نقد و بررسی فیلم «با عشق، سایمون» (Love, Simon)
زمانی که فرزندِ نوجوانِ آمریکاییِ شما اولین بوسهی خود را تجربه بکند، احتمالاً قبل از آن بارها معاشقهیِ عشاق را بر رو پرده سینما یا
تلوزیون دیدهاند. اما آیا این نکته درباره «سایمون اسپیِر» خوش چهره، محبوب و سالِ دومِ دبیرستانی که محورِ داستان آقای «گِرِگ برلانتی»
به عنوان نویسنده و کارگردان «با عشق، سایمون»(Love, Simon) نیز درست است؟ «سایمون» به هر طریقی که او را برانداز بکنید، انسان
عادی ای به نظر خواهد رسید جز یک مورد؛ او تمایلات هم*جنسگرایانه دارد. در این میان، او در جامعهای زندگی نمیکند که به خوبی وی
را درباره هویت واقعیاش توجیه کنند.
«با عشق، سایمون» که اولین فیلم ساخت استودیوهای هالیوودی است که شخصیت اصلی آن یک نوجوان همجنسگرا است و محوریت فیلم هم بر روی روابط عاشقانه او است، در بسیاری از جنبههای خود ساختارشکن است. شاید کوچکترین بخش این ساختارشکنی را بتوان بخشی از فیلم دانست که سعی در عادی نشان دادن زندگی این شخصیت دارد و این که تمایلات جنسی او باعث نمیشود که زندگی متفاوتی از دیگر هم سن و سالهای خود داشته باشد؛ از خندیدنهای از تهِ دل در راهروهای مدرسه گرفته تا مهمانیهای شبانه ای که معمولا برگزار میشود. از بخت خوب «سایمون»(که توسط «نیک رابینسون» که در نگاه اول او را تشخیص میدهید بازی شده است)، شرایط داخل خانه نیز برا او بسیار عادی و مهیا است؛ پدر و مادر او( با بازی «جنیفر گارنر» و «جاش دوآمل») همچنان با یکدیگر زندگی میکنند و همیشه پشت فرزند خود میایستند- اگرچه هر چقدر هم این فیلم خوب عمل کرده باشد باز هم به پای رابطهی فوقالعاده پدر و پسری که در «مرا با نا خودت صدا بزن»(Call me By Your Name) نخواهد رسید.
مشکلی که در این فیلم وجود دارد شاید در ابتدا بسیار ساده و ابتدایی به نظر برسد؛ «سایمون» رازی دارد و البته او کم کم در حال علاقمند شدن به یکی از دانش آموزان مدرسه است. همهی این داستانها از جایی شروع میشود که «سایمون» یکی از پستهای یکی از دانش آموزان بر روی وبلاگ مدرسه و افشاگری او را میبیند(«سایمون» قبل از این قضیه درباره برگروب محله رویاپردازی کرده بود و به همین خاطر متوجه بود که این مسئله یک فاز موقت نیست که به سادگی بتوان از آن گذر کرد). علیرغم اینکه آن دانشآموز نام خود را ننوشته بود اما اعتراف کرده بود که همجنسگرا است و درباره این قضیه و احساسات خود و این که در کل چه حسی درباره این مسئله داشت صحبت کرده بود.
«سایمون» که تحت تاثیر جسارت همکلاسی خود و شرایط سخت او قرار گرفته است، تصمیم میگیرد که تحت نامی مستعار با نویسنده آن متن گفتوگو بکند. رابطه آنها که شبیه به روابط عشاق قرون پیش است که در مراسمهای بالماسکه عاشق یکدیگر میشدند، کم کم شروع به گسترده شدن میکند و آنها بدون اینکه حتی نام یکدیگر را بدانند درباره احساساتی که شاید تا به حال سرکوب شده بودند و هیچ وقت جرئت صحبت کردن درباره شان را نداشتند به گفتوگو میپردازند. «سایمون» نامههای خود را با نام «ژاک» امضا میکند و دوست جدید او خود را «آبی(Blue)» مینامد.(در داخل مدرسهای که سایمون در آن مشغول تحصیل است، تنها یک دانشآموز آشکارا اعلام کرده است که تمایلات همجنسگرایانه دارد اما او به هیچوجه نمیتواند شخص مورد علاقه «سایمون» باشد. بیشک همجنسگرا بودن تنها مشخصهی مشترک این دو نفر نیست که باعث علاقه مشترکشان شده است).
به صورت طبیعی، «سایمون» اشتیاق بسیار زیادی دارد که بداند آن دانشآموز دیگر چه کسی ممکن است باشد و فیلم برای اینکه سر نخ به تماشاگران ندهد، بسته به این که «سایمون» در آن برهه خاص به چه شخصی مشکوک باشد، نامهها با صدای آن شخص خواهند میشوند. رابطهی شیرین و دوستداشتنی «سایمون» و «آبی» تازه در ابتدای راه خود قرار دارد که «سایمون» اشتباه احمقانهای را مرتکب میشود؛ او حساب ایمیل خود را بر روی یکی از رایانههای کتابخانه بدون محافظ رها میکند و اشتباه دیگر او نیز این است که سهواً مسئله خود را با «مارتین»، شخصیت عجیب و غریب کلاس، در میان میگذارد.
«مارتین» به خودیِ خود انسانِ بدی نیست اما کار بسیار بدی در حق «سایمون» میکند؛ از شرایط او سو استفاده میکند و به نوعی درخواست باج میکند. او از «سایمون» میخواهد تا به او کمک کند تا بتواند قراری با دختری «اَبی» نام داشته باشد. در حالی که میتوانیم درک کنیم چرا «سایمون» تصمیم میگیرد که تن به این قضیه بدهد، تصمیماتی که او میگیرد بسیار خودخواهانه هستند و به دلیل تراژدیهای بزرگی که در اطراف او در حال روی دادن است- نه تنها «اَبی»، بلکه دوست صمیمی و نزدیک او یعنی «نیک»(یورگ لوندبرگ) از زمان منتقلشدن «اَبی» به این مدرسه در حوالی ۶ ماه پیش علاقه شدیدی به او داشته است و دوست بسیار قدیمی سایمون یعنی «لیاه»(کاترین لانگفورد) که به سختی میتواند علاقه خود به «سایمون» را مخفی کند- تمامی این مسائل باعث می شوند که «سایمون» در شرایط بسیار سختی قرار بگیرد و به همین دلیل حس همزادپنداری ما با او را برمیانگیزند چرا که به خوبی درک میکنیم او برای مخفی نگه داشتن راز بزرگ خود حاضر به قربانیکردن چه چیزهایی شده است.
مطرح کردن همچین مسئلهای در سالهای نوجوانی و هنگامی که در دبیرستان هستید، شجاعت بسیار بالایی نیاز دارد. این دوره را معمولاً با گردنکلفتی کردنهای عده ای از دانشآموزان برای عدهای دیگر میشناسند و کسی نمیتوانند نوجوانان را سرزنش کند اگر که بخواهند سرشان را در کار خود نگه دارند. در برنامههای تلوزیونی، «گلی»(Glee) بسیاری از این مشکلات در سطح مدارس را بیان کرد. اما باید این نکته را بیان کرد که «با عشق، سایمون» دقیقاً همان فیلمی است که شخصیتی مثل خود شخصیت «سایمون» در دنیای واقعی به آن نیاز دارد. این بدان معنی است که این فیلم قرار است تبدیل به مدلی شود که تا کنون وجود نداشت.
البته این بدان معنی نیست که «سایمون» شخصیت بی نقصی است که ابدا این گونه نیست و بسیار با آن فاصله دارد. در حقیقت، فیلمنامهای که «الیزابت برگر» و «آیزاک آپتاکر» بر طبق رمان «بکی آلبرتالی» نوشته اند، به هیچ وجه «سایمون» را بی نقص نشان نمیدهد. حتی این بدان معنی نیست که «با عشق، سایمون» فیلم فوقالعاده ای است که البته بسیار بهتر از اعم فیلمهای نوجوانانه حال حاضر است. حالا که در موقعیت فرهنگی ای هستیم که برای بسیاری از افراد اهمیتی زیادی دارد که بازخورد دغدغههای خود را بر روی پردهی سینما ببینند، «با عشق، سایمون» این دایره را بزرگتر کرده و کسانی را که هویت جنسی خود را زیر سوال میبرند را هم شامل میشود. برای مدت زمان طولانیای، مخاطبان همجنسگرای سینما خود را محدود به بودن دوست خوب شخصیتهای اصلی میدیدند. اما قضیه فرق خواهد کرد اگر شخصیت اصلی یک داستان چنین فردی باشد.
فیلمی مثل «با عشق، سایمون» از زوایای بسیاری بررسی و نقد خواهد شد و بسیاری بر روی آن بحث خواهند کرد(بیشک هموفوبها فیلم را به تلاش برای تغییر مردم متهم خواهند کرد و همجنسگرایان نیز فیلم را به دلیل انتخاب بازیگری دگرجنسگرا در نقش یک همجنسگرا خواهند کوبید) اما نمیتوان این نکته را در نظر نگرفت که این صرفاً شروع راه است. «برلانتی» کارگردان این اثر، مسیر فیلمسازی خود را با ساخت اثر مستقلی درباره همجنسگرایان به نام «کلوب دلشکستهها»(The Broken Hearts Club) شروع کرد و پس از آن نیز به تلوزیون رفت و حالا میتوان «با عشق، سایمون» را حاصل ۱۵ سال تجربه او در تلوزیون دانست. این اثر بیشتر از سری «موزیکالِ دبیرستانی»(High School Musical) به واقعیت صادق نیست اما صداقتی که در مسئلهی جنسیت دارد کم نظیر است به خصوص در ژانری که با آثار سطح پایینی مثل «پایِ آمریکایی»(American Pie) پر شده است.
«با عشق، سایمون» در حدی قابل فهم است که مخاطب هدف آن حتی صرفاً انسانهای همجنسگرا هم نیستند، در عوض فیلم بسیار برای دختران و زنان جوان مناسب به نظر می رسد. اگر این فیلم آوانگارد و پیشتاز به موفقیت برسد(یک «اگر» بزرگ در این مسیر وجود دارد چرا حتی مردان جوانی که به این فیلم بیشتر از بقیه هم نیاز دارند ممکن است تمایلی به دیدن آن نداشته باشند)، کوچکترین نتیجه آن این خواهد بود که فرصتی برای نشان دادن مشکلات این افراد به دیگران خواهد بود و هم اینکه به کسانی که همچنان مخفیانه زندگی میکنند نشان داد که تنها نیستند و نباید از موجودیت خود خجالت بکشند.