05-08-2010, 07:56 PM
در سال ۲۱۶م در نزدیکی تیسفون به دنیا آمد و پیامآور آیین مانی بود. مانی، از پدر و مادر ایرانی منسوب به اشراف اشکانی در نزدیکی بابل در میان دورود (میانرودان) (عراق کنونی) که در آن زمان بخشی از امپراتوری پارس بود، پارسی میانه و سریانی زبانهای مادری مانی بود . پدر مانی، به نام فاتک یا پاتیگ (پاپک؟/بابک)، از همدان و مادر وی از خاندان کامسراگان با خویشاوندی با دودمان پادشاهی اشکانیان پارتی بود.
مانی
برخورد نخستین مانی با ادیان و فرقههای دینی گنوسی رایج در بین النهرین ناشی از گرویدن پدرش به آنها بود. چراکه جذب آنان شده و به بین النهرین نقل مکان کرده بود. زمانیکه مانی شش ساله بود پدرش ترک همسر کرد و به همراه فرزندش زندگی در میان گنوسیان را آغاز کرد, چراکه دوری گزیدن از زن و شراب و گوشت جزء اعتقادات و وظایف دینی بسیاری از فرقههای گنوسی بود. بنابراین کودکی مانی در میان گنوسیان سپری گشت و آموزههای کودکی او متأثر از اعتقادات آنان شد, همچنانکه بعدها, دین خودش نیز متأثر از عقاید گنوسی بود. او در نوجوانی ادعا کرد که به او وحی شدهاست . او سفرهای دور و وسیعی به ایران , هندوستان غربی و شمال شرقی ایران کرد و به تبلیغ دینش پرداخت. پس از چهل سال سفر به همراه ملتزمان خود به پارس بازگشت و پیروز برادر شاپورشاه را به آیین خود درآورد. مانی تحت تأثیر ماندایی گران، موعظههای خود را در سنین جوانی آغاز کرد.بنابر تذکرههای بیرونی که در دائره المعارف قرن ۱۰ام :الفهرست ابن ندیم نگهداری میشود، در دوران جوانی خود، مانی از روحی که بعدها سیزیگس یا همزاد نامیده شده، وحی دریافت کرده بود.و به او حقایق الهی دیانت را آموخته بود. درین دوره گروههای کثیر موجود بخصوص مسیحیان و زرتشتیان برای قدرت اجتماعی-سیاسی قوی تر با هم در حال رقابت بودند. مانی همچنین از کتب مقدسی چون پوران و کورال نیز پیروی کرد. او شش کتاب مقدس خود را به زبان سریانی , زبان اصلی رایج در بین النهرین (غرب عراق, لبنان و سوریه کنونی پیش از یورش تازی - اسلامی) به رشته تحریر درآورد. همچنین کتاب شاپورگان خود را به پهلوی (فارسی میانه) نوشت و روز تاجگذاری شاپور اول ساسانی به او تقدیم کرد و از حمایت شاپور برخوردار شد.
مبلغان و پیروان او از ترکستان چین تا روم و مصر فعال بودند و کتابهایش را به زبانهای ایرانی پهلوی (فارسی میانه ساسانی), پهلوانیگ (پهلوی اشکانی = پارتی) و سغدی و زبانهای مجاور ایران همچون چینی , ترکی اویغوری , قبطی و یونانی ترجمه میکردند. آنان این دین را از طریق ترجمه کتابهای مقدس مانی به زبان مردم همان مناطق تبلیغ میکردند و این امر را مزیتی برای دین خود میدانستند ولی بیش از ششصد سال است که منسوخ شدهاست.
بنا بر سیریل اورشلیم، دانش اندوخته شده مانی از سفرهای مردی هندی به نام سیتانوس در ۵۰ پس از میلاد نشات گرفتهاست.پس از مرگ سیتانوس، شاگرد او تربینتوس به فلسطین و یهودا («در آنجا شناخته شد و در یهودا محکوم گردید»)و بابل رفت. او از نام بوداس استفاده میکرد که میتوانست خود را بودا معرفی کند و رابطهای نیز میان فلسفه خود و بوداییگری بیان نماید. تربیتوس با خود تالیفاتی از سیتانوس آورده بود که پس از مرگش آنها را به مهماندار خود، بیوهای با یک برده به نام کابریسوس هدیه داد که بعدا نام خود را به مانی تغییر داد. مانس در پارسی به معنای سخن ران است.
عرفان مانوی ریشه در کیش گنوسی داردو معرفت، خودآگاهی و خرد مهمترین ویژگی کیش مانوی است. به همین سبب مانی جهان شناختی گسترده و ژرف داشت. جهان شناسی او هرچند با اساطیر درآمیخته بود، ساختار پیچیده و ژرفی داشت و متکی به نجوم و دانشهای دیگر بود. در نگره مانوی همان قدر که روح والاست، تن فاسد، اهریمنی، حقیر و پلشت است
او واعظ مذهبی و بنیان گذار آیینی شد که زمانی دراز در سرزمینهایی از چین تا اروپا پیروان فراوانی داشت . مانی ادعای کرد که: آخرین پیامبر است، و رسالت او را فرشتهای بر او آشکار ساختهاست. محمد، نیز تشابهاً ادعای جانشینی پیامبران به ویژه پیامبر عبری، عیسی را داشت. او نیز ادعا کرد که تعلیمات وکتب رسل پیشین به دست پیروانشان دستکاری و تحریف شدهاست. برای مثال اینکه مسیحیان باور دارند که عیسی پسر خداست. او هم چنین ادعا کرد که آخرین رسول موعود بشریت است، همان گونه که مانی گفته بود. پیروان او معتقد بودن او فارقلیط، موعود عهد جدید است و آخرین رسول و خاتم نبیین، که خلافت بشر را با هدایت الهی به سرحد نهایت میرساند.که شامل سلسلهٔ کسانی چون شیث، نوح، ابراهیم، سام پسر نوح، نیکوتئوس، خنوخ، زرتشت، هرمس، افلاطون، بودا و عیسی است.
گرچه پیروان آیین مانی کمتر از زرتشتیان بودند، برای نمونه، مانی گرایان از حمایت اشخاص عالی رتبه سیاسی برخوردارشدند و به یاری امپراتوری پارسی، مانی میتوانست فرستادگان متعددی به دیگر نقاط جهان بفرستد.
مانی آموخته است که هنگامی که جان آدم نیکوکاری از تن بیرون میرود ایزدی به پذیرهٔ او میآید که سه فرشته همراه اوست که یکی جامهای و دیگری دیهیمی و سومی پُساکی در دست دارند. جان آدم نیکوکار جامه و دیهیم و پُساک (تاج گل) را میگیرد و از راه کهکشان به ماه و از آنجا به خورشید و از راه خورشید به بهشت نو میرود و در آنجا میماند تا پایان جهان. در پایان جهان، بهشت نو به بهشت کهن پیوند میخورد.
شواهد حاکی از آن اند که از محبوبیت مانیان پس از قرن ده میلادی در آسیای مرکزی، به آهستگی کاسته شد. برخی پژوهشگران یافتهاند که اندیشهٔ مانی گرایان زیرکانه بر تفکرات مسیحی تأثیر داشتهاست، در بحث تضادّ نیکی و بدی (خیر، شر) و شکل واضح شیطان.سبب این اثر قسمتاً، آگوستین هیپو است که پس از مدتی کمی که به آیین مانی گرویده بود، به مسیحیت روی آورد و نوشتههای او هنوز هم در میان الهیات دانان کاتولیک، پر نفوذ و تأثیرگذار اند.یکی از بارزترین اعتقادات مانویان، اعتقاد به سمسارا - به معنی تناسخ - است، یعنی روانهایی که هنوز از رده نیوشندگان به رده برگزیدگان ارتقاء نیافتهاند، محکومند آنقدر در دنیای مادی از جسمی به جسم دیگر منتقل شوند تا به مرحله برگزیدگی یا بالاتر برسند . جالب است که میان مانی و محمد، پیامبر اسلام توازی بر قرار است. مانی ادعا میکرد که جانشین پیغمبرانی چون عیسی و دیگرانی که تعلیماتشان موضعاً یا بدست پیروانشان تحریف شده، است. مانی اظهار دیانت کرد و هم چنین خود را فارقلیط منسوب میدانست.، عنوانی از انجیل، به معنای کسی که تسلی میبخشد یا کسی که بر طرف ما میانجی گری میکند، که بنابر رسم ارتودکسی خدا شخص روح القدس بدین نام درک میشود.
در اوایل قرن دهم میلادی، اویغور امپراتوری نیرومندی را تحت اثر بوداییگری پدید میآورد و برخی از معابد مانیان را به صومعههای بودایی تبدیل میکند. با این حال، این حقیقت تاریخی را که اویغور پرستندگان مانی گرا بودهاند را انکاری نیست. مورّخ تازی(عرب) ابن ندیم میگوید : که اویغورخان همهٔ تلاش خود را برای برجسته کردن آیین مانی در قلمرو پادشاهی آسیای میانه (سامان)کرد. مدارک چینی نیز ثبت کردهاند که روحانیان مانی گرا به چین آمدند و به بارگاه امپراتوری خراج در سال ۸۳۴ میلادی پرداختند. فرستادهٔ خاندان سونگ به نام ونگ از معابد مانیان در گائوچنگ بازدید کردهاست.
این دین تا قرن ۱۴ میلادی زنده بود و سپس پیروان خود را تحت فشارهای مختلف سیاسی و دینی از دست داد.
در ابتدای قرن بیستم نوشتههای بسیاری از پیروان مانی در معابد مانوی (مانستانهای) مدفون در شنزارهای تورفان در چین کشف شد که بخش بزرگی از آنها در انستیتوی شرق شناسی برلین نگهداری میشوند. بخشهایی از این دست نوشتهها خوانده شدهاست و تلاش برای خواندن بقیