حقیقت حب چیست؟
مانند دوست داشتن غذا، زنان، مال، جاه و علم که دوستى اینها پنج مصداق از مصادیق حب هستند که هیچ شکى در وجود آن در دل خود نداریم، و نیز شکى نیست در اینکه ما کلمه دوستى و حب را در این پنج مصداق به یک معنا و بر سبیل اشتراک معنوى استعمال مىکنیم نه بر سبیل اشتراک لفظى، (مانند کلمه (عین) که هم بمعناى چشم است، هم چشمه، هم زانو، هم طلا و هم چند معناى دیگر)، حال باید دید با اینکه حب در این پنج مصداق معانى مختلفى دارد، چرا کلمه (حب) در همه بیک جور صادق است؟
آیا براى اینست که اختلاف آن معانى اختلاف نوعى است یا اختلافى دیگر است.
و چون در حب مخصوص به غذا و میوه مثلا، دقت کنیم خواهیم دید، اگر غذائى یا میوهاى را دوست مىداریم، بدان جهت است که با طرز کار دستگاه گوارشى ما ارتباط دارد، (باین معنا که احتیاج بدن بسوخت و ساز، دستگاه گوارشى را به فعالیت میاندازد، غدد ترشحى دهان آماده ترشح مىشود، حمل معدى اسید ترشح مىکند و در همین هنگام مىگوئیم دلم از گرسنگى غش مىکند، چون اسید نامبرده اگر معده خالى باشد باعث سوزش معده مىشود) و اگر فعالیت این دستگاه نبود و بدن در استکمال خود حاجتى بطعام نداشت، قطعا ما نیز طعام را دوست نمىداشتیم، و طعام محبوب ما نمیشد.
پس حب به غذا در حقیقت حب ما به غذا نیست، بلکه حب دستگاه گوارش به فعالیت خودش است، این دستگاه میخواهد انجام وظیفه کند و سوخت و ساز بدن را به بدن برساند، همین خواستن عبارت از حب به غذاست (که ما آنرا بخود نسبت مىدهیم و مىگوئیم ما غذا را دوست مىداریم و این مائیم که از فلان غذا خوشمان مىآید) در حالى که اینطور نیست،
بلکه خوش آمدن و لذت از غذا، کار دستگاه گوارشى است نه از ما، خواهى گفت: (این که چشمبندى نیست، که ما از طعم و مزه و بوى فلان غذا خوشمان مىآید؟) در پاسخ مىگوئیم:
و چون چنین است احتمال دارد که حب عبارت باشد از یک تعلق خاص ،و در غیر این دو مورد اصلا یافت نشود و لیکن آزمایش از راه آثار این احتمال را دفع مىکند، زیرا این تعلق که نامش حب است، اثرى در دارندهاش دارد و آن این است که قوه (استعداد) را بسوى فعلیت، اگر فعلیت نداشته باشد مىکشاند و اگر فعلیت داشته باشد، بسوى ترک آن جذب مىکند و این دو خاصیت و یا یک خاصیت را در تمامى موارد قواى ادراکى احساس مىکنیم که حب آن قوا را بسوى افعالش بحرکت در مىآورد.
و این نیست مگر بخاطر اینکه کار هر قوه کمال او است و هر قوهاى با کار مخصوص بخود، نقص خود را تکمیل نموده، حاجت طبیعى خود را برمىآورد، اینجاست که معنا و مفهوم حب مال و حب جاه و حب علم، براى ما روشن مىگردد، چون انسان با هر یک از مال و جاه و علم، استکمال مىکند و به همین جهت آنها را دوست میدارد.
پس از اینجا نتیجه مىگیریم که
حب تعلقى است خاص و انجذابى است شعورى و مخصوص بین انسان و کمال او و تجربههاى دقیق که از طریق آثار و خواص حب صورت گرفته، ثابت کرده که حب در حیوانات نیز هست.
و این معنا روشن گردیده که این علاقه و محبت از اینجا ناشى میشود که محب نسبت به آنچه محبت دارد یا فاعل است، (مانند دستگاه گوارش که اگر غذا را دوست میدارد، بدان جهت است که کارش هضم غذا است) و یا منفعل (مانند حب ذائقه و شامه و سامعه از مزه و بو و صداى خوش که همه از باب انفعال است) چیزى که هست همانطور که در داستان حب به غذا و میوه گفتیم، حب محب اولا و بالذات متعلق بفعل یا انفعال خود میشود و ثانیا بالتبع متعلق به هر چیزى میشود که با فعل یا انفعالش سر و کار دارد، و این معنا در غیر انسان و حیوان هم اگر استکمالى در کار باشد و یا افاضه کمالى در بین باشد، نیز تصور دارد، (البته افاضه کمال از افاضه کننده باشعور) (مانند محبتى که روئیدنىها به نور آفتاب دارند و نیز درختان جنگلى را مىبینیم که براى رساندن خود به نور آفتاب مرتب بلند میشوند).
از همه مطالبى که گذشت نتائج زیر عاید میشود:
اول: اینکه حب عبارتست از تعلق و ارتباط وجودى بین محب و محبوب و یا به عبارتى انجذاب بین علت مکمل و یا شبیه به آن، و بین معلول مستکمل و یا شبیه به آن، و چون حب عبارت از این است، لذا ما افعال خود را دوست میداریم تا بوسیله آن استکمال کنیم و آنچه را هم که متعلق به افعال ماست دوست میداریم تا آنرا وسیله و ابزار کار خود کنیم، (مثال استکمال اینکه، ما علم را که فعل مغزى ما است، دوست میداریم و به طفیل آن کتاب و مدرسه و استاد را هم دوست میداریم، و مثال شبه استکمال اینکه ما خانهسازى را براى رفع حاجت از خانه دوست میداریم و به طفیل آن یکدانه آجر را هم دوست داریم) و بالأخره غذا و همسر و مالى که در راه تهیه آندو صرف مىکنیم و جاه و مقامى که با آن مال بدست مىآوریم، و منعمى که به ما احسان مىکند و معلمى که ما را درس میدهد و راهنمائى که ما را هدایت مىکند و ناصرى که ما را یارى میدهد و متعلم و شاگردى که نزد ما درس میخواند و خادمى که ما را خدمت مىکند و هر مطیعى که ما را اطاعت مىکند و هر چیزى که در مقابل خواسته ما رام است، همه اینها را دوست میداریم، چیزى که هست محبت ما در بعضى از اقسام آن، طبیعى و در بعضى دیگر خیالى و موهوم و در بعضى دیگر عقلى است.
دوم: اینکه محبت داراى مراتب مختلفى است و شدت و ضعف دارد، چون رابطهاى است وجودى و وجود خود حقیقتى است مشکک یعنى داراى مراتب و معلوم است که آن رابطه وجودى که میان علت تامه با معلولش هست، با آن رابطه که میان علت ناقصه، با معلولش هست، یکسان و در یک مرتبه نیست، به همین حساب آن کمالى که بخاطر آن چیزى محبوب ما واقع میشود، از جهت ضرورى بودن و غیر ضرورى بودن و نیز از جهت مادى بودن، مانند تغذى، و غیر مادى بودن، مانند علم، یکسان نیست و بلکه شدت و ضعف دارد.
از اینجا بطلان آن سخن که مىگفت: محبت تنها به امور مادى متعلق میشود، روشن مىگردد، بعضىها آنقدر شورش کردهاند که گفتهاند: اصلا برگشت تمامى محبتها به محبت به غذا است و هر محبت دیگر را اگر تحلیل کنیم، مىبینیم از حب به غذا سر در مىآورد و بعضى دیگر گفتهاند: ریشه و اصل، در باب محبت، علاقه به وقاع است و محبت به غذا و هر علاقه دیگر از آن سر در مىآورد.
سوم: اینکه خداى سبحان از هر جهت که حساب کنیم، اهلیت آن را دارد که دوستش بداریم، براى اینکه هستى او بذات خودش است نه عاریتى و کمال او غیر متناهى است، در حالیکه هر کمالى دیگر متناهى و محدود است، و متناهى وجودش متعلق است به غیر متناهى، و این حبى است ذاتى که محال است از بین برود و نیز خدایتعالى خالق ما است و بر ما انعام مىکند، آنهم به نعمتهائى که غیر متناهى است، هم از نظر عدد و هم از نظر زمان، به همین جهت او را دوست میداریم، همانطور که هر منعم دیگر را، بخاطر انعامش دوست میداریم.
چهارم: اینکه حب از آنجا که گفتیم رابطهاى است وجودى و هستى روابط وجودى، خارج از وجود موضوعات خود و تنزلات آن نیست لذا نتیجه مىگیریم که هر چیزى ذات خود را دوست میدارد، و چون در سابق گفتیم:
هر محبى همه متعلقات محبوب خود را نیز دوست میدارد، در نتیجه هر چیزى آثار وجودیش را هم دوست میدارد،
از اینجا معلوم میشود که خداى سبحان بدین جهت که خود را دوست میدارد، خلق خود را دوست میدارد و اگر خلق خود را دوست میدارد، بدین جهت است که انعام او را مىپذیرند و باز اگر خلق خود را دوست میدارد، بدان جهت است که هدایت او را مىپذیرند.
پنجم: اینکه اگر مىبینیم در مورد حب، باید شعور و علم وجود داشته باشد، این لزوم بر حسب مصداق است، (چون معمولا کلمه (حب) را در موارد انسانها بکار مىبریم و میگوئیم مادر، فرزند خود را دوست میدارد و نمیگوئیم: درخت آفتاب را دوست میدارد و خود را بسوى نور آن مىکشد)، و گر نه تعلق وجودى که حقیقت حب عبارت از آن است، از آن جهت که حب است، هیچ مشروط بر وجود علم و شعور نیست و از اینجا روشن مىگردد که همه قوا و مبادى طبیعى، حتى آنها هم که علم و شعور ندارند، آثار و افعال خود را دوست میدارند.
ششم: از همه آنچه که گذشت نتیجه مىگیریم :
حب حقیقتى است که در تمامى موجودات عالم، سریان و جریان دارد.
پىنوشت:
۱. کتاب: ترجمه تفسیر المیزان، ج ۱، ص ۶۱۸
تهیه و تنظیم :گروه حوزه علمیه تبیان