امتیاز موضوع:
  • 0 رأی - میانگین امتیازات: 0
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
ماجرای خیر شدن ˝محمدرضا حافظی˝
#1
ماجرای خیر شدن ˝محمدرضا حافظی˝
رئیس مجمع خیرین مدرسه ساز کشور گفت: مرگ پسرم موجب شد تحولی در کار من ایجاد شود تا کار او که مدرسه سازی بود را ادامه دهم لذا می توان گفت مدرسه سازی می تواند در یک خانواده و یا در یک اجتماع تحولی به وجود آورد.

به گزارش خبرنگار آموزش و پرورش پانا، این بار به آشنایی بیشتر با فردی پرداخته ایم که از پیشگامان و خیرین در عرصه مدرسه سازی است که زندگی و سرمایه خود را در راه خدمت رسانی به مردم کشورش اختصاص داده است.

محمدرضا حافظی خیر مدرسه سازی است که در شهر بروجرد استان لرستان متولد شد. وی در آستانه 86 سالگی قرار دارد و همچنان در فعالیت های خیریه پیش قدم است. 

مدرسه سازی را از زبان او بشنوید:

جوانی 24 ساله داشتم که عصای پیری‌ام بود و هرچه او را شارژ مالی می‌کردم احساس می‌کردم چیزی برای او باقی نمی‌ماند و فوق‌العاده نگران زندگی و آینده این جوان بودم و اینکه وقتی این دنیا را ترک کنم آنچه اندوخته زندگی‌ام است ممکن به باد فنا دهد و برداشتم از این جوان این بود که ممکن است پولی که به او می‌دهم در راه غیر صواب هزینه می‌کند.

دختری را برای فرزندم انتخاب کرده و منزلی را در خیابان آفریقا خریداری کردم و خانواده آن دختر جهیزیه را در این خانه مستقر کردند و قرار بود فروردین سال بعد مراسم عروسی برگزار شود.

حادثه تلخی که 17 سال پیش به وقوع پیوست

ایام عید که فرا می‌رسد در تمام خانواده‌ها رسم این است که جشن گرفته شیرینی و گل آماده می‌کنند.

هنوز تمام جزئیات آن را خاطر دارم؛ این ماجرا مربوط به 17 سال پیش است؛ دقیقا هنگام تحویل سال تلفن منزل‌مان به صدا در آمد.

بنده و همسرم در آشپزخانه نشسته بودیم؛ همسرم گوشی را برداشت و بعد از لحظاتی گوشی از دستش افتاد و نشست.

گوشی را که گرفتم، فرد پشت خط پرسید «شما با امیر حافظی چه نسبتی دارید؟» پاسخ دادم «فرزندم است!» ادامه داد «با مریم مهدوی چه نسبتی دارید؟» و باز پاسخ دادم «عروسم است»؛ لحظه‌ای تأمل کرد و گفت «متأسفانه کامیونی روی خودروی آنها آمده و هر دوی آنها فوت کرده‌اند».

برای لحظاتی دنیا پیش چشمانم سیاه شد؛ دوستان جسدها را به پزشکی قانونی بردند و پس از تشییع، مقبره‌ای در بهشت زهرا خریداری کردم و شعری با همان احساس سرودم و بالای مزارشان قرار دادم و در آن شعر از خدای خودم گلایه کردم که در این موقعیت و کهولت سن سزاوار نبود چنین ظلمی طبیعت  به من کند؛ اما در ادامه همان شعر استغفار کردم و گفتم اگر از حدود ادب خارج شدم احساس پدری است و خدایا مرا خواهی بخشید.

واقعیت زندگی پسرم 

اما اتفاق عجیب هنگام مجلس ترحیم بود که دیدم جمعیت انبوهی حضور پیدا کردند و من هیچ ارتباطی با آنها ندارم؛ آن زمان بنده رئیس جامعه خیرین مدرسه‌ساز نبودم اصلا مدرسه‌سازی انجام نمی‌دادم و این همه آدم مرا نمی‌شناختند.

در مراسم متوجه شدم تمام افرادی که آمده بودند همه به نیکی از امیرم صحبت می‌کردند و یکی می‌گفت «پسرت چرخی برای یک فرد خریده و این فرد سرمایه‌اش را روی آن چرخ می‌گذارد و با آن کاسبی کند»؛ یا خانمی که کارشناس وزارت صنایع بود به منزلمان آمد و به همسرم گفت «تو فرزندت را نمی‌شناختی که چقدر به اجتماع کمک می‌کرد».

آن زمان فهمیدم میهمانان مجلس ختم تنها به خاطر امیر آمده‌اند و نه به خاطر بنده.

آرامش بعد از مرگ امیر

مرگ فرزندم امیر برای من آرامشی به وجود آورد نه تکدر خاطر؛ به خدایم گفتم «خدایا تو به من آموزش دادی که کار خیر در جوانی لذت دارد».

روز سوم به بالای مزار امیر رفتم و گفتم «مرگ تو به من آرامش داد و تو به من آموختی که چگونه به زندگی عمل کنم».

مدرسه‌سازی با خانه امیر 

اولین کاری که کردم منزلم را در خیابان آفریقا فروختم و یک دبیرستان احداث کردم و آقای مظفر وزیر وقت آموزش و پرورش آن را افتتاح کرد. 

آقای مظفر آن زمان به بنده گفت «مشیت الهی تعلق گرفت که تو با مرگ فرزندت این کار خیر بزرگی را انجام دهی و اگر یک فرزند از دست دادی امروز 1200 فرزند به دست آوردی» و در این زمان احساس کردم بهشت موعود را می‌بینم.

بعد بررسی کردم و متوجه شدم مدارس کشور همه چهارنوبته هستند و در آن زمان 28 استان در کشور وجود داشت و نمایندگان خیراندیشان هر استان را شناسایی کرده و در جوار حرم امام رضا(ع) گرد هم آمدیم و هسته مرکزی این حرکت بزرگ را در آنجا پایه‌گذاری کردیم و باور نداشتم این حرکت با چنین رشدی مواجه باشد.
پاسخ
تشکر شده توسط:


پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان