آدم، سلیمان، نوح و کربلا

آدم، سلیمان، نوح و کربلاReviewed by مدیریت پرچم های سیاه شرق on Dec 8Rating:

جبرئیل آنها را مـعـرفـى کرد و سپس گفت خدا را به این اسامى بخوان تا توبه ات را بپـذیرد، آدم پـرسید چگونه بخوانم ، جبرئیل گفت : بگو یا حمید بحق محمد، یا عالى بحق على ، یا فاطر بحق فاطمه ، یا محسن بحق الحسن و … .

وقـتـى جبرئیل نام حسین را برد قلب آدم على نبینا و آله و علیه السلام شکست و اشکش جارى شد، گفت : برادرم جبرئیل چرا هنگامى که نام پنجمى را بر زبان جارى نمودم قلبم شکست و اشکم جارى شد؟

جبرئیل گـفـت : براى این فـرزندت مصیبتى روى مى دهد که مصائب در پیش ‍ آن کوچک و حقیرند.

آدم گفت : اى برادر آن مصیبت چگونه است ؟

جبرئیل گـفـت : «او را با لب تشنه مى کشند در حالى که غریب و بیکس و تنها است و یار و یاورى ندارد

و اگر ببینى اى آدم او را در آن روز که مى گوید: واى از تشنگى و کمى یار و یاور و تـشنگـى چـنان بر او غـلبه کند که آسمـان به چـشمـش تـیره و تـار آید مثل اینکه دود فاصله شده است پس هیچکس او را یارى نکند مگر با شمشیر که بجانش افتند و او را مـانند گـوسفند ذبح کنند و سرش را قفا ببرند و دشمنان پس از کشتن اموالش را غـارت نمایند و سرهاى او و یارانش را شهر به شهر و دیار به دیار بگردانند و زنانش را اسیر نمایند.

و این چنین در علم خداى واحد منان گذشته است ».

سپس آدم و جبرئیل گریستند مانند زنى که فرزندش مرده باشد. ۱

 

کشتى نوح در کربلا متلاطم مى شود

وقـتـى طوفان نوح جهان را فرا گرفت و جناب نوح پیغمبر با یاران در کشتى نشسته و دنیا را گـردش مـى کرد به سرزمـین کربلا رسید کشتى دچار گرداب شد و زمین آنرا بسوى خـود مـى کشید و نوح از غـرق شدن ترسید و دست به دعا برداشت و عرض کرد: پـروردگـارا مـن همـه روى کره زمـین را با کشتى زیر پا گذاشتم و در هیچ جا دچار چنین گرفتارى نشدم که در این نقطه به آن مبتلا گشته ام .

جبرئیل نازل شد و گفت : اى نوح اینجا سرزمینى است که حسین نوه محمد خاتم پیامبران و فرزند خاتم اوصیاء را مى کشند.

نوح پرسید: قاتل او کیست ؟

جبرئیل گفت : قاتل او لعین آسمانهاى هفتگانه و زمین است .

پس نوح هم چهار بار قاتل حسین علیه السلام را لعنت کرد و کشتى به سلامت از آن ورطه رهائى یافت و در جودى به زمین نشست.۲

 

بساط سلیمان متزلزل مى شود

حضرت سلیمان پیغمبر بر بساط خود نشسته و در هوا به سیر و سیاحت مى پرداخت وقتى به سرزمین کربلا رسید باد بساطش را سه بار درهم پیچید که سلیمان ترسید سقوط کند پـس از آنکه باد ساکت شد بساط سلیمان در زمین کربلا فرود آمد و سلیمان باد را گـفـت چـرا چـنین کردى ؟ پـاسخ داد: اینجا سرزمینى است که حسین علیه السلام کشته مى شود، سلیمان پرسید که حسین کیست ؟ باد گفت او نوه محمد مختار و پسر على کرار است .

سلیمان گفت چه کسى او را مى کشد؟

باد گفت : لعنت شده اهل آسمانها و زمین یزید بن معاویه .

سلیمـان دستها را بلند کرد و یزید را نفرین نمود لعنت فرستاد و جن و انس امین گفتند، آنگاه باد وزیدن گرفت و بساط، حرکت نمود. ۳

 

تهیه و تنظیم: گروه دین و اندیشه تبیان


پی نوشت ها:

۱. بحار ج ۴۴ – نفس المهموم ص ۵۳.

۲. بحار ۴۴ ص ۲۴۳.

۳. بحار ج ۴۴ ص ۲۴۴.

About مدیریت پرچم های سیاه شرق

Check Also

ماجرای نزول فرشتگان در زمان رجعتِ امام حسین(ع)

ماجرای نزول فرشتگان در زمان رجعتِ امام حسین(ع)

ماجرای نزول فرشتگان در زمان رجعتِ امام حسین(ع)Reviewed by مدیریت پرچم های سیاه شرق on …