلتى برایم قائل بود و مىفرمود: مالک! دوستت دارم. من از این گفته او خرسند مىگشتم و به این جهت، حمد و سپاس الهى را به جاى مىآوردم. وى هرگز از سه حال بیرون نبود: یا روزه بود، یا به عبادت خدا ایستاده بود و یا به ذکر حق مشغول بود. آن بزرگوار از پرهیزکاران بزرگ و پارسایان والا مقام و خدا ترس بود… مجالسش لذت بخش و سودش به دیگران بسیار بود. هرگاه مىخواست بگوید: «قال رسول الله» رنگ مبارکش گاهى سبز و گاهى زرد مىشد، به طورى که دیگر نزد آشنایان خود هم شناخته نمىشد.
در یکى از سالها با وى حج گزاردم. هنگامى که شتر آن حضرت بهمحل احرام «میقات» رسید، هرچه مىخواستبگوید: «لبیک اللهملبیک» نتوانست. به روى زمین بیفتاد. عرض کردم: آقا! ناچارهستید از این که تلبیه را بگویید. آن حضرت فرمود: اى ابنابىعامر! چگونه به خود جرات دهم و بگویم: «لبیک اللهملبیک»; در حالى که مىترسم که پروردگار در جواب بگوید: «لالبیکو لا سعدیک». (۱)
۲-ابن رئاب گوید: امام صادق علیه السلام در سجده چنین مىگفت: «اللهم اغفرلى و لاصحاب ابى فانى اعلم ان فیهم من ینقصنى»؛ خداوندا! مرا و یاران پدرم را بیامرز. مىدانم در میان آنان کسانى هستند که بدى من را مىگویند. (۲)
۳- ابن ابىیعفور مىگوید: امام صادق علیه السلام در حالى که سر مبارک خود را به طرف آسمان بلند کرده بود، چنین مىگفت: «رب لاتکلنى الى نفسى طرفه عین ابدا لا اقل و لا اکثر»؛ خداوندا ! مرا به اندازه یک چشم به هم زدن، به خود وامگذار؛ نه کمتر و نه بیشتر. آنگاه اشکهاى آن حضرت سرازیر گشت و به طرف ما روى گرداند و فرمود: اى فرزند یعفور! خداوند یونس بن متى را کمتر از یک چشم به هم زدن به خودش واگذار نمود، او آن گناه را مرتکب گشت. عرض کردم: آیا به کفر رسید؟ فرمود: خیر، ولى مرگ در آن هنگام، هلاک و نابودى است. (۳)
۴- مرازم بن حکیم مىگوید: امام صادق علیه السلام دستور داد تا نامهاى براى او نوشتند. در آن نامه جمله ان شاء الله را ننوشته بودند. نامه را خواند و فرمود: چگونه امیدوارید که این کار (که به خاطر آن این نامه نوشته شده است.) به سرانجام برسد، در حالى که در آن، جمله ان شاء الله وجود ندارد! آن گاه دستور داد آن جمله به نامه اضافه گردد. (۴)
۵- ابن ابىیعفور مىگوید: شخصى نزد امام صادق علیه السلام میهمان بود. میهمان برخاست تا برخى از کارهاى منزل آن حضرت را انجام دهد. وى نپذیرفت و خودش آن کار را انجام داد. آن گاه فرمود:
پیامبر صلی الله علیه و آله از به کار گرفتن میهمان نهى نموده است. (۵)
۶- یعقوب سراج مىگوید: براى تسلیت گفتن همراه امام صادق علیه السلام راهى منزل بعضى از خویشاوندان آن حضرت شدم. در بین راه بند کفش امام پاره شد. آن حضرت کفش خود را به دست گرفت و با پاى برهنه به راه خود ادامه داد. ابن ابىیعفور کفش خود را درآورد و تقدیم امام صادق علیهالسلام کرد. اما آن حضرت نپذیرفت و فرمود: صاحب مصیبت سزاوارتر است از صبر بر آن. امام با پاى برهنه به راه خود ادامه داد. (۶)
۷- حماد بن عثمان مىگوید: خدمت امام صادق علیه السلام بودم. مردى به وى گفت: خداوند کارهاى شما را بهبود بخشد. شما فرمودید که حضرت على علیه السلام لباسهاى زبر، با قیمت چهار درهم و … بر تن مىکرد ولى شما لباس نو بر تن مىکنید! حضرت در پاسخ فرمود: حضرت على ابن ابى طالب علیه السلام آن لباسها را در زمانى مىپوشید که ناپسند نبود و پوشیدن آن نزد مردم ناشایسته نبود ولى هر کس اکنون آن نوع لباسها را بر تن کند، انگشت نما و مشهور مىگردد. پس بهترین و نیکوترین لباسها در هر زمان، لباس اهل آن زمان مىباشد. البته قائم ما اهلبیت علیهالسلام هرگاه قیام کند لباسهاى حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام را مىپوشد و به سیره آن حضرت عمل مىکند. (۷)
۸- عبدالاعلى مىگوید: در کوچههاى مدینه امام صادق علیه السلام را ملاقات نمودم و عرض کردم: فدایت شوم! با این (مقام و منزلت) حالى که نزد خدا و خویشاوندى که با پیامبر صلی الله علیه و آله دارید، باز تلاش مىکنید و در چنین روز گرمى خود را در فشار و سختى قرار مىدهید؟! حضرت در پاسخ فرمود: اى عبدالاعلى! جهت طلب روزى بیرون آمدم تا از افرادى همانند تو بىنیاز شوم. (۸)
۹- ابن عمرو شیبانى مىگوید: به دیدار امام صادق علیه السلام رفتم. آن حضرت بیلى در دست و روپوشى خشن و ضخیم بر تن داشت و در باغ خود مشغول کار کردن بود. عرق از بدن مبارکش سرازیر بود. عرض کردم:
بیل را به من بدهید تا این کار را من انجام دهم. فرمود: من دوست دارم انسان در راه طلب روزى خود از گرماى آفتاب آزار ببیند. (۹)
۱۰- عبدالرحمن بن حجاج مىگوید: خدمت امام صادق علیه السلام بودیم. مقدارى غذا خوردیم. طبقى از برنج آوردند. ما عذر آوردیم. حضرت فرمود: شما کار خوبى نکردید! بدانید هر کس علاقه و محبتش به ما بیشتر باشد، نزد ما نیکوتر غذا مىخورد. عبدالرحمن مىگوید: پس مقدارى از آن غذا را خوردم. آن گاه حضرت فرمود: حالا درست شد. در این هنگام شروع کرد براى ما از پیامبر سخن گفتن. فرمود: روزى از سوى انصار طبقى از برنج براى پیامبر آوردند. آن حضرت مقداد، سلمان و ابوذر را دعوت نمود تا از آن غذا تناول نمایند. آنها عذر آوردند. حضرت فرمود: شما کارى نکردید. عزیزترین و محبوبترین شما نزد ما کسانى هستند که نزد ما نیکو و خوب غذا بخورند. آنها شروع نمودند به نیکو غذا خوردن. آن گاه حضرت فرمود: خداوند آنان را رحمت کند و از آنان راضى بگردد و درودش بر آنان باد. (۱۰)
۱۱- معلى بن خنیس مىگوید: امام صادق علیه السلام در شبى بارانى از خانه به سوى «ظله بنى ساعده» رفت. به دنبال او رفتم. گویا چیزى از دست او بر زمین افتاد. حضرت گفت: «بسم الله اللهم رده علینا»؛ به نام خدا، خداوندا آن را به ما بازگردان. نزدیک آن حضرت رفتم و سلام کردم. فرمود: معلى، تو هستى؟ عرض کردم: آرى، فدایت شوم! فرمود: با دست خود زمین را جستجو کن؛ هر چه یافتى آن را به من بازگردان.
معلى مىگوید: نانهاى خرد شدهاى روى زمین افتاده بود. هرچه پیدا کردم به آن حضرت مىدادم. انبانى از نان نزد آن حضرت بود. عرضکردم: آیا اجازه مىدهید آن را من بیاورم؟ فرمود: خیر. من شایسته و سزاوارترم از تو، ولى با من بیا. به «ظله بنى ساعده»رسیدیم. گروهى را دیدم که در خواب بودند. آن حضرت یک یا دو قرص از آن نانها را زیر لباس آنان مىگذاشت. تقسیم نان به آخرین نفر که تمام شد، بازگشتیم. عرض کردم: فدایت شوم! آیا اینها از حق آگاهى دارند (شیعه هستند)؟ فرمود: اگر از حق آگاه بودند، به طور حتم در نمک طعام نیز با آنان مواسات و از خود گذشتگىمىکردم. (نمک نیز به آنان مىدادم.) (۱۱)
پىنوشتها:
۱- امالى، شیخ صدوق، ص۱۶۹/ بحارالانوار، ج۴۷، ص۱۶.
۲- قرب الاسناد، ص ۱۰۱/ بحارالانوار، ج۴۷، ص۱۷.
۳- الکافى، ج ۲، ص ۵۸۱/ بحارالانوار، ج۴۷، ص۴۷.
۴- الکافى، ص ۶۶۱/ بحارالانوار، ج۴۷، ص ۴۸.
۵- همان، ج۶، ص ۳۲۸/ بحارالانوار، ج۴۷، ص ۴۱.
۶-همان، ص ۴۶۴/ بحارالانوار، ج۴۷، ص ۴۱.
۷- همان، ص ۴۴۴/ بحارالانوار، ج۴۷، ص ۵۵.
۸- همان، ج ۵، ص ۷۴/ بحارالانوار، ج۴۷، ص۵۶.
۹- همان، ص۷۶/ بحارالانوار، ج۴۷، ص۵۷.
۱۰- کافى، ج۶، ص ۲۷۸/ بحارالانوار، ج۴۷، ص ۴۰.
۱۱- ثواب الاعمال، ص۱۲۹/ بحارالانوار، ج۴۷، ص ۲۱.
منبع:
ماهنامه کوثر، ش ۴۰ ، باقر دریاب نجفى