پارسا گفت : مرا نزد او ببر، آن شخص گفت : با کمال منت و خشنودى تو را نزد او مى برم . سپس دست پارسا را گرفت و با هم نزد آن ثروتمند رفتند، هنگامى که پارسا به مجلس ثروتمند وارد گردید، دید او لب فروآویخته و چهره در هم کشیده و ترشروى نشسته است ، همانجا بازگشته و بى آنکه سخنى بگوید، آن مجلس را ترک نمود، شخصى از پارسا پرسید: چه کردى ؟ ))
پارسا گفت : ((عطایش را به لقایش بخشیدم )) (یعنى با دیدار چهره خشم آلود و درهم کشیده او، از بخشش او گذشتم ، و از عطاى او چشم پوشیدم .)
مبر حاجت به نزد ترشروى
که از خوى بدش فرسوده گردى
اگر گویى غم دل با کسى گوى
که از رویش به نقد آسوده گردى