امتیاز موضوع:
  • 0 رأی - میانگین امتیازات: 0
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
«قصیده جلجلیه»عمرو بن عاص
#1
«قصیده جلجلیه»عمرو بن عاص
غديريه عمرو بن عاص سهمى

عمرو بن عاصدر گذشته سال 43 ه.ق قصيده اى در 66 بيت سروده است كه از شاهكار هاى زبان عربى بشمار مى رود، اين قصيده بنام قصيده جلجليه معروف است ما، به جهت عظمت اين ابيات قصيده را به همان شكل عربى نقل مى كنيم و سپس ترجمه آن كه به شعر فارسى در آورده ام نقل ميشود."امینی الغدیر ج3"



اما خود شعر بزبان عربى:



معاويه الحال التجهل و عن سبل الحق لا تعدل

كيست احتيالى فى جلق على اهلها يوم لبس الحلى؟

و قد اقبلوا زمرا يهرعون مها ليع كالبقر الجفل

و قولى لهم: يعباوا بالصلاه بغير وجودك لم تقبل

فولوا و لم يعباوا بالصلاه و رمت النفار الى القسطل

و لما عصيت امام الهدى و فى جيشه كل مستفحل

ابالبقر الغكم اهل الشام الهل التفى و الحجى ابتلى؟

فقلت: نعم قم فانى ارى قتال المفضل بالا فضل

قبى حاردوا سيد الاوصيا بقولى: دم طل من نعثل

و كدت لهم آن اقاموا الرماح عليها المصاحف فى القسطل

و عده تهم كشف سواتهم لرد الغضنفر المقبيل

فقام البغاه على حيدر و كفوا عن المشعل المصطلى

كيست محاوره الاشعرى و نحن على دومه الجندل

الين فيطمع فى جانبى و سهمين قد خاض فى المقتل

خلعت الخلافه من حيدر كخلع النعال من الارجل

و البستها فيك بعد الاياس كلبس الخواتيم بالنمل

و رقيتك المنبر المشمخر بلا حد سيف و لا منصل

و لو لم تكن انت من اهله و رب المقام و لم تكمل

و سيرت جيش كفاق العراق كسير الجنوب مع الشمال

و سيرت ذكرك فى الخافقين كسير الحمير مع المجمل

و جهلك بى يابن آكله ال كبود لاعظم ما ابتلى

فلو لا موازرتى لم تطع و لو لا وجودى لم تقبل

و لو لاى كنت كمثل النساء تعاف الخروج من المنزل

نصرناك من جهلنا يابن هند على النبا الاعظم الافضل

و حيث رفعناك فوق الروس نزلنا الى اسفل الاسفل

و كم قد سمعنا من المصطفى و صايا مخصصه فى على

و فى يوم "خم" رقى منبرا يبلغ و الركب لم يرحل

و فى كفه كفه معلنا ينادى بامر العزيز العلى

انت بكم منكم فى النفوس باولى؟ فقالوا: بلى فافعل

فانحله امر المومنين من الله مستخلف المنحل

و قال: فمن كنت مولى له فهذا له اليوم نعم الولى

فوال مواليه يا ذالجلا ل وعاده معادى اخ المرسل

و لا تنقضوا العهد من عترتى فقاطعهم بى لم يوصل

فبخبخ شيخك لما راى عرى عقد حيد لم تحلل

فقال:وليكم فاحفظوه فمدخله فيكم مدخلى

و انا و ما كان من فعلنا لفى النار فى الدرك الاسفل

و ما دم عثمان منج لنا من الله فى الموقف المخجل

و ان عليا غدا خصمنا و يعتز بالله و المرسل

يحاسبنا عن امرو جرت و نحن عن الحق فى معزل

فما عذرنا يوم كشف الغطا لك الويل منه غذا كم لى

الا يابن هند ابعت الجنان بعهد عهدت و لم توف لى

و اخسرت اخراك كيما تنال يسير الحطام من الاجزل

و اصبحت بالناس حقى استفام لك الملك من ملك محول

و كنت كمقتنص فى الشراك تذود الظما عن المنهل

كانك انسيت ليل الهرير بصفين مع هولها المهول

و قدبت تذرق ذرق النعام جذارا من البطل المقبل

و حين ازاح جيوش الضلال و افاك كالاسد المبسل

و قد ضاق منك عليك الخناق و صار بك الرحب كالفلفل

و قولك: ياعمرو اين المفر من الفارس الفور المسبيل؟

عسى حيله من عن كنيه فان فوادى فى عسعل

و شاطرتنى كل ما يستقيم من الملك دهرك لم يكمل

فقمت على عجلتى رافعا و اكشف عن سواتى اذيلى

فستر عن وجهه و انثنى حيا و روعك لم يعقل

و انت لخوفك من باسه هناك ملئت من الافكل

و لما ملكت حماه الانام و نالت عصاك يد الاول

منحت لغيرى وزن الجبال و لم تعطنى زنه الخردل

و انحلت مصرا لعبد الملك و انت عن الغى لم تعدل

و ان كنت تطمع فيها فقد تخلى القطا من الااجدل

و ان لم تسامح الى ردها فانى لحوبكم مصطلى

بخيل جياد و شم الانوف و بالمرهفات و بالذبل

و اكشف عنك حجاب الغرور و ايقظ نائمه الاثكل

فانك من امره المومنين و دعوى الخلافه فى معزل

و مالك فيها و لا ذره و لا لجدودك بالاول

فان كان بينكما نسبه فاين الحسام من المنجل

و اين الحصامن نجوم السما و اين معاويه من على؟

فان كنت فيهابلغت المنى ففى عنقى علق الجلجل

توضيح و ترجمه اشعار



ترجمه منظوم



"قصيده ياد شده، چون شامل تصديق و اقرار بحقانيت و فضيلت و مزاياى خاصه مولى امير المومنين ارواحنا فداه است و اين همه را شخصى نابكار و دشمن او سروده جهت استفاده فارسى زبانان پس از استدعاى عنايت از آستان مقدس علوى "ع" به فارسى منظوم ترجمه نمودم شايد كه نفعش بيشتر آيد.



در آغاز منظومه، به داستان نامه نگارى معاويه با عمرو بن عاص راجع به مطالبه خراج مصر، اشاره شده است و سپس مجموعه معانى قصيده به نظم در آمده است.



مترجم"



ترجمه اشعار عمرو بن عاص



بحمد خداوند نظم آفرين شد آغاز نظم نغز متين

بهر بحر انديشه ام رو نهاد به بحر تقارب بر آمد مراد

كنون از معاويه گويم سخن هم از عمرو بن عاص پر مكر و فن

فعول فعول فعول فعول ملوم اكول، ظلوم جهول

معاويه بنوشت او را كه زود خراجى كه از مصر كردى تو سود

ببايد كه بفرستى آنرا بشام تعلل زامرم مكن، و السلام

يكى چامه در پاسخش عمرو داد چو خواندش بر آورد آه از نهاد

مرا ين چامه را " جلجليه است نام نمايم بشرحش كنون اهتمام

بود اين چكامه اين شاهكار زيك روسپى زاده در روزگار

نگر تا چسان داده داد سخن بوصف شه اوليا بوالحسن

معاويه بر من مشو ناسپاس مزن خود بنادانى و التباس

بيار آر كاندر هواداريت چها كردم اند پى ياريت

بشام و باهلش زمكر و فريب چه غوغا بپا كردم اى نانجيب

كه تا خلق سويت شتابان شدند چو گاوان بگسسته از قيد و بند

دگرگون نمودم من آئينشان بنام تو آميختم دينشان

چو با پيشواى ره راستى بعصيان و طغيان تو برخاستى

بدانسان دگرگون نمودم امور كه افكندم آن خلق را درغرور

بخونى كه از احمقى شد هدر بپا كردم آن جنگ و آن شور و شر

كه با سرور اوصيا از جفا چنان جنگ خونين نمودم بپا

زدم مصحفى چند بر نيزه ها و زين حيله برپا نمودم چها

در آندم كه شد شير حق حمله ور چسان حيله كردم بدفع خطر

نمودم ... ستم پيشه گان را برانگيختم بحيدر خدنگ جفا ريختم

كه تا جمله از حيله و مكر من نهفتند رخ راز نور زمن

فراموش كردى كه با اشعرى چسان حيله كردم گه داورى

بنرمى چسان دادمش من فر يب كه با خلع حيدر شدى بى رقيب

پس از نااميدى بر آمد مراد زمام خلافت بدستت فتاد

بپوشاندمت جامه سرورى چو در دست اهريمن انگشترى

ببردم تو را بر فراز سرير بيفتاد از كار، شمشير و تير

اگر چه ترا آن مقام بلند نبد در خور اى پست ناارجمند

تو را من نماياندم اندر جهان زمن نامور گشتى و قهرمان

گران است بر من كه نشناختى مرا، اى جگرخوار زاده دنى

اگر من نبودم هوادار تو وزير و مشير و نگهدار تو

نبودت بر اين جايگه هيچ راه نبودى تو فرمانروا هيچگاه

اگر من نبودم، تو همچون زنان پس پرده در خانه بودى نهان

نموديم از جهل يارى تو را ايا زاده هند شوم دغا

ببرديمت اندر فراز از نشيب ز پستى بمانديم خود بى نصيب

بنا حق تو را بر سه سرفراز مقدم نموديم از حرص و آز

شهى كز پيمبر بامر اله شد او بر همه سرور و دادخواه

چه بسيار در هر مقام كه تصريح فرمود او را بنام

بروز غدير آن شه انبيا به منبر بر آمد چو بدر سما

به امر خداوندگار عزيز ببانگ رسا آن شه با تميز

در آندم كه كف بر كفش داشت جفت بر جملگى اين در نغز سفت

كه آيا نيم من سزاوارتر زجان شما بر شما سربسر؟

بگفتند آرى تو اولى زما بما هستى اى سرور و رهنما

