امتیاز موضوع:
  • 0 رأی - میانگین امتیازات: 0
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
اصول تربيت ديني از منظر آيات و روايات (1)
#1
اصول تربيت ديني از منظر آيات و روايات (1)

نويسنده:علي اكبر زهره كاشاني*

چكيده

در اين مقال، پس از بيان معناي لغوي و اصطلاحي «اصل» تربيتي، مجموعه اي از مهم ترين اصول تعليم و تربيت ديني را بررسي مي كنيم. اين اصول با بهره گيري از آيات قرآن كريم و روايات پيامبر (ص) و اهل بيت (ع) استخراج و كاوش مي شوند.
اصول تربيتي استخراج شده و معرفي شده عبارت اند از: جوان گرايي، تفرد، تفاوت هاي اجتماعي، خانواده گرايي، فطرت گرايي و گزيده محوري. برخي از اين اصول، مورد توجه عموم فيلسوفان و دانشمندان تعليم و تربيت بوده اند. اما در اينجا با استفاده از آيات و روايات، با نگاهي جديد به آن ها پرداخته و يا جزئيات بيشتري از آن بحث مي شود. برخي ديگر نيز از ويژگي هاي نظام تعليم و تربيت اسلامي محسوب مي شوند و به طور خاص مورد توجه فيلسوفان مسلمان هستند.
كليد واژه ها: تربيت، تربيت ديني، اصول تربيتي، اهل بيت (ع)، نظام تعليم و تربيت.

مقدمه

فعاليت هاي تربيتي، از جمله فعاليت هاي اساسي است که در حيات فردي و جمعي انسان، تأثيري انکارناپذير دارد. اين فعاليت ها براي تحقق اهداف مورد نظر، تابع اصل يا اصولي هستند. مشخص کردن اصول تربيت در هر حيطه (ديني، اجتماعي، اخلاقي، عقلاني و غيره) که باشد، از جمله اقدامات اساسي است که بايد قبل از هر فعاليت تربيتي انجام پذيرد. اين اصول از هر منبعي اخذ شوند - فلسفه، دين، روان شناسي، جامعه شناسي و ساير رشته هاي معرفتي و علمي - بايد پاس داشته و به رعايت آن ها اهتمام ورزيده شود؛ در غير اين صورت، جريان تربيت، در فرآيند خود تا رسيدن به هدف نهايي دستخوش مخاطره خواهد شد.
مفهوم اصل: (1) به منظور برداشت يکسان از مفهوم «اصل» و بهره گيري از آن در اصول نام برده شده، ارائه ي تعريفي روشن از «اصل» ضروري مي نمايد. اين نوشتار درصدد تحليل و دقت هاي موشکافانه در تبيين و تعريف مفهوم «اصل» و کاربردهاي آن نيست؛ زيرا نوشتار حاضر گنجايش چنين بررسي اي ندارد و اين مهم مجالي ويژه و وسيع تر مي طلبد.
در لغت، به بيخ، بن و ريشه ي هر چيز «اصل» مي گويند. اين مفهوم در درون خود، اضافه و نسبت را به همراه دارد و هميشه در مقايسه با يک شيء ديگر سنجيده و مقايسه مي شود؛ ولي مجازاً مي تواند به طور مستقل در مورد هر امر مهم و اساسي اي که حکم بنيان براي چيزها و کارهاي ديگر دارد، به کار رود.
متناظر با مفهوم لغوي «اصل»، اصول تربيتي به دستورها و قواعد کلي اي اطلاق مي شود که حکم ريشه و بنيان تدابير، تصميمات و فعاليت هاي تربيتي دارند و با هدايتگري هاي خود، درستي فرآيند تربيت را از ابتدا تا انتها تضمين مي کنند. با اين نگاه، اصول تربيتي، همه ي جريان و کليه ي بخش هاي تربيت شامل سياست ها، اهداف، برنامه ها، روش ها، محتوا، ارزشيابي و ... را تحت سيطره و نفوذ خويش دارند. اين امر در حالي است که قيد «راهنماي عمل» يا «راهنماي مربي» براي عبارت «دستورها و قواعد کلي» که در تعريف هاي گوناگون از سوي بسياري از متخصصان ذي ربط به کار برده شده است، دامنه ي آن را به فعاليت هاي مربيان و معلمان محدود مي کند و اقدامات سياست گذاران تربيتي، برنامه ريزان تربيتي، تدوينگران محتواي آموزش و ديگر دست اندرکاران تربيت را خارج از شمول وضع اصول تربيتي قرار مي دهد. همچنين اين قيد، اصول را فقط براي روش ها لازم مي داند و به طور تفريط آميزي قلمرو نظارت و حکومت آن ها را به روش هاي تربيتي تقليل مي دهد.
ما به پيروي از ديدگاه خود درباره ي حوزه ي اصول، در اين جستار به اصول ناظر بر روش ها محدود نمي شويم و در ذيل، به اصولي از تعليم و تربيت ديني مي پردازيم که بخش ها و جنبه هاي گوناگوني از موضوع تربيت را تحت پوشش قرار مي دهند؛ بخش هايي مانند سياست ها، اهداف، برنامه ريزي ها، روش ها و محتوا.

