نقد فیلم Piercing (پیرسینگ)
«۸ میلیون داستان در سطح عریان شهر وجود داره؛ این فقط یکی از اونها است». این جملات ماندگار از سریال «شهر عریان
» یکی از اولین چیزهایی بود که به هنگام تماشای فیلم «پیرسینگ»(Piercing) اثر «نیکولاس پِش» به ذهنم آمد یک نمونهی دِکو از شهر نیویورک و آسمانش به ما نشان میدهد که صدها پنجره در آن مشخص هستند و هر کدام داستان یکی از افراد داخلشان را روایت میکنند. لحظات ابتدایی اثر نیز ما را به یاد سینمای دههی ۷۰ میاندازند که با یک مقدمهی ارائهگونه و چندین حفرهی صدا-تصویری تکمیل شده است. تمامی این موارد جذاب و صاحب سبک گونه هستند اما کاری جز مقداری لعاب بخشیدن به تصاویر و آماده کردن شما برای چیزی که پس از آنها میآیند انجام نمیدهند.
«پیرسینگ»که آقای «پِش» آن را از رمانی نوشتهی «ریو موراکامی» اقتباس کرده است تمرینی در زمینهی روانپریشی، عقده و خون و خونریزی است. فیلم در زمینهی خشونت دارای لحظات نابی است. هر چه را تصور کنید، از طراحی صحنه گرفته تا نورپردازی و بازیگری، همه و همه دست به دست داده اند تا ما را به یاد آثار درجه چندم دههی ۷۰ بیاندازند و حس نوستالژی را در ما بربیانگیزند. از فیلم میشود تا حدی لذت برد، مخصوصا از اغراقها، شوخیهای خارج از عرف، بربریت، خشونت و همچنین غرق در خون بودن اثر ولی روایت فیلم چندان منطقی نیست و تکههای مختلف آن با یکدیگر هماهنگ نیستند. برای مدت طولانیای در طی تماشای «پیرسینگ»، مطمئن نبودم که داشتم رویدادهای «واقعی» را تماشا میکردم یا به نوعی درگیر «رویاهای بیمارگونهی» فرد دیگری بودم.
اولین برخورد ما با «رید»(کریستوفر ابوت) قانعمان میکند که این فرد یک جوان پررو و بیمار است. او وسیلهی مخصوص یکشکستن را به گونهی بالای سر یک نوزاد گرفته که شبیه به تهدید به نظر میرسد. خوشبختانه فیلم با کشتار بچهها شروع نمیشود اما قبل از اینکه این سکانس تمام شود، ما هر چیز لازمی دربارهی این شخصیت را میفهمیم. او صداهایی را میشنود و این صداها به او میگویند که کسی را بکشد. به همین خاطر او با همسر دوستداشتنی یعنی «مونا»(لایا کاستا) خداحافظی میکند و راهی یک سفر به ظاهر کاری میشود. کار او در این سفر این است که یک فاحشه را بیاید(فاحشهای که به انگلیسی صحبت میکند)، دست و پای او را ببندد و از آن وسیلهی یخشکن(و پس از آن یک اره) بر روی او استفاده کند. او این حرکت را در حالی مرور میکند که کارگردان بازیهایی صوتی میکند. زمانی که «جکی»(میا واسیکوسکا) از دفتری که برایش کار میکند احظار میشود تا به اتاق هتل «رید» برود، هیچ خبری ندارد که چه چیزی در انتظارش است. البته در ادامه متوجه میشویم که «رید» نیز به همین سرنوشت دچار است. ما به سرعت متوجه میشویم که «جکی» نیز به اندازهی مشتریش دچار اختلالات ذهنی است و برخورد آنها تبدیل به یک کشمکش قدرت میشود؛ یک بازی موش و گربهی روانی-جنسیِ عجیب که در آن رضایت تبدیل به یک هدف متحرک میشود.
فیلم لذتهای خاص خود را به بینندگان میدهد. بزرگترین بخش آن تماشای این است که رابطهی بین «رید» و «جکی» چگونه تغییر میکند. آیا او میداند که چه چیزی در راه است و مشکلی نیز با آن ندارد؟ حتی وقتی که نقشهی کاملاً برنامهریزی شدهی «رید» نیز دچار اخلال میشود، صدای درون ذهنش او را تشویق میکند که ادامه دهد. و آیا آن تماس تلفنی واقعی است؟ در حقیقت، چیزی واقعی است؟ «پیرسینگ» بر روی خط باریکی از «پیچیده بودن» یا «زجر دادن بینندگان» قدم برمیدارد و متاسفانه اکثرا به سوی سمت اشتباه لیز میخورد. زمانی که ما متوجه میشویم شخصیتها هیچ اهمیتی ندارند و روایت اثر نیز هیچوقت قرار نیست اهمیتی پیدا کند، تنها چیزی که برای ما باقی مانده است لذت بردن از این نکته است که بازیگرها چگونه با یکدیگر درگیر میکنند. هر دوی آنها بسیار خوب هستند، مخصوصا «واسیکوسکا» که شخصیت انسانیتری از آنچه در فیلمنامه است تصویر کرده است. آیا «دیوید لینچ» بر روی «پش» تاثیر گذاشته است؟ احتمالا، اما لینچ نیز به نوبهی خود شکستهایی را در کارنامهش تجربه کرده است و این اثر نیز بسیار شبیه به یکی از همان فیلم ها است.
«پیرسینگ» به حدی کوتاه است که نتواند شروع امیدوارکنندهش را تا حد زیادی خراب کند(البته با این فرض که شما تحمل بالایی دارید چرا که چند سکانس در ابتدای اثر وجود دارد که شامل قیچی، سوزن و اشیای تیز این مدلی میشود) و همین مسئله برای تعدادی شوک، شگفتی و طنز پیچیده مناسب است.
«پش» با قصد خاصی وارد این پروژه شد اما اینکه او در کار خود موفق شده است باعث نشده که «پیرسینگ» فیلم خوبی باشد. تصاویر بصری کارگردان که پر از خشونت هستند نمیتواند فضای خالیای که در هستهی اثر است را به صورت کامل پوشش بدهد.
داستان فیلم Piercing (پیرسینگ)
۲۰۱۸ |
دلهرهآور, ترسناک |
۸۱ دقیقه |
درجه نمایشی R
کارگردان :
Nicolas Pesce
نویسنده :
Ryû Murakami
Nicolas Pesce
بازیگران :
Christopher Abbott
Mia Wasikowska
Laia Costa
خلاصه داستان :
داستان درباره مردی با زن و بچه اش خداحافظی می کند
و بنظر می رسد که بر کارش تمرکز کرده
است، به همراه نقشه ی بررسی کردن
یک هتل، با یک گروه اسکورت تماس میگیرد
و یک زن که به نظر می رسد مشکوک نبود را به قتل می رساند