در آندم نمود آن شه ملك دين على را امير همه مومنين

بفرمود من كنت مولاه را كه جمله شناسند آن شاه را

پس آنگه برآورد دست دعا بدرگاه بيچون و گفت: اى خدا

هر آنكس كه او را بود دوستدار ورا دوست باش و ورا دستيار

هر آنكس بكينش ببندد ميان ورا باش دشمن بهر دو جهان

سپس گفت: با عترت پاك من مبادا كه باشيد پيمان شكن

ار آنكس كه از عترتم شد جدا دگر با منش نيست راه بقا

چو استاد تو ديد اين ماجرا دگر نگسلد رشته مرتضى

بتحسين برآمد زاعجاب و گفت على را كه: به به تو را نيست جفت

مراد همه خلق را رهبرى تو مولاى و بر همه سرورى

خلاصه در آن مجمع باشكوه پيمبر بفرمود با آن گروه

كه پاس على را بداريد هان على شد امير همه مومنان

معاويه با اين اساس متين كه برپا نمود آن نبى امين

بيايد نمائيم خود اعتراف كه جمله گرفتيم راه گزاف

نموديم خود را در اين جور و كين گرفتار در اسفل سافلين

بدرگاه حق جملگى شرمسار اسير عذاب و گرفتار نار

نه جبران شرمندگيها شود نه وز خون عثمان نجاتى بود

على آن عزيز خداى ودود بود خصم ما جمله يوم الورود

زحق دور و درجور خود سوخيتم زهى زشت نامى كه اندوختيم

حساب من و تو بدست على است بلى روز محشر محاسب على است

چه عذرى است ما را بروز جزا در آندم كه افتد زرخ پرده ها

پس اى واى بر تو در آن روز سخت سپس بر من مجرم تيره بخت

ايا زاده هند بد باختى سرانجام خود را تبه ساختى

تو عهدى كه با من نمودى چه شد؟ وفائى نكردى تو بر عهد خود

بكامى كه بگرفتى از اين جهان كه ناچيز و ناپايدار است آن

مزاياى بسيار دادى زدست زيان كردى و گشتى از هيچ مست

من از خلق غافل نگشتم دمى نمودم بسى مكر و نامردمى

كه تا شد ميسر ترا ملك و جاه رسيدى باين مسند و تكيه گاه

و گرنه تو اندر صف كارزار بدى در كمين تا نمائى شكار

فراموش كردى كه ليل هرير بصفين در آن وحشت بى نظير

بخوابيدى و چون شترمرغ زار تغوط نمودى بخود بى قرار

در آندم كه آن يكه تاز دلير براند از ميان آنسپاه شرير

چو شيرى دمان خشمگين حمله ور تو از ترس با خاطرى پر شرر

زمن چاره مى خواستى و مفر زچنگال حيدر شه حيه در

ببستى د رآندم تو عهد و قرار تفو بر تو و عهدت اى نابكار

كه چون شاهد ملكت آمد ببر مسخر شدت مملكت سربسر

مرا نيمى از آنچه عايد شود ببخشائى از جنس و نوع و عدد

بر اين سيره من حيله ها ساختم بتدبير اين امر پرداختم

نمودم عيان عورتم بى درنگ بدادم تن اندر چنين عار و ننگ

شه اوليا از حيا رخ بتافت دل بى قرار تو آرام يافت

پس از آن همه ترس و لرز شديد تو را طالع عز و مكنت دميد

چو بر اوج عزت شدى مستقر تو را عهد و پيمان برفت از نظر

به اغيار دادى عطاى زياد ولى يار خود را ببردى زياد

بدادى به عبدالملك مصر را نمودى در اين كار بر من جفا

بهر حال اكنون كه مصر ازمنست به وصلش دلم راحت و ايمن است

نما از خراجش تو صرف نظر زتكرار اين گفتگو درگذر

تو را اگر به مصر است چشم اميد زبام تو مرغ تمنا پريد

و گرنه كنم آنچه ناكردنى است بگويم هر آنچه كه ناگفتنى است

برانگيزم از مصر خيل و سپاه كنم روزگار ترا بس تباه

دل خلق بر تو دگرگون كنم حجاب غرور از ميان بركنم

كنم خلق را آگه از حال تو برآرم زبن نخل آمال تو

عيان سازم اين نكته نغز را برون آرم از پوست اين مغز را

كه از منصب امرة المومنين تو دورى تو را نيست حقى چنين

خلافت كجا و تو اندر كجا چه نسبت بود بين ارض و سماء

معاويه آن عنصر جاهلى نباشد قرين با على ولى

خلاصه، معاويه اين را بدان نباشى تو را از مكر من در امان

مپندار كاكنون شدى كامياب دگر نيست با عمرو عاصت حساب

منم اشتر پيش آهنگ تو بگردن مرا هست آن زنگ تو

چو جنبد سرم زنگ آرد صدا ازين زنگ سنگت شود برملا

پس از آنكه اين ابيات به سمع معاويه رسيد، ديگر متعرض او نشد



سخنى در پيرامون اين قصيده



به نام جلجليه ناميده شده است كه عمرو بن عاص در جواب نامه معاويه بن ابى سفيان سروده است نامه معاويه مربوط به مطالبه خراج مصر از عمرو بن عاص بود ومورد مواخذه قرار گرفته كه خراج را ارسال ننموده است.



دو نسخه از اين قصيده، در دو مجموعه در كتابخانه خديوى مصر موجود است و در ج 4 ص 314 فهرست چاپى كتابخانه مزبور ضبط شده است و ابن ابى الحديد قطعه اى از آن را در ج 2 ص 522 شرح نهج البلاغه اش روايت نموده و اضافه نموده كه اين تكه از قصيده را به خط ابى زكريا، يحيى بن على خطيب تبريزى "درگذشته 52 ه ق" يافته است.



و اسحاقى در ص 41 لطائف اخبار الدول گويد معاويه نامه اى به اين مضمون به عمرو پسر عاص نوشت:



نامه هائى مكرر مبنى بر مطالبه خراج مصر بتو نوشتم و تو در جواب آن كوتاهى كرده و امتناع ورزيدى. اكنون براى آخرين بار مى نويسم كه بدون هيچ تاخيرى فورا خراج مصر را ارسال نما، و السلام.



عمرو بن عاص در جوابش قصيده جلجليه را فرستاد كه با اين ابيات شروع ميشود:



معاويه الفضل لاتنس لى و عن نهج الحق لا تعدل

نسيت احتيالى فى جلق على اهلها يوم لبس الحلى؟

و قد اقبلوا زمرا يهرعون و ياتون كالبقر المهل

و باز از جمله ابيات مزبور اينست:



و لولاى كنت كمثل النسا تعاف الخروج من المنزل

نسيت محاوره الاشعرى و نحن على دومه الجندل

و العقته عسلا باردا و امزجت ذلك بالحنظل

الين فيطمع فى جانبى و سهمى قد غاب فى المفصل

و اخلعتها منه عن خدعه كخلع النعال من الارجل

و البستها فيك لما عجزت كلبس الخواتيم فى الانمل

و باز از جمله همان ابيات است:



و لم تك و الله من اهلها و رب المقام و لم تكمل

و سيرت ذكرك فى الخافقين كسير الجنوب مع الشمال

نصرناك من جهلنا يابن هند على البطل الاعظم الافضل

و كنت و لم ترها فى المنام فزفت اليك و لا مهر لى

و حيث تركنا اعالى النفوس نزلنا الى اسفل الارجل

و كم قد سمعنا من المصطفى وصايا مخصصه فى على

و باز در جمله آن اشعار گفته:



و ان كان بينكما نسبه فاين الحسام من المنجل؟

و اين الثريا و اين الثرى؟ و اين معاويه من على؟

شيخ محمد ازهرى در شرح كتاب " مغنى اللبيب " ج 1 ص 82 تمامى ابيات مذكوره را از تاريخ اسحاقى عينا نقل نموده فقط اين يك بيت را حذف كرده است:



و حيث تركنا اعالى النفوس نزلنا الى اسفل الارجل

و ابن شهر آشوب سيزده بيت از قصيده مزبور را در ج 3 ص 1.6 " المناقب " ذكر نموده است. و سيد نعمت الله جزائرى در ص 43 " الانوار النعمانيه " بيست بيت از آنرا نقل كرده است.



و زنوزى در روضه دوم از كتاب " رياض الجنه " خود تمامى قصيده را ذكر نموده و گفته:



اين قصيده بمناسبت آخرين مصرع آن "= و فى عنقى علق الجلجل" به قصيده " جلجليه " ناميده شده است.



سراينده روشن روان شيخ عباس زيورى بغدادى، تمامى قصيده جلجليه را تخميس كرده و من آن را در ديوان خطيش كه به قلم خود شاعر تصحيح شده ديده ام وتخميس زيورى در يكى از دو نسخه موجود در كتابخانه خديوى مصر موجود است.



يقولون بافواههم ما ليس فى قلوبهم و الله اعلم بما يكتمون.



به زبانهايشان چيزهائى مى گويند كه قلوبشان گواهى نمى دهد، و خداوند به آنچه كه كتمان مى كنند آگاه تر است.



مصادر ترجمه عمرو عاص



مهمترين مصادرى كه شرح حال عمرو بن عاص در آن آمده عبارت است از:



اسم كتاب، اسم مولف



صحيح، بخارى



صحيح، مسلم



سنن، ابوداود



سنن، ترمذى



سنن، نسائى



كتاب تاريخ، سليم بن قيس



السيره النبويه، ابن هشام



عيون الاخبار، ابن قتيبه



المعارف، ابن قتيبه



الامامه و السياسه، ابن قتيبه



المحاسن و الاضداد، جاحظ



البيان و التبيان، "



الانساب،ابوعبيده



انساب الاشراف، بلاذرى



بلاغات النسا، ابن ابى طاهر



الكامل، مبرد



المثالب، كلبى



التاريخ، يعقوبى اسم کتاب، اسم مؤلف



الامتاع و الموانسه، ابوحيان



الاغانى، ابوالفرج



الطبقات، ابن سعد



العقد الفريد، ابن عبدربه



مروج الذهب، مسعودى



المستدرك، حاكم نيشابورى



المحاسن و المساوى، بيهقى



الاستيعاب، ابن عبدالبر



تاريخ الامم، طبرى



تاريخ الشام، ابن عساكر



ربيع الابرار، زمخشرى



الخصايص،وطواط



تفسير كبير، فخررازى



الترغيب و الترهيب، منذرى



شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد



كامل، ابن اثير



البدايه و النهايه، ابن كثير



تمييز الخبيث، ابن الديبع



التذكرة، سبط ابن جوزى



ثمرات الاوراق، ابن الحجه اسم کتاب، اسم مولف



السيرة النبوية، الحلبى



روض المناظر، ابن شحنه



نورالابصار، شبلنجى



جمهرة الخطب، احمد زكى



جمهرة الرسائل، احمد زكى



دايرة المعارف، فريد وجدى
پاسخ
تشکر شده توسط:


پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان