زن بی گناه !

زن بی گناه !Reviewed by مدیریت پرچم های سیاه شرق on Nov 19Rating:

– من از راه می آمدم که دیدم که یکی از ماءمورین ، زنی را می زند و او را به سوی زندان می برد. هر قدر استغاثه نمود، کسی به فریادش نرسید!- مگر آن زن چه کرده بود؟- مردم می گفتند: وقتی آن زن پایش لغزید و به زمین خورد، در آن حال ، گفت : لعن الله ظالمیک یا فاطمه .امام علیه السلام به محض شنیدن این قضیه شروع به گریه کرد، طوری که دستمال و محاسن مبارک و سینه شریفش تر شد.فرمود:- بشار! برخیز برویم مسجد سهله برای نجات آن زن دعا کنیم . کسی را نیز فرستاد، تا از دربار سلطان خبری از آن زن بیاورد. بشار گوید:وارد مسجد سهله شدیم و دو رکعت نماز خواندیم . حضرت برای نجات آن زن دعا کرد و به سجده رفت ، سر از سجده برداشت ، فرمود:- حرکت کن برویم ! او را آزاد کردند!از مسجد خارج شدیم ، مرد فرستاده شد، از دربار سلطان برگشت و در بین راه به حضرت عرض کرد:او را آزاد کردند. امام پرسید:- چگونه آزاد شد؟مرد: نمی دانم ولی هنگامی که رفتم به دربار، دیدم زن را از حبس خارج نموده ، پیش سلطان آوردند. وی از زن پرسید:چه کردی که تو را ماءمور دستگیر کرد؟ زن ماجرا را تعریف کرد.حاکم دویست درهم به آن زن داد، ولی او قبول نکرد، حاکم گفت :ما را حلال کن ، این دراهم را بردار! آن زن دراهم را برنداشت ، ولی آزاد شد.حضرت فرمود:- آن دویست درهم را نگرفت ؟عرض کردم :- نه ، به خدا قسم ! امام صادق علیه السلام فرمود:- بشار! این هفت دینار را به او بدهید زیرا سخت به این پول نیازمند است . سلام مرا نیز به وی برسانید.وقتی که هفت دینار را به زن دادم و سلام امام علیه السلام را به او رساندم ، با خوشحالی پرسید:- امام به من سلام رساند؟ گفتم :- بلی !زن از شادی افتاد و غش کرد. به هوش آمد دوباره گفت :- آیا امام به من سلام رساند؟- بلی !و سه مرتبه این سؤ ال و جواب تکرار شد. آن گاه زن درخواست نمود سلامش را به امام صادق علیه السلام برسانم و بگویم که او کنیز ایشان است و محتاج دعای حضرت .پس از برگشت ، ماجرا را به عرض امام صادق علیه السلام رساندم ، آن حضرت به سخنان ما گوش داده و در حالی که می گریستند برایش دعا کردند.

About مدیریت پرچم های سیاه شرق

Check Also

راه نجات

پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله وسلم فرمود:سه نفر از بني اسرائيل با هم به مسافرت رفتند در ضمن سير و سفر در غاري به عبادت خدا پرداختند، ناگهان ! سنگ بزرگي از قله کوه فرود آمد و بر در غار افتاد و دهانه غار به کلّي بسته شد. و مرگ خود را حتمي دانستند.