نقد فیلم Twelve Monkeys (دوازده میمون)

نقد فیلم Twelve Monkeys (دوازده میمون)Reviewed by محمدرضا on May 3Rating: ۵.۰نقد فیلم Twelve Monkeys (دوازده میمون)نقد فیلم Twelve Monkeys (دوازده میمون) در میان کارگردان‌های مولف تاریخ سینما نام “تری گیلیام”، کارگردان فیلم‌هایی مانند «برزیل»، معمولاً

User Rating: Be the first one !

نقد فیلم Twelve Monkeys (دوازده میمون)

در میان کارگردان‌های مولف تاریخ سینما نام “تری گیلیام”، کارگردان فیلم‌هایی مانند «برزیل»، معمولاً بعنوان کارگردانی

صاحب سبک و خلاق آورده می‌شود. فیلم‌های او دنیایی با جزئیات دیوانه‌کننده و معمولاً داستان‌هایی تاثیرگرفته از سینمای

سورئال دارند و اغلب تجربه‌ای جدید را به مخاطب عرضه می‌کنند.

 

در کنار تری گیلیام، باید به کارگردانی دیگر که مانند او به دنبال خلق یک تجربه‌ی تازه است اشاره کرد: “کریس مارکر”. در سال ۱۹۶۲، مارکر فیلمی کوتاه با نام «اسکله» می‌سازد که در آن با استفاده از تصاویر بدون حرکت و یک راوی داستان یک دنیای نابودشده را بازگو می‌کند که بعنوان یک آزمایش، با سفر در زمان سعی می‌کند که خود را ترمیم کند. این داستان مارکر در سال ۱۹۹۵، و به دست یک زوج فیلمنامه‌نویس به نام‌های “جنت و دیوید پیپلز” تبدیل به فیلمنامه‌ای برای یک فیلم بلند به کارگردانی تری گیلیام شد که از نظر بسیاری یکی از قله‌های زندگی شغلی گیلیام محسوب می‌شود: «دوازده میمون».

 

اوج کار گیلیام را باید در تلاشش برای خلق دنیای حال دید

داستان فیلم، تا حدی روند اسکله را دنبال می‌کند. در «دوازده میمون» ما با یک دنیای نابودشده و انسان‌های پنهان شده در زیرزمین آشنا می‌شویم. دلیل نابودی این دنیا گویا پخش یک ویروس توسط یک گروه تروریستی به نام ارتش دوازده میمون در سال ۱۹۹۵ بوده و هیچ راه درمان یا مقابله‌ای نیز با این ویروس وجود ندارد؛ به این دلیل دانشمندان در حال آزمایش با سفر در زمان هستند و هر از چندگاهی یک نفر را به گذشته می‌فرستند تا درباره ارتش دوازده میمون اطلاعاتی جمع‌آوری کنند. گیلیام، پیش از این نیز قدرت خود را در خلق یک دنیای جذاب در «برزیل» اثبات کرده ولی این‌بار باید بتواند یک دنیای جذاب مخروبه را به نمایش بکشد. در اینجا گیلیام فیلم را به دو بخش تقسیم می‌کند: گذشته (سال ۱۹۹۵) و حال.

در گذشته، دنیایی که گیلیام از آمریکای ۱۹۹۵ نشان می‌دهد بشدت شبیه به فیلم‌های نوآر است. سایه‌های بیشمار در گوشه و کنار تصویر، اتاق‌های دودگرفته و فضاهای بسته بسیار یادآور فیلم‌های اولیه نوآر است. ولی این روشی برای جذاب کردن دنیای گذشته است که با دنیای واقعی ارتباط نزدیک دارد. اوج کار گیلیام را باید در تلاشش برای خلق دنیای حال دید. در این‌جا گیلیام از عناصر مختلفی مانند لوله‌های پلاستیکی و لوازم ساخته شده از آهن‌آلات اوراقی استفاده می‌کند و با استفاده از فیلم‌های علمی تخیلی دهه ۲۰ و ۳۰ میلادی حال را نمایش می‌دهد. دنیای حال، در عین دور بودن و در عین خیالی بودن، بسیار قابل باور و بسیار محتمل بنظر می‌رسد؛ تا جایی که حتی این درصد زیاد احتمال دنیای حال در فیلم تا حد زیادی آن را ترسناک جلوه می‌دهد.

در ادامه‌ی داستان ما با “جیمز کول” آشنا می‌شویم که به گذشته فرستاده می‌شود و در گذشته با زنی آشنا شده و عاشق او می‌شود و همچنین راز بزرگی درباره ارتش دوازده میمون کشف می‌کند. شخصیت‌های فیلم، همگی بسیار ساده و یک‌بعدی بنظر می‌رسند. همگی در تمام مدت فیلم با یک هدف جلو می‌روند و تمام مدت درباره آن هدف بحث می‌کنند. تنها مورد استثناء جیمز کول است. کول در طول فیلم یک روند تحولی را طی می‌کند که او را از یک زندانی محکوم به مرگ به یک مرد عاشق دیوانه، و سپس به یک قهرمان تراژیک تبدیل می‌کند. فیلمنامه به این دلیل تمام تمرکز را روی او می‌گذارد و تمامی دیالوگ‌ها و صحنه‌ها برای نشان دادن این تحول استفاده می‌شود.

 

قدرت ویلیس در کنترل احساساتش در نقاط کلیدی فیلم باعث شده که حتی کوچکترین حرکاتش در ذهن باقی بماند

با این‌حال، دیگر شخصیت‌ها به سادگی کنار نمی‌روند. فیلمنامه آن‌ها را به صورت شخصیت‌هایی یک‌بعدی معرفی می‌کند و سپس در حالی که ما تنها روند تحول کول را در طول کل فیلم می‌بینیم، به هر کدام از آن‌ها صحنه‌هایی بسیار کوچک و بسیار زیرکانه اختصاص می‌دهد و عمق شخصیت آن‌ها را نمایان می‌‌کند. بدین‌ترتیب، فیلمنامه دوازده میمون با یک روند روان اطلاعات شخصیت‌ها و اتفاقات را به ما ارائه می‌کند و به ما قدرت درک و هضم این اطلاعات را می‌دهد.

در کنار یک فیلمنامه بسیار عالی و کارگردانی عالی‌تر تری گیلیام و خلق فضای خارق‌العاده، فیلم دو نقطه قوت دیگر نیز دارد: استفاده از موسیقی و بازیگری. موسیقی فیلم که برداشته شده از ترک تانگوی آرژانتینی «Suite Punta Del Este» است، یادآور حرکات عقربه‌های ساعت و همگام با تم فیلم درباره زمان و حرکت دایره‌ای آن است. مانند دیگر فیلم‌های گیلیام، ما با تم‌های متفاوت در جاهای مختلف فیلم روبه‌رو نیستیم؛ بلکه یک تم در طول فیلم با سازهای مختلف و تمپوهای مختلف شنیده می‌شود و در این‌جا استفاده از Suite Punta Del Este در صحنه‌های مختلفی که قرار است به ما سرنخ‌هایی درباره ایجاد دنیای حال را بدهند، باعث می‌شود که کل فیلم بیشتر در ذهن مخاطب باقی بماند.

بعد از موسیقی، فیلم با گروهی از بازیگرانی که معمولاً از آن‌ها بازی خوبی انتظار نمی‌رود پر شده است. “بروس ویلیس”، “برد پیت”، “دیوید مورس” و “مدلین استو” نقش‌های اصلی و مهم‌تر را برعهده دارند. با وجود شهرت هرکدام از آن‌ها، معمولاً بازی‌هایی که از آن‌ها مشاهده می‌شود بیادماندنی یا قابل اتکا نیستند، ولی در این فیلم و زیر نظر دید وسواسی گیلیام، همه‌ی آن‌ها بازی‌هایی فراتر از انتظار را نمایش می‌دهند. بروس ویلیس که بیشتر بعنوان یک بازیگر اکشن شناخته می‌شود، بعنوان نقش جیمز کول یکی از بهترین بازی‌های زندگی شغلی‌اش را بر روی پرده می‌برد و اثبات می‌کند که در کنار یک قهرمان اکشن، یک بازیگر بسیار بسیار توانا نیز هست. قدرت ویلیس در کنترل احساساتش در نقاط کلیدی فیلم باعث شده که حتی کوچکترین حرکاتش در ذهن باقی بماند. در کنار او مدلین استو، دیوید مورس و برد پیت نیز در نقش‌های خود به خوبی فرو رفته‌اند و به بهترین نحو شخصیت‌های فیلم را نمایش می‌دهند.

در انتها باید گفت که «دوازده میمون» در سال ۱۹۹۵ توانست به مخاطبان قدرت گیلیام را نمایش بدهد، به آن‌ها ترسی از یک آینده بسیار باورپذیر منتقل کند و یک داستان بسیار عالی عاشقانه را نیز تعریف کند. برخلاف اکثر فیلم‌هایی که شاید در زمان خود بسیار باورپذیر به نظر می‌رسیدند ولی در دوران کنونی دیگر نمی‌توان آن‌ها را جدی گرفت، استفاده گیلیام از عناصر صحنه و خلق جزئیات خارق‌العاده در فضای فیلم باعث شده که آینده‌ی به تصویر کشیده شده در دوازده میمون، حتی در سال ۲۰۱۷ نیز ترسناک و واقعی بنظر برسد و بتواند با مخاطب خود ارتباط برقرار کند. به این دلیل شاید واقعاً دوازده میمون نه تنها یکی از قله‌های شغلی گیلیام، بلکه بلندترین قله باشد.

About Mrezangi

Check Also

ماتریکس 2021

نقدی بر «رستاخیزهای ماتریکس» :خانم واچوفسکی؛ کاش یک ماتریکس را برای ما باقی می‌گذاشتید!

نقدی بر «رستاخیزهای ماتریکس» :خانم واچوفسکی؛ کاش یک ماتریکس را برای ما باقی می‌گذاشتید! از …