1. جوان گرايي

اسلام دامنه ي سني آموزش را از مهد تا لحد قرار داده است. در خصوص تربيت نيز اسلام گرچه تا قبل از چهل سالگي را مهم شمرده است، محدوديتي قايل نشده است. با اين همه، اسلام به همه ي مراحل رشد و تکامل انسان به يک چشم ننگريسته است؛ برخي دوران را بر برخي مقدم داشته و آن را از نظر تعليم و تربيت حائز اهميت ويژه دانسته است. در اين ميان، دوران جواني براي تعليم و تربيت ديني حساب جداگانه اي دارد.
اساساً جواني در اسلام، به طور ويژه مورد توجه قرار گرفته است و براي جوان در زمينه هاي گوناگون، احکام و دستورهاي ويژه و مستقيم قرار داده شده است. به عنوان نمونه در باب نيکي به جوانان، پيامبر اکرم (ص) مي فرمايند: اوصيکم بالشّبّان خيرا؛ (2) «من به همه ي شما مسلمانان توصيه مي کنم که با جوانان با نيکي و نيکوکاري رفتار کنيد (و شخصيت آنان را گرامي و محترم بداريد)».
به دليل کثرت عنايت اسلام به جوانان، در روايات برحسب مورد، الفاظ متعددي براي آنان به کار گرفته شده است: «حدث»، «شاب»، «مراهق»، «يتيم»، «غلام»، «فتي»، «صغير»، «ابن»، «بالغ»، «رشيد»، «محتلم» و ... .
همان گونه که گذشت، يکي از زمينه هايي که جواني در آن مورد توجه خاص قرار گرفته است، تعليم و تربيت است. در اين دوره درباره ي تعليم و تربيت سفارش ويژه شده است. امام صادق (ص) در مقام اهميت آموزش جوانان مي فرمايد: لَستُ اُحِبُّ أَن أرَي الشَّابَّ مِنکم إِلا غَادِياً فِي حَالَينِ إِمَّا عَالِماً أو مُتَعَلِّماً ...؛ (3) «دوست ندارم از شما مسلمانان جواني را ببينم که به غير از يکي از اين دو حالت صبح کند: يا عالم باشد يا جوينده ي علم».
در روايتي ديگر، همان امام بزرگوار براي تأکيد بر فراگيري معارف ديني توسط جوانان مي فرمايد: لَو اُتِيتُ بِشَابٍّ مِن شَبَابِ الشِّيعَةِ لَا يَتَفَقَّهُ لأدَّبتُهُ؛ (4) «اگر جواني از جوانان شيعه را به نزد من بياورند که وظيفه ي خود را در شناخت دين انجام نمي دهد، او را تأديب خواهم کردم».
در اين روايت دو تعبير شايسته ي تأمل است: يکي «تأديب» که در گزاره هاي ديني کمتر به کار رفته است؛ و ديگري «تفقّه» در دين که نشان دهنده ي لزوم درک عميق دين (و نه صرفاً علامت ضرورت عمل به مناسک ديني) است.
«جواني» در اصطلاح رايج حدود 14 تا 29 سالگي را دربر مي گيرد؛ ولي در اين مبحث، در مقابل پيري استعمال شده است و دامنه ي وسيع تري از سال هاي عمر را شامل مي شود، و در حقيقت بخشي از بزرگ سالي و به خصوص قسمتي از کودکي را شامل مي شود. تعيين دقيق دامنه ي جواني از نظر اسلام، مستلزم تحقيق لغت شناختي در خصوص واژگان مأخوذ از روايات است، که پيش از اين به آن ها اشاره شد.
به هر روي، جوانان ارزش سرمايه گذاري ويژه براي تربيت دارند؛ آنان به دليل آنکه ذهني خالي و نامشوش دارند، سريع فرا مي گيرند و نيز آموخته هايشان پايدارتر است. پيامبر گرامي (ص) فرموده است: مَن تَعَلَّمَ فِي شَبَابِهِ کانَ بِمَنزِلَةِ الرَّسمِ فِي الحَجَرِ وَ مَن تَعَلَّمَ وَ هُوَ کبِيرٌ کانَ بِمَنزِلَةِ الکتَابِ عَلَي وَجهِ المَاءِ؛ (5) «آن کس که در جواني بياموزد، آموزشش به منزله ي نقش در سنگ است (ثابت و پايدار مي ماند) و آن کس که در بزرگ سالي بياموزد، آموزشش به منزله ي نوشتن روي آب است».
تربيت پذيري جوانان، استثنايي است. آنان آمادگي فراوان براي تربيت دارند. امام علي (ص) در نامه ي 31 نهج البلاغه به فرزند خود مي فرمايد: إِنَّمَا قَلبُ الحَدَثِ کالأرضِ الخَالِيَةِ مَا ألقِيَ فِيهَا مِن شَيءٍ قَبِلَتهُ فَبَادَرتُک بِالأَدَبِ قَبلَ أن يَقسُوَ قَلبُک؛ «دل جوان نوخاسته، مانند زمين خالي از گياه و درخت است؛ هر بذري در آن افشانده شود مي پذيرد و در خود مي پرورد. من در آغاز جواني ات به ادب و تربيت تو مبادرت کردم، پيش از آنکه عمرت به درازا بکشد و دلت سخت شود».
رهبران ديني توجه مربيان و دست اندرکاران تربيت ديني را به اين نکته ي مهم جلب کرده اند که در فعاليت خود، جوانان را محور قرار دهند و براي آنان سرمايه گذاري ويژه انجام دهند و نيز سياست و برنامه ي مخصوص آنان تدارک ببينند. آن بزرگواران اين نکته ي اصولي را به شکل هاي گوناگون به گوش متوليان رسانده اند؛ گاهي مستقيماً به تربيت ديني جوانان سفارش کرده اند، گاهي از تجربه ي خود در اين زمينه سخن گفته اند، و گاهي حضور چشمگير جوانان را در عرصه هاي ايماني برشمرده اند.
در روايتي اسماعيل بن عبدالخالق حکايت کرده است:
امام صادق (ع) به ابي جعفر احول در حالي که من مي شنيدم فرمود: به بصره رفته اي؟ پاسخ داد: آري. فرمود: شتاب مردم را در مورد ولايت و دخول در مذهب شيعه چگونه ديدي؟ در پاسخ گفت: به خدا سوگند که جمعيت شيعه اندک و با آنکه فعاليت هم مي کنند ولي آن هم کم است. فرمود: شما بيشتر به جوان ها توجه کنيد؛ زيرا جوانان به هر خير و خوبي شتابان ترند. (6)
رسول اکرم (ص) در مورد تجربه ي تربيت ديني خود چنين گفته است:
به شما درباره ي نيکي کردن به جوانان سفارش مي کنم؛ زيرا آن ها دليل رقيق تر و قلبي فضيلت پذيرتر دارند. خداوند مرا به پيامبري برانگيخت، تا مردم را به رحمت الهي بشارت دهم و از عذابش بترسانم. جوانان سخنانم را پذيرفتند و با من پيمان محبت بستند؛ ولي پيران از قبول دعوتم سر باز زدند و به مخالفتم برخاستند. سپس اين آيه از قرآن را (که درباره ي کهن سالان و قساوت و سخت دلي آنان است) تلاوت کرد: سپس زماني طولاني بر آن ها گذشت و دچار قساوت و سخت دلي شدند. (7)
قرآن کريم داستاني مشابه را نيز درباره ي حضرت موسي بن عمران (ع) بيان مي کند. زماني که حضرت موسي (ع) به امر خدا قيام کرد و مردم را به آيين حق دعوت کرد، جز جمعي از ذراري و فرزندان قوم بني اسرائيل، يعني نوبالغان و جوانان، کسي از پدران و بزرگ ترها به وي ايمان نياورد. آنان از ترس فرعون، از ايمان به موسي سر باز زدند. فَمَا آمَنَ لِمُوسَي إِلاَّ ذُرِّيَّةٌ مِّن قَومِهِ عَلَي خَوفٍ مِّن فِرعَونَ وَ مَلَئِهِم أَن يَفتِنَهُم ...؛ (يونس، 83) «سرانجام کسي به موسي ايمان نياورد، مگر فرزنداني (جوانان) از قوم وي در حالي که (بزرگ ترها) بيم داشتند از آنکه مبادا فرعون و سران آن ها به ايشان آزار رسانند».
امام علي (ع) درباره ي اصحاب حضرت مهدي (ع) چنين مي فرمايد:
ياران حضرت مهدي (عج) همگي جوان اند و پيري در ميان ايشان نيست، مگر به اندازه ي سرمه در چشم يا به قدر نمک در توشه ي راه، که کمترين چيز در توشه ي راه نمک است. (8)
چگونه از کنار دو پيام ديني زير به سادگي عبور کنيم و هيچ نتيجه ي اصولي تربيتي از آن ها نگيريم: «فَبَادَرتُک بِالأَدَبِ قَبلَ أَن يَقسُوَقَلبُک؛ فرزند عزيزم، من در آغاز جواني ات به ادب و تربيت تو مبادرت کردم، پيش از آنکه عمرت به درازا بکشد و دلت سخت شود».
فَطَالَ عَلَيهِمُ الأَمَدُ فَقَسَت قُلُوبُهُم؛ «زمان [عمر] درازي بر آن ها گذشت [بزرگ و پير شدند] و دل هايشان سخت شد».
بنابراين، آيا شايسته نيست جوان گرايي را به منزله ي اصلي تربيتي در تعليم تربيت ديني بپذيريم؟

2. تفرد

تفرد از اصول بنيادين تعليم و تربيت است و بدين معناست که هر انسان، هر چند شباهت هايي با ديگران دارد، داراي خصوصيات جسمي، ويژگي هاي رواني و توانايي هاي مختص ذهني، هوشي و ادراکي متمايز با ديگران است که او را موجودي مستقل، تام و فردي خاص مي سازد. اين ويژگي ها به منزله ي تفاوت هاي فردي، بسيار دامنه دار و وسيع است و در اخلاق، رفتار و استعداد افراد در ساحت هاي گوناگون زندگي کاملاً مشهود است. توجه به اين تفاوت ها در ساحت تعليم و تربيت، از اهميتي ويژه برخوردار است و رعايت آن به اين معناست که بايد:
1. متربيان استعداديابي شوند و ويژگي هاي هوشي، عاطفي و ادراکي هر کدام از آنان بازشناسي شود؛
2. متربيان با توجه به خصوصيات ذهني، هوشي و رواني طبقه بندي شوند و براي هر طبقه، به فراخور استعدادها و خصوصيات، هدف و برنامه ي ويژه تهيه شود؛
3. متربيان تحت تربيت يک مربي، محدود و معدود شوند، تا بتواند به وضعيت آموزشي و پرورشي آنان با توجه به تفاوت هايشان رسيدگي کند.
از سوي ديگر، رعايت تفاوت هاي فردي توسط معلمان و متربيان، مستلزم اين است که آنان به فنون، هنرها و روش هاي گوناگون تدريس و تربيت تسلط داشته باشند، تا در برخورد با متربيان متفاوت، از شيوه ها و فنون متناسب با هر کدام استفاده کنند و با هر فرد با توجه به سطح فکري و رواني او مواجه شوند و با زبان خاص او سخن گويند.
ريشه ها و علل تفاوت هاي پيشين را مي توان در ويژگي هاي ذاتي، عوامل پيش از تولد و عوامل پس از تولد و محيط سراغ گرفت. تفاوت ها با انسان متولد مي شوند و سپس با محيط تغيير مي يابند.
اسحاق بن عمار مي گويد:
به امام صادق (ع) گفتم: وقتي در نزد بعضي اشخاص سخن مي گويم، سخنم تمام نشده، آن شخص همه ي مقصودم را مي فهمد، و کسي هم هست که وقتي با او به تفصيل کامل سخن مي گويم، او همه را همان گونه که گفتم براي من بازگويي مي کند، و با بعضي هم که (نه به تفصيل) سخن مي گويم، مي گويد دوباره برايم بگو (تا بفهمم). امام فرمود: اي اسحاق، مي داني علت آن چيست؟ گفتم: نه. فرمود: آن که پيش از اتمام سخنت، همه ي مقصود تو را مي فهمد، عقل با نطفه ي او خمير شده و آن که پس از اتمام سخن مشروح تو، همه را به تو برمي گرداند، در شکم مادر که بوده، عقل با جسم او ترکيب شده است، و اما آن که سخن خود را به تمام و کمال براي او مي گويي، ولي مي گويد دوباره بگو، او پس از آنکه بزرگ شده عقل با وي ترکيب شده است و از اين رو مي گويد دوباره بگو. (9)
در شيوه و سيره ي پيامبر و اهل بيت (ع) در رويارويي با مردم، احوال و سطح درک و فهم آنان، اين اصل تربيتي کاملاً رعايت مي شده است. به همين سبب، آن بزرگواران گاه از خطابه و موعظه، گاه از مجادله و گاه از قياس و برهان استفاده مي کردند. همچنين به پرسش يکسان افراد گوناگون، پاسخ هاي متفاوت مي دادند.
عبدالله بن سليمان مي گويد:
از امام صادق (ع) راجع به امام پرسيدم، که آيا به امام هم اختياراتي داده شده، چنان که به سليمان بن داوود داده شده بود؟ فرمود: آري، و دليلش اين است که: مردي از امام مسئله اي پرسيد، آن حضرت جوابش گفت. سپس ديگري همان مسئله را پرسيد و او جوابي برخلاف جواب اول گفت. باز ديگري همان مسئله را پرسيد و او جوابي برخلاف آن دو جواب گفت ... . من عرض کردم: اصلحک الله، امام که اين جواب را مي گويد، آن ها را مي شناسد؟ (که هر يک را مطابق فهم و استعدادش پاسخ مي گويد) ... . سپس به من فرمود: آري، امام، زماني که مردي را ببيند، او را و رنگش را مي شناسد، ... از اين جهت است که به مردم آن گونه (هر کس را مطابق با فهم و استعدادش) پاسخ مي دهد. (10)
تفاوت هاي ذهني، هوشي و ادراکي و مواردي از اين دست در تعليم و تربيت، که پيش تر به آن ها اشاره شد، فقط بخشي از تفاوت هاي فردي است، و معمولاً همين بخش نيز مورد توجه روان شناسان شخصيت و روان شناسان يادگيري قرار گرفته است. ولي هنگامي که کمي جلوتر مي رويم و به طور خاص به حوزه ي تربيت ديني وارد مي شويم، به تفاوت مهم ديگري برمي خوريم که ديگر مورد علاقه ي روان شناسان نيست. در مقابل، دين به اين تفاوت اهتمام تام ورزيده است و مکرراً با بيانات گوناگون به آن التفات داده است و در تربيت ديني نقش کليدي و حساس دارد. ما اين نوع از تفاوت را «ظرفيت وجودي» و يا «تحمل وجودي» مي ناميم.
روايت زير اين تفاوت را در بين «مؤمنان» به خوبي تبيين مي کند:
امام صادق (ع) فرمود: به راستي خداوند عزوجل ايمان را بر هفت سهم نهاده است: نيکوکاري، راست گويي، اعتقاد محکم به خدا و دين، خشنودي به قضاي پروردگار، وفا به عهد و پيمان، داشتن دانش، بردباري. سپس آن را ميان مردم تقسيم کرد. خداوند هر که را هر هفت سهم داد، پس او کامل است و همه ي ايمان را پذيرفته است؛ و به برخي مردم يک سهم داد و به برخي دو سهم و به بعضي سه سهم. خداوند مردم را بر همين منوال تفاوت گذاشت، تا اينکه به آخرين گروهشان هفت سهم داد. سپس امام فرمود: بر آن کس که يک سهم دارد، به اندازه ي دو سهم، تکليف تحميل نکنيد و نه بر آن کس که دو سهم دارد به اندازه ي سه سهم، که بر او گران آيد و موجب مشقت و زحمت او شود. امام به همين منوال فرمايش خود را ادامه داد، تا رسيد به هفت سهم. (11)
زماني که خود يا ديگري را به کاري وامي داريم، لازم است براي انجام آن آمادگي داشته باشد، و اگر اين آمادگي وجود نداشته باشد، بر نفس تحميل مي شود؛ در اين صورت انسان از انجام آن سر باز مي زند. اين نکته درباره ي دانش و شناخت نيز جاري است، به اين معنا که اگر از پيش، آمادگي براي درک و شناخت مسئله اي وجود نداشته باشد، انسان آن را هضم نمي کند و در نتيجه نمي پذيرد و يا بد مي فهمد و دچار کج فهمي مي شود؛ آن گاه عامل پديد آمدن آسيب هاي جدي و عميقي در فرد مي گردد و عقايد و باورهاي وي را سست و متزلزل مي سازد.
اين روايت مشهور است که: وَاللهِ لَو عَلِمَ أبُوذَرٍّ مَا فِي قَلبِ سَلمَانَ لَقَتَلَهُ؛ (12) «امام زين العابدين (ع): به خدا سوگند اگر ابوذر آنچه در دل سلمان بود، مي دانست؛ او را مي کشتم.
در روايت ديگر آمده است که:
امير مؤمنان علي در ميان گروهي از يارانش در مسجد نشسته بود. عرض کردند: اي امير مؤمنان، براي ما سخنراني کن. فرمود: واي بر شما، سخن من سخت و دشوار است؛ جز دانشمندان آن را نمي فهمند. آنان اصرار کردند. فرمود: همراه من بياييد؛ پس به منزلشان وارد شدند. (در آنجا شروع به سخن کرد و) فرمود: منم آن که برتري يافتم؛ پس چيره شدم. منم که زنده مي کنم و مي ميرانم. منم اول و آخر و ظاهر و باطن.
آنان غضبناک شدند و گفتند علي کافر شده است، و از جا برخاستند (که بروند). امام علي (ع) به در (خانه) فرمود: اي در، ايشان را نگه دار. آن در (باز نشد و از اين طريق) ايشان را نگه داشت. آن گاه فرمود: آيا به شما نگفتم سخن من سخت و دشوار است؛ جز دانشمندان آن را نمي فهمند؟ (اما به ناچار درصدد جبران آسيب و تفسير سخنان خود در سطح ظرفيت و تحمل آنان برآمد؛ از اين رو فرمودSmile بياييد (بنشينيد) تا (سخنانم را) برايتان تفسير کنم. اينکه گفتم من آنکه برتري يافتم؛ پس چيره شدم، (مقصودم اين بود که) من با اين شمشير با شما جنگيدم و بر شما پيروز شدم تا اينکه به خدا و رسولش ايمان آوريد؛ و اما اينکه گفتم منم که زنده مي کنم و مي ميرانم؛ من سنت (پيامبر) را زنده مي کنم و بدعت را مي ميرانم؛ و اما اينکه گفتم منم اول، (آري) من اولين کسي هستم که پيامبر را کفن کرد و به خاک سپرد؛ و اما اينکه گفتم من ظاهر و باطنم، (يعني) دانش ظاهر و باطن نزد من است. عرض کردند: ما را (از زير فشار درک سخنانت) راحت کردي؛ خداوند تو را آسوده بدارد».
اهتمام به رعايت ظرفيت وجودي افراد و تفاوت آنان در تربيت ديني همان نکته اي است که در روايات بر آن تأکيد شده است و به تصريح و تلويح خواسته شده است که از ارائه ي معرفت سنگين و غيرقابل هضم به اشخاص کم ظرفيت و کم تحمل خودداري شود.
در روايت آمده است که گروهي از اهل بصره به خدمت امام علي بن موسي الرضا (ع) رسيدند و در حضور امام درباره ي عقايد و افکار يونس بن عبدالرحمن (در حالي که يونس بن عبدالرحمن به دستور امام به اتاق کناري رفته بود و صداي آنان را مي شنيد) بسيار بد گفتند. حقيقت اين بود که آنان به دليل کم ظرفيتي، مطالب يونس را درباره ي امامت و ولايت برنتابيده و دچار کج فهمي شده بودند. امام پس از وداع و خروج اهل بصره، يونس را خواست و به او فرمود: يَا يُونُسُ حَدِّثِ النَّاسَ بِمَا يَعرِفُونَ وَاترُکهُم مَمَّا لا يَعرِفُونَ کأَنَّک تُرِيدُ أََن تُکذِّبَ عَلَي اللهِ فِي عَرشِهِ؛ (13) «اي يونس، با مردم به اندازه ي فهم و درکشان سخن بگو، و از بيان آنچه درک نمي کنند پرهيز کن، (در غير اين صورت از نظر آنان) گويا تو قصد کرده بر خداوندي که در عرشش بر همگان حکم مي راند، دروغ ببندي».
مقصود امام اين بود که نسبت هايي که آنان به تو مي دهند، ناشي از نبود درک کافي سخنان تو در امر امامت و مقام امام است. در روايت معروف أربع مأة، امير مؤمنان (ع) در بخشي از آن مي فرمايد:
با مردم به آن مقدار که توان فهم و شناخت دارند، معاشرت کنيد و از آنچه (تحمل درکشان را ندارند) انکارش مي کنند، وانهيد و آنان را به روي خود و ما وانداريد؛ زيرا (فهم و پذيرش) امر ما دشوار و سخت است و به جز فرشته ي مقرب يا پيغمبر مرسل يا بنده اي که خداوند دل او را به ايمان آزمايش کرده (و ايمانش پذيرفته) شده است، تحمل نتواند کند. (14)
در روايتي ديگر امام صادق (ع) در حق معلمان ديني که اين اصل تربيتي را رعايت مي کنند و از نقل مطالبي که بالاتر از سطح درک و تحمل مخاطبشان است، خودداري مي کنند، دعا کرده است:
عَن مُدرِک بنِ الهَزهَازِ قَالَ قَالَ الصَّادِقُ جَعفَرُ بنُ مُحَمَّدٍ (ع) يَا مُدرِک رَحِمَ اللهُ عَبداً اجتَرَّ مَوَدَّةَ النَّاسِ إِلَينَا فَحَدَّثَهُم بِمَا يَعرِفُونَ وَ تَرَک مَا يُنکرُونَ؛ (15) «مدرک بن هزهاز گويد: امام صادق (ع) فرمود: اي مدرک، خدا رحمت کند بنده اي که محبت مردم را به سوي ما جلب کند؛ پس از سخنان ما آنچه در سطح درک و شناخت ايشان است براي آنان نقل و از نقل سخناني که از سطح فهم آنان فراتر است، خودداري کند».
در اين روايت امام تخطي از اصل تفرد را مانع حفظ محبت مردم به اهل بيت (ع) مي داند و از دوستانش که در امر تعليم و تربيت دستي دارند، مي خواهد اين اصل را به کار بندند و براي ايشان طلب رحمت مي کند؛ باشد که ما نيز با جدي گرفتن اين مهم تربيتي، مشمول دعاي آن بزرگوار شويم.

پي‌نوشت‌ها:


* دانش آموخته حوزه عليمه، کارشناس ارشد
1. Principle.
2. محمدتقي فلسفي، الحديث (روايات تربيتي از مکتب اهل بيت (ع))، ج 1، ص 350، به نقل از: شباب قريش.
3. ابي جعفر محمدبن حسن طوسي، الأمالي، ص 303، ح 604.
4. احمدبن محمدبن خالد برقي، المحاسن، تحقيق سيدجلال الدين حسيني، ج 1، ص 228، ح 161.
5. سيدابوالرضا ضياءالدين فضل الله بن علي بن عبيدالله حسيني راوندي، النوادر، ص 18.
6. محمدبن يعقوب کليني، الکافي، ج 8، ص 93، ح 66.
7. محمدتقي فلسفي، الحديث (روايات تربيتي از مکتب اهل بيت (ع))، ج 1، ص 349، به نقل از: شباب قريش.
8. ابي جعفر محمدبن حسن طوسي، الغيبة، ص 476.
9. محمدبن يعقوب کليني، الکافي، ج 1، ص 26، ح 27.
10. همان، ج 1، ص 438، ح 3.
11. همان، ج 2، ص 42، ح 1.
12. همان، ج 1، ص 401، ح 2.
13. ابي جعفر محمدبن حسن طوسي، إختيار معرفة الرجال، ص 487، ح 924.
14. ابي جعفر محمدبن علي بن حسين صدوق، الخصال، ج 2، ص 610، ح 10.
15. صدوق، الخصال، ص 99، ح 7.

منبع:فصلنامه اسلام و پژوهش هاي تربيتي- 2
ادامه دارد...
پاسخ
تشکر شده توسط:


پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان