ملاقات با امام زمان (عج )

ملاقات با امام زمان (عج )Reviewed by مدیریت پرچم های سیاه شرق on Dec 8Rating:

یعنی چندین فرسخ را در یک لحظه طی می کرده – در یکی از سال ها او به اصفهان آمد. من باخبر شدم و به دیدارش رفتم . پس ‍ از احوالپرسی از وی پرسیدم :- آیا شما طی الارض دارید؟ در بین ما چنین شهرت یافته است ؟در جواب گفت :در یکی از سالها با کاروان حج به زیارت خانه خدا می رفتم به محلی رسیدیم ، که آنجا با مکه هفت یا نه منزل (بیش از پنجاه فرسخ ) راه بود. من به علتی از کاروان عقب مانده و کم کم به طور کلی از آن جدا شدم . و جاده اصلی را گم کرده حیران و سرگردان بودم .تشنگی چنان بر من غالب شد که از زندگی ماءیوس گشتم . چند بار فریاد زدم :- یا اباصالح ! یا اباصالح ! (امام زمان )! ما را به جاده هدایت فرما!ناگاه شبحی از دور دیدم و به فکر فرو رفتم ! پس از مدت کوتاهی آن شبح در کنارم حاضر شد. دیدم جوانی گندم گون و زیبا است که لباس تمیزی به تن کرده و سیمای بزرگان را دارد. بر شتری سوار بود و ظرف آبی همراه خود داشت . به او سلام کردم ، جواب سلام مرا داد و پرسید:- تشنه هستی ؟- آری !ظرف آب را به من داد و از آن آب نوشیدم . سپس گفت :- می خواهی به کاروان برسی ؟مرا بر پشت سر خود سوار شتر کرد و به جانب مکه حرکت کردیم . عادت من این بود که هر روز دعای حرز یمانی را می خواندم . مشغول خواندن آن دعا شدم . در بعضی از جمله ها آن شخص ایراد می گرفت و می گفت :چنین بخوان !چیزی نگذشت که از من پرسید:- اینجا را می شناسی ؟نگاه کردم ، دیدم در مکه هستم .امر کردند:- پیاده شو!وقتی پیاده شدم ، او بازگشت و از نظرم ناپدید شد. در این وقت فهمیدم که او حضرت قائم (عج ) بوده است .از فراق او و از اینکه او را نشناختم متاءسف شدم . بعد از گذشت هفت روز، کاروان ما به مکه رسید.افراد کاروان ، چون از زنده ماندن من ماءیوس شده بودند، یکباره مرا در مکه دیدند و از این رو، بین مردم مشهور شدم که من ((طی الارض )) دارم .علامه مجلسی (ره ) در پایان اظهار می کند که پدرم گفت :دعای حرز یمانی را نزد وی خواندم و آن را تصحیح کردم ، شکر خدا که او به من اجازه نقل و تصحیح آن را داد.

About مدیریت پرچم های سیاه شرق

Check Also

راه نجات

پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله وسلم فرمود:سه نفر از بني اسرائيل با هم به مسافرت رفتند در ضمن سير و سفر در غاري به عبادت خدا پرداختند، ناگهان ! سنگ بزرگي از قله کوه فرود آمد و بر در غار افتاد و دهانه غار به کلّي بسته شد. و مرگ خود را حتمي دانستند.