نقد فیلم Alien: Covenant (بیگانه: پیمان)
از اولین ایده پردازی هیولای سینمای دلهره با اِلمانهای شکار و شکارچی، آن هم به سبک خانههایی کوچک و متروکه که شخصیتها
هر یک به ترتیب کشته میشوند، مدت زمانی میگذرد. «بیگانه: پیمان»، جدیدترین فیلم از رده مجموعه بیگانه میباشد که نه زمینه فلسفی
و مبدا شناسی بسیار عمیقی دراد و نه ترس وحشناکی را به دوش میکشد، «پیمان» سراسر تعلیق و هیجان به سبک “ریدلی اسکات”
و هیولای معروفش میباشد.
اینکه اسکات پس از مدت زمانی طولانی به شکل واضحی به سینمای زینومورفها بازگشته، خبر خوبی برای دوستداران اولین نسخه از «مجموعه بیگانه» میباشد. «بیگانه» در سال ۱۹۷۹، نقطه قوت خود را در بیان ایدهای تازه و همچنین تعلیقی نفسگیر متمرکز کرده بود. «پیمان» نیز، همان سبک و سیاق تعلیق را به دوش میکشد ولی تفاوتِ اولین و آخرین روایت از دنیای بیگانهها در زمینهیِ مدت زمان تعلیق آن است. «بیگانه» بیشتر در نیمه دوم خود از تعلیق خفه کنندهای برخوردار بود و در سوی دیگر، «پیمان»، در اکثریت مدت زمان خود چنین تعلیق دلهره و ترس را به دوش میکشد. نکته مهم در ساختهیِ جدید اسکات آن است که بدانیم داستان از چه قرار است؟ فیلم «پیمان»، داستانی پس از رویدادهای «پرومتئوس» را روایت میکند و نگارش فیلمنامه نیز سمت و سویی دقیق به آن دسته مخاطبهایی دارد که از «پرومتئوس» به عنوان فیلمی خارج از ایدههای هیجان انگیز “سری بیگانه”، یاد میکردند. اسکات در حقیقت با داستانی روشن و بدون زمینه خاصی، تلاش کرده تا آن دسته مخاطبان را از سینمای هیولاهای شکارچی، خوشحال و راضی نگه دارد. «پیمان» نه به سختی «پرومتئوس» و نه به هیجان انگیزی «بیگانهها» ساخته “جیمز کمرون” است، پیمان در مرز باریکی از خوب بودن قرار گرفته ولی اگر فیلم را به شکلی دیگر و به عنوان ساختهای هیجان انگیز در سال ۲۰۱۷ نگاه بیاندازیم، سفر جدید ریدلی اسکات، «بیگانه: پیمان» یکی از بهترین ساختهها در سالهای اخیر میباشد.
خطر لو رفتن داستان و ریزه کارهای فیلم در نقد نوشته شده!
اینکه فیلم پر از تعلیق و تزریق هیجان همراه با ترس ناخودآگاه میباشد، امری قابل پیش بینیست. خوبی ساخته اسکات در زمینه مشخص بودن تکلیف مخاطب است. مخاطب قرار است در «عهد»، شاهد یکسری سکانسهای جالب و توضیح داده شده از سرنوشت “دکتر الیزابت شاو” و “دیوید” باشد که این بخش نیز خود زمینه جذاب از فیلم به حساب میآید. داستان از خرابی کپسولهای خواب مصنوعی و مرگ کاپیتان سفینه آغاز میشود، سفینهای که قرار است به سیارهای شبیه به ساختار و اتمسفر زمین برود و در آنجا با رشد کلونهای انسانی، جمعیت و تمدن بشری را تزریق کند تا در زمانی که کره زمین رو به ویرانی رفته، بشر منقرض نشود. ولی در این مسیر، سفینه دچار مشکل میشود و در مسیر تعمیر آن، سیگنالهایی به سفینهی در حال سفر فرستاده میشود، گروه اکتشاف متوجه وجود سیارهای میشود که شباهت عجیبی به زمین دارد. آنها به جهت بررسی شرایط این سیاره و با توجه به خواسته کاپیتان جدید، که خیلی مقتدر و باتجربه به نظر نمیرسد، راهی سیاره میشود. خدمه در سیاره مربوطه با سفینه مهندیسین رو به رو میشوند که گوشه و کنایههایی از پرومتئوس در فیلم و داستان زده و دیده میشود، اینکه سرنوشت خدمه پرومتئوس را به کجا کشانده و رسانده است. در مسیر اکتشاف، همه چیز با ورود ویروسی توپ مانند و در مسیر حرکت گروه جستجو و اکتشاف تغییر میکند و …
فیلمنامه به قلم “جان لوگان” میباشد که در گذشته با اسکات، در نگارش سناریو فیلم «گلادیاتور» همکاری داشته، لوگان در مصاحبهای گفته بود که اسکات قصد داشت تا «پیمان» را با اصول هستی شناسی و فلسفی روایت کند ولی چونکه از من درخواست فیلمنامهای دلهره آور کرده بود، من نمیتوانستم چنین مفاهیمی را در فیلم بگنجانم، به همین جهت، من برای «پیمان» سناریویی ترسناک و هیجان انگیز نوشتم. لوگان دقیقا درست گفته، فیلم دلهره آور است و نکتهای که در تمامی مسیر به چشم میمیخورد، شباهت عجیب آن به دیگر “بیگانهها” میباشد و حتی میشود تا حد بسیاری سرنوشت فیلم را در نیمههای پایانی آن حدس زد (البته نه چگونه پایان یافتنش، که این نبوغ خوب و جذاب اسکات در پایانبندی فیلمش میباشد)، اما با تمامی ریزه کاریهای تکرار شده در فیلم که بیشتر تجدید دیداری با فاکتورهای نوستالژیکی “سری بیگانه” میباشد، «بیگانه: پیمان»، شخصیتی اعصاب خورد کن دارد که ورود مناسب او به فیلمنامهیِ لوگان، یکی از بهترین انتخابها در بخش ایده پردازی جدید در فیلمنامه بوده است.
در حقیقت داریم از مغز متفکر نابودی مهندسین در «پرومتئوس» صحبت میکنیم. “دیوید” که شرور نسخه قبلی بوده، در این نسخه نیز به شکل بولدی حضور دارد و حتی در ابتدای فیلم و در محیطی سرد و آینده محور، شاهد مکالمه او با خالقش هستیم که بازی “مایکل فسبندر” به شکل قابل انتظاری، بیننده را تحت تاثیر قرار خواهد داد. در حقیقت، فسبندر پرکار ترین بازیگر فیلم است، او در نقش دو شخصیت ظاهر میشود، یکی کلونی و دیگری هوش مصنوعی یا ربات. کلونی در سفینه، همان نقش دیوید را بر عهده دارد و مسئول هماهنگیها و ارتباط با مادر (سیستم هوش مصنوعی سفینه) میباشد. کلونیِ جدید داستان، نسبت به دیوید ارتقاء یافتهتر و دارای حسهای انسانی میباشد که بازی فسبندر در قالب هر دو نقش باید به گونهای باشد که حس متفاوت بودن این دو کارکتر حس شود، یعنی بین ربات و کلونی که در سفینه خدمت میکند را بتوانیم درک کنیم! فسبندر در این زمینه کاملا موفق است و بازی او به شدت تاثیرگذار است. فسبندر در طول فیلم به جهت بازی خاص و ویژهاش در قالب شخصیت دیوید، کاریزمایی جالب از او را خلق کرده که در سطح کمتری در «پرومتئوس» دیده میشد. در حقیقت لوگان، به شکلی فیلمنامه را نوشته که شخصیت دیوید در محوریت قرار بگیرد و بیشتر از قبل بتواند به جنون رفتاریش پی ببریم.
ساخته جدید اسکات، با پایانبندیاش، مشخص میکند که چگونه هیولای معروف بیگانه، “زینومورف” به نقاط مختلف جهان منتقل شده و عاملی بر بدبختی، “ریپلی” (با بازی سیگورنی ویور) در “سری بیگانه” شده است. در کنار بازی جذاب و عالی فسبندر، “کاترین واترستون” در نقش “دنیلز” ظاهر میشود که همان ریپلی بیگانه ۱۹۷۹ است که شکل و شمایلی تازه پیدا کرده و قرار است، قهرمان داستان باشد. این که مردهایِ سیستمِ خدمه سفینه توانایی مبارزه ندارند یا در زیر توانایی حرفهای بودنشان به مرگ سلام دادهاند، خبر از هوش بالای کارکتر واترستون میدهد و البته مبارزات او نیز، با چنین حسی همراه است. بازی کاترین واترستون در قالب شخصیتی که یادآور خاطرات بسیاری از ریپلی با بازی “سیگورنی” ویور است، مناسب میباشد و بیشتر به جهت بازی گرفتن دقیق اسکات به چنین سطحی رسیده، اسکات دقیقا میداند که در فیلمش چه میخواهد، به همین جهت بازی واترستون در کنار دیگر بازیگران فیلم، «پیمان» را در حس و حالی ویژه قرار میدهد. بازیگران فیلم که اکثریت آنها به عنوان خدمه سفینه معرفی میشوند، در موقعیتهای تنش زا و هیجان انگیز فیلم، حس ریتمیک و بسیار دقیقی از هیجان را منتقل میکنند و این نیز دیگر موفقیت فیلم و از بخش بازیگری آن میباشد.
از تزریق ایده جدید در فیلمنامه و سناریو گفتیم ولی اگر بخواهیم به خلاقیتی که اسکات به کمک لوگان، توانسته در فیلم به کار ببرد و به شکلی باعث ایجاد موجودی جدید بشود، گونهای جدید از زینومورفها میباشد که با نحوه تولد متفاوت خود، مهر تائیدی بر تفاوتهای کلیدی «پیمان» بر «بیگانه» میزند. محوریت داستان سرایی و نماپردازیهای فیلم بر بیان یک جمله یا هدف از کارکتر دیوید استوار شده، که تا حد بسیاری ما را با روان رو به گسترش او آشنا میکند.
در تکنیکهای کارگردانی که همیشه نقطه قوت ساختههای “ریدلی اسکات” به حساب میآید، جلوههای ویژه بسیار خوب کار شده و نمیتوان ایرادی مبنی بر مصنوعی بودن و خارج از گودیِ نماهای بصریِ فیلم گرفت. «پیمان» اکثرا در زمینههای تاریک و شب فیلمبرداری شده و زمانی که به سفینه و ماجراجوییهای سفینهوارِ فیلم میرسیم، باز هم نماهای تیره به چشم میآید تا حس و اتمسفر هیجان انگیزِ ترس تعلیق شده به هیجان، به خوبی حفظ و منتقل شود. البته هیجان و سیرِ بیان دیوانگی در فیلم، در سکانسهای پایانی و نبرد در لوکیشنی بسته به اوج خود میرسد و اسکات در اینکه بتواند، هیجان را در محیطی باز به خوبیِ لوکیشنهای بسته منتقل کند، دچار ضعف است ولی آن تمپوی تعقیب و گریز جذاب در نیمههای پایانی آن چنان بالاست که عملا تعلیق نسبتا کاهش یافته در لوکیشن سیاره مهندیسین، تا حد بسیاری به چشم نمیآید. در میان سکانسهای برداشت شده در لوکیشن بازِ فیلم «پیمان»، به جهت اینکه مخاطب با ایده جدید لوگان و اسکات آشنایی ندارد، سکانسی هیجان انگیز و پرتپش اتفاق میافتد که به جهت عادی بودنِ ریتم درگیری در صحنههای باز فیلم، «پیمان» به شکل عالی و موفقی، جذاب است و مخاطب را خیره به صفحه یا پرده نمایش نگه میدارد و این به معنای استفاده از تمامی موقیعتها جهت بیان هیجان از سوی اسکات است.
موسیقی متن فیلم نیز به تبعیت از “سری بیگانه” و با همان بیس ریتمِ اصلی میباشد که تغییراتی به جهت متفاوت بودن روایت و زمان فیلم داده شده. موسیقی نوشته شده توسط “هری گرگسون-ویلیامز”، به تنهایی همانند ساختههای “هانس زیمر” یا “هاوراد شور”، جذاب و ویژه نیست ولی وقتی از موسیقی در سکانسهای متناسب با خودش صحبت میکنیم، موسیقی متن نوشته شدهیِ گرگسون-ویلیامز عالیست و حس تازگی و نوستالژیکی از سینمای زینومورفها را درست و بجا، منتقل میکند.
«بیگانه: پیمان»، بیشتر ادای دینی به سینمای دلهره آور اسکات با هیولاهای بینظیر و زجرآورش میباشد که در مرکزیت خود با شخصیتی دور از هرگونه احساس، سعی دارد تا عامل خلق زینومورفها را به شکلی تازه معرفی میکند. «پیمان» جدای از هیجانات لوکیشنهای بسته که برای آنهایی که دنبال کننده این مجموعه هستند، جذاب است، در مفاهیم، ساختهای در بین «بیگانه» و «پرومتئوس» میباشد که گوشه و کنایههایی از فلسفی خلقت را در خود جای داده ولی هرگز آن را بسط و گسترش نمیدهد و به همین جهت، ممکن است در فیلم متصور شویم که به یکسری از سوالات پاسخ داده شده، ولی در سویی یکسری سوالات تازه طرح میشود. اینکه چرا دیوید تا این سطح از جنون به سر میبرد و کمر به نابودی خالقین خود بسته است (“دیوید” ماشین کشتار خالق خود است، دیوید در سکانسی از فیلم میگوید، “من قصدم خلق کردن است”، بیانه ساده «پیمان» نسبت به دیوید آن است که اگر دیوید خالق خود را نابود نکند و خودش تنها هستی بخش نام نگیرد، خبری از ذات خالق بودن در او وجود نیست! سعی میشود در مقاله و نوشتهای تحلیلی راز و رمزهای عملکرد دیوید در خصوص بشر و دیگر فاکتورهای «بیگانه: پیمان»، موشکافی و بررسی شود).