تولد امام زمان (عج )

تولد امام زمان (عج )Reviewed by مدیریت پرچم های سیاه شرق on Dec 8Rating:

خداوند در این شب فرخنده حجت خود را به زودی آشکار خواهد کرد.عرض کردم :- مادر نوزاد کیست ؟فرمود:- نرجس .گفتم :- فدایت شوم ! من که اثری از حاملگی در این بانوی گرامی نمی بینم ! فرمود:- مصلحت این است . همان طور که گفتم خواهد شد.وارد خانه شدم . سلام کردم و نشستم . نرجس خاتون آمد، کفش ها را از پایم در آورد و گفت :- بانوی من ! شب بخیر!گفتم :- بانوی من و خاندان ما تویی !گفت :- نه ! من کجا و این مقام بزرگ ؟گفتم :- دخترم ! امشب خداوند فرزندی به تو عنایت می فرماید که سرور دنیا و آخرت خواهد بود.تا این سخن را از من شنید در کمال حُجب و حیا نشست . من نماز شام را خواندم و افطار کردم و خوابیدم .نصف شب بیدار شدم و نماز شب را خواندم ، دیدم نرجس خوابیده و از وضع حمل در او اثری نیست ، پس از تعقیب نماز به خواب رفتم .مدتی نگذشت که با اضطراب بیدار شدم ، دیدم نرجس هم بیدار است و نمازش را می خواند، ولی هیچ گونه آثار وضع حمل در او دیده نمی شود، از وعده امام کمی شک به دلم راه یافت .در این هنگام ، امام حسن عسگری (ع ) از محل خود با صدای بلند مرا صدا زد و فرمود: ((لا تعجلی یا عمه فان الامر قد قرب )) ((عمه ! عجله نکن که وقت ولادت نزدیک است .))پس از شنیدن صدای امام (ع ) مشغول خواندن سوره الم سجده و یس ‍ شدم .ناگاه ! نرجس با اضطراب از خواب بیدار شد و برخاست ، من به او نزدیک شدم و نام خدا را بر زبان جاری کردم ، پرسیدم آیا در خود چیزی احساس می کنی ؟ گفت :- بلی عمه !گفتم :- نگران نباش و قدرت قلب داشته باش ، این همان مژده ای است که به تو دادم .سپس من و نرجس را چند لحظه خواب گرفت . بیدار شدم ، ناگاه ! مشاهده کردم که آن نور دیده متولد شده و با اعضای هفتگانه روی زمین در حال سجده است . او را در آغوش گرفتم ، دیدم از آلایش ولادت پاک و پاکیزه است .در این هنگام ، امام حسن عسگری (ع ) مرا صدا زد:عمه ! پسرم را نزد من بیاور!من آن مولود را به نزد وی بردم . امام (ع ) او را به سینه چسبانید و زبان خود را به دهان وی گذاشت و دست بر چشم و گوش او کشید و فرمود:- ((تکلم یابُنی )) فرزندم با من حرف بزن .آن نوزاد پاک گفت :- اشهد ان لا اله الا الله وحده لا شریک له و اشهد ان محمد رسول الله . سپس صلواتی به امیرالمؤ منین (ع ) و سایر ائمه تا پدرش امام حسن عسگری (ع ) فرستاد، سپس ساکت شد.امام (ع ) فرمود:- عمه ! او را نزد مادرش ببر تا به او نیز سلام کند و باز نزد من بیاور!او را پیش مادرش بردم . سلام کرد و مادرش جواب سلامش را داد! بار دیگر او را نزد پدرش برگردانیدم .

About مدیریت پرچم های سیاه شرق

Check Also

راه نجات

پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله وسلم فرمود:سه نفر از بني اسرائيل با هم به مسافرت رفتند در ضمن سير و سفر در غاري به عبادت خدا پرداختند، ناگهان ! سنگ بزرگي از قله کوه فرود آمد و بر در غار افتاد و دهانه غار به کلّي بسته شد. و مرگ خود را حتمي دانستند.