سینمای هالیوود با مالکیت یهودیان از آمیزش منافع استعمار امریکایی و ایجاد فضای مثبت برای تغییر نگرشها بهویژه مسیحیها به مظلومیت دروغین یهودیان شکل گرفت و در رشتههای مختلف فیلمسازی ادامه یافت. سربازان امریکایی در همه فیلمها سربازان آزادی جنگهای اول و دوم جهانی بودند. یهودیان انسانهای قابلترحم و آواره جلوه داده میشدند و همیشه نیز ملتها نیازمند رهبری امریکاییان بودند. این محورهای اصلی در سینمای دیگر کشورها نیز بهطور سنتی اعمال میشد ساختههای سینمایی آیزنشتاین و پودوفکین انگیزههای ایدئولوژیک و تهییج کننده انقلاب اکتبر شوروی را به پیش میبرند و فیلمسازانی چون رنی ریفنشتال با فیلمهای بازیهای المپیک و … نازیسم هیتلری را به جسم و جان طرفداران فاشیسم تزریق میکردند.
با مقایسه اهداف ایدئولوژیک صاحبان سبک و اندیشههای سینمایی بین سه ایدئولوژی ـــ که قرن بیستم را به محل جولانگاه خود تبدیل کردند ـــ به بررسی فیلمهای «وارک گریفیث» سینماگر مبتکر و پیشرو اهداف استعمار امریکا و صهیونیسم بینالملل میپردازیم.
تقسیم هنر صهیونیستی به دو دوره قبل از اعلام موجودیت رژیم صهیونیستی و بعد از آن جای تأکید دارد؛ زیرا اساساً در دوره اول، ایجاد زمینههای مرحله دوم تحقق مییابد و بعد از آن، مظلوم نمایی جای خود را به نمایش قدرت بلامنازع در فیلمهایی چون: «فهرست شیندلر» سربازرایان، ماتریکس، ارباب حلقهها، بازگشت شاه و … میدهد.
پیش از ساخت و نمایش فیلمهای گریفیث، ادبیات امریکا همه زمینههای لازم را برای تفسیر حقایق زندگی، سرنوشت بشر و ایدهآلها فراهم کرده بود. رمان «موبی دیک» یا نهنگ سپید در قرن هیجدهم با ارائه شخصیت مصمم، با اراده و زخم دیده «ناخدا اهب» نمونه نوعی فرماندهی بر کل بشریت (افرادی از همه نژادها و ملیتها و مذاهب در کشتی ناخدا اهب گرد آمده بودند تا در معیت او که یک پایش را نهنگ زده بود و برده بود، داوطلبانه به جنگ و شکست نهنگ سپید بروند) را ارائه داده بود. ناخدا اهب یک یهودی مصمم و خونسرد است که از دشمنان (نهنگ سپید) زخم برداشته است و میرود در نهایت به پیروزی دست مییابد.
گریفیت در سال ۱۹۱۵ «تولد یک ملت» را ساخت؛ گرچه این اثر صامت بود و بعدها فیلم «برباد رفته» به نوعی همین فیلم را تکرار میکرد، اما هر دو، ویژگیهای خاص خود را دارند. در «تولد یک ملت» مسأله جنگهای داخلی در توجه اول و دلبستگی میان پسران و دختران جوان دو خانواده «کامرون» و «استونمن» در درجه دوم مورد توجه قرار دارند. هر دو فیلم نفرت و مصیبتهای ناشی از جنگ را با هم دارند. گریفیث با تکنیک قدیمی سیاه و سفید و صامت فیلمی ساخت که بر آثار دیگر سینماگران بعد از خود تأثیرگذار بود.
“تولدیکملت” که با هزینه کمتری ساخته شده بود، موفقیتهای مالی قابل توجهی بهدست آورد. فیلم در اوایل جنگ جهانی اول بهنمایش گذاشته شد که خود دلایل ورود امریکا را به جنگ جهانی اول توجیه و تشویق میکرد. فیلم مشابه «برباد رفته» نیز در آستانه جنگ جهانی دوم به نمایش درآمد و در تشویق امریکا برای ورود به جنگ جهانی دوم، تأثیر بسزایی داشت. ناقدان چپ، فیلم را ستودند و سینماگرانی چون «آیزنشتاین» آن را تحسین کردند. همه ناقدان فلیم از راست و چپ، عنوان تولد سینمای یک ملت، ملت امریکا را به آن دادند.
فیلم تولد یک ملتThe Birtn of Analion که در نسخه نخستین دارای طول مدت نمایش ۲ ساعت و ۶۵ دقیقه بود، یک اثر عظیم تولید سینمایی لقب گرفت. گریفیث سال بعد، فیلم دیگر خود به نام «تعصب» را به نمایش گذاشت که در ادامه «تولد یک ملت» بود. اگرچه سینماگرانی از کشورهای مختلف اروپایی فیلمهایی ابتدایی ساخته بودند، اما هرگز فیلم سینمایی تأثیرگذاری چون «تولد ملت» یک بدعتی در صنعت فیلمسازی به حساب نیامد. سناریوی فیلم از رمانی متوسط، نوشته یک راهب پروتستان به نام عالیجناب «تاماسدیکسون به نام مرد فرقه» اقتباس شده بود. راهب پروتستان کتاب خود را به عمویش سرهنگ لوروی مکآفی، یکی از تیتانهای اعظم فرقه تقدیم کرده بود. (در فرقه کیو ـــ کلوکس ـــ کلان، عنوان تیتان که از اسطورههای یونانی گرفته شده است، معادل استاد اعظم در فراماسونری است) به یاد داشته باشیم که همه رؤسای جمهور امریکا یهودی و فرماسونر بودند.
«دیوید وارک گریفیث» در ۲۳ ژانویه ۱۸۷۵ در شهر «گرانژ» در ایالت کنتاکی به دنیا آمد. پدرش پزشکی بود که در سواره نظام قشون جنوب خدمت میکرد و به هنگام شروع جنگهای داخلی، سرهنگ بود. درپی جنگ داخلی، خانه پدر گریفیث ویران میشود. گریفیث در ده سالگی به شرایط شمالیها آشنا میشود که در قالب نظامیان به جنوب میآیند و غارت میکنند. او تصویری خشن از شمالیها (یانکیها) در ذهن خود ثبت میکند و با دیگران به احیای مجدد فرقه یا گروه کیو ـــ کلوکس ـــ کلان دست میزند. گریفیث در دانشگاه هاروارد در دفاع از فیلم «تولد یک ملت» میگوید:
«آنچه را در فیلم من میبینید، اعتقادم علیه خشونت انسان علیه انسان است. از سوی هر که میخواهد باشد … به همان اندازه که سفیدپوست متجاوز وجود دارد، سیاهپوست نیز هست و به همان حد که سیاه پوست با احساسات انسانی دیده میشود، سفیدپوست نیز دیده میشود. برای من رنگ بیرونی پوست مطلقاً مطرح نیست؛ بلکه رنگ درون قلب را میبینم و به همین دلیل هم سیاه پوست واقعی را که برایم امکان داشت به بازی بگیرم نپذیرفتم و سیاهپوستان من سفیدپوستاناند که صورت و گردن و دستهایشان به دوده اندوده است و این سیاهی، جز یک دورن سیاه را نمیتواند بنمایاند.»
«ژرژ سادول» در تحلیل فیلم «تولد یک ملت» میگوید:
«نژادپرستی جلوهای است از شخصیت گریفیث که از تربیت و بینش دوران نوجوانیاش ناشی میگردید. تضاد در شخصیت او، یعنی نژادپرستی و در عین حال انسان دوستی بهنظر موجه است. او فرزند خانوادهای بود که همهچیز خود را در جنگ از دست داده بود. تمام جنوبیها بهگونه سنتی و موروثی، ضد سیاهپوست بودند و او نیز نمیتوانست خود را از یک چنین ایدئولوژی برکناردارد. گریفیث بعد از اشتغال به روزنامهنگاری و شاعری و همکاری با یک گروه نمایشی با یکی از بازیگران گروه نمایش «لیندا آژیدشن» ازدواج کرد. بهعنوان نویسنده به استودیو ادیسون راه یافت و از آنجا به مؤسسه بیوگراف وارد شد و با”ادویناس پورتر” آشنا شد و با او و همچنین با”مک کاچن” فیلمساز بیوگراف به کار پرداخت. سرانجام به پشت دوربین رفت».
چنانچه اشاره شد، گریفیث نیز از رمان «مرد فرقه» و رمان دیگری از تاماس دیکسون به نام «لکههای یوزپلنگ» که به تاریخچه بردگی سیاه پوستان مربوط میشود، استفاده برد و فیلمنامه خود را تنظیم کرد.
در فیلم «زندگی به خوشی در جنوب ثروتمند پیش میرود که جنگ داخلی آغازمیگردد»، افراد خانواده کامرون و همسرش دارای سه پسر به نامهای: بنیامین، ناد و داک هستند و دو دختر که بزرگتر مارگارت و کوچکتر فلورا نام دارند. دوستانی از اهالی پنسیلوانیا به دیدار آنها میآیند؛ اینان عبارتند از: آئوستین استونمن که نماینده مجلس است و دختر جوانش (اسی) ودو پسرش تاد و فیل افیلیپ نام دارند.
فیل، دلداده دختر بزرگ کامرون (مارگارت) میشود؛ در حالیکه بن (بنیامین) کامرون ـــ قهرمان فیلم ـــ تنها با مشاهده عکس السی استونمن دل به او میسپارد. (تااینجا حوادثی را میبینیم نظیر آنچه در فیلم برباد رفته به کار رفته است) جنگهای داخلی آغاز میشود. در سال ۱۸۶۱ خانواده استونمن هواخواه شمال یعنی یونیون است که خواستار الغای بردگی است و خانواده کامرون، طرفدار جنوب (کنفدراسیون). مدتی از ادامه جنگ میگذرد. بن کامرون با درجه سرهنگی در ویرانههای آتلانتا، پایتخت جنوب در حال شکست، روانه میدان جنگ میشود. او که مجروح و زندانی شده است، مورد پرستاری السی قرار میگیرد؛ در حالیکه فیلیپ برادر السی دوست او، زندانبان او است. شمال فاتح شده، جنوب را در اشغال دارد و آئوستینی استونمن ــ مغز متفکر اشغالگران است؛ در حالیکه سیاهپوستانی که از سوی شمال مسلحاند، دست به ترور و و غارت میزنند. خانواده کامرون سخت گرفتار تنگدستی است. دختر جوان خانواده کامرون (فلورا) در معرض تجاوز یک سیاهپوست ـــ که در گذشته از وفاداران این خانواده بوده است ـــ قرار میگیرد و برای فرار از تجاوز به قصد خودکشی، خود را از بلندی یک صخره به گودال عمیق میاندازد و میمیرد. برادر او کلنل جوان (بنیامین) روی جنازه خواهر سوگند یاد میکند که به سختی انتقام خواهد گرفت و با این قصد، تشکیل گروهی را به قصد حفظ جان سفیدپوستان جنوب پیشنهاد میدهد. این اقدام سبب از دست دادن دختر مورد علاقه او که نامزد وی شده است، یعنی السیاستمونمن میشود. السی درپی اصرار پدرش که مبادا مورد سرزنش سیاهپوستان و شمالیها واقع شود، این تصمیم را میگیرد. بنیامین، گروه کیو ـــ کلوکس ـــ کلان را تشکیل میدهد و مشاهده میکنیم که حرکت و تاخت و تاز گروه، در پوشش ویژه ونقاب، با اجرای والگیری ساخته ریشارد واگنر توسط یک ارکستر در سالن نمایش اجرا میشود.
بهزودی دو خانواده، مسلح، رو در رو قرار میگیرند. یک خانوده از سوی یک گروه سیاهپوست مهاجم و مسلح حمایت میشود و خانواده دیگر از سوی کلان. گروه اخیر برنده است و استونمنها که دخترشان در معرض تجاوز سیاهپوستان قرار میگیرد، نادم از اشتباه، پی به واقعیت میبرند و بار دیگر زندگی رومانتیک به دو خانواده بازمیگردد.
در این فیلم، آغاز و پایانی تاریخی وجود دارد. آغاز با ورود سیاهپوستان افریقایی به امریکا در قرن هفدهم است که یک بازار برده فروشی دراجتماع خریداران اشرافی ــ که حالتی پدرانه دارند ـــ سپس آغاز گرفتاریها است. پیامد آن، شروع تشکیل نهضت ضد بردهداری در پایان قرن است. در پایان ایالات شمال و جنوب متحد میشوند و برادری و دوستی در سایه مقدس عیسی مسیح به میان ملتها باز میگردد.
فیلم در چهارم ژوئیه ۱۹۱۴ به یاد چهارم ژوئیه ۱۷۷۶ روز اعلام استقلال امریکا بعد از دو ماه آماده میشود. نخستین نمایش آن در لسآنجلس به تاریخ هشتم فوریه ۱۹۱۵ با نام رمان (مرد فرقه) به مدت سیهفته به نمایش درمیآید.
نمایش فیلم در نیویورک با نام «تولد یک ملت» به مدت چهلوچهار هفته شروع میشود. فروش فیلم در داخل امریکا به پانزده میلیون با قیمت دو دلار رسید. در این فیلم چهارده هزار دلار سود اولیه و یک میلیون دلار در طی یک سال عاید گریفیث میشود.
فیلم «پیام امریکا برای ملتهای اروپایی درگیر جنگ اول جهانی» در اکثر کشورها بهنمایش در میآید. گریفیث سال بعد، فیلم «تعصب» را میسازد که در جریان جنگ جهانی اول سرباز سفیدپوست با سرباز سیاهپوست همدیگر را میبوسند. چهارچوب اتحادگرایانه «تولد یک ملت» با فیلمهای دیگری: «هنگامی که ژنرال رابرتلی تسلیم میشود ۱۹۱۲»، «نبرد گیتسبورگ ۱۹۱۴»، «ژنرال ۱۹۲۷»، «برباد رفته ۱۹۳۹»، «کارواندلیر ۱۹۴۰»، «قهرمان ۱۹۴۸»، «ریشهها ۱۹۴۸»، «سواران کانزاس ۱۹۵۰»، «سرزمین نفرین شده ۱۹۵۰»، «نشان سرخ دلیری ۱۹۵۱»، «اعتقاد دوستانه ۱۹۵۶»، «تعصب جهنمی ۱۹۵۶»، «صبح یک روز بزرگ ۱۹۵۶»، «سرزمین بیرحم ۱۹۵۶»، «درخت زندگی ۱۹۵۷»، «دسته فرشتگان ۱۹۵۷»، «غارتگران کانزاس ۱۹۵۸»، «در قلبزندگی ۱۹۶۳»، «پاکدل ۱۹۶۶»، «طعمهها ۱۹۷۱»، «جوزی والس ۱۹۷۱» و «با گرگها میرقصد ۱۹۹۰»، ادامه یافته است.
فیلم «تولد یک ملت» با مونتاژ بسیار هنرمندانه و دکوپاژ با ریتم تندش و کنارگذاشتن ویژگیهایی که از تئاتر به سینما راه یافته بود، در جایگاهی قرار گرفت که بهنوعی پدر سینما لقب بگیرد. صحنههای نژادپرستانه که سیاهپوستان را در انجام اعمال خشونتگرا مینمایاند و بیننده را متأثر میسازد، با وارد کردن عوامل طبیعی چون سیل به سینما، سرآغاز تحول بزرگ را پایهگذاری کرد. هر یک از عوامل فیلم بعد از همکاری با گریفیث، خود اساتید سالهای بعد سینمای هالیوود میشوند. «تولد یکملت» ستارهسازی را به سینمای هالیوود معرفی کرد تا از همه استعدادهای زیبایی زنان، کارایی مردان و کاربرد تکنولوژی بهره برند. سیاستهای ایدئولوژیک صهیونیسم که منافع خود را در تخریب ادیان، فرهنگها، استقلال ملی و پایبندیهای اخلاقی میدید، با ارائه بیبندوباری جنسی، مواد سکرآور مخدر و مشروبات الکلی، خشونت در همه جنبههای آن و همجنسگرایی را آرامآرام به اذهان ملتها راه داد؛ کاری که شرکتهای اسلحهسازی سرمایه یهودی مانند لاکهید در اقدامات تجاوزگرانه نمیتوانستند انجام دهند؛ بانکهای بزرگ یهودی موفق نمیشدند سینما برای پیروزی همه آنها زمینههایی فراهم کند.
سینمای یهودی هالیوود که با گریفیث مهر خود را بر این هنر نوظهور زده بود، با فیلمهای بعدی به ترویج و القای ایدئولوژیک پرداخت. عملکرد صهیونیستها از هر نمود اخلاقی، قانونی، انسانی تهی است. بهتازگی در مراسمی ـــ که صهیونیستها طبق معمول و مرسوم در عمومی کردن فساد میکوشند ــــ زنی که در نمایش عریانی برنده و تماشاگران حاضر را به شور حیوانی رهنمون شد، در برابر پرسش خبرنگار از اینکه برنده رقابت عریانی شده است چه احساسی دارد میگوید:
«دوست داشتم همین حالا با مسلسل به فلسطینیها شلیک بکنم و آنها را بکشم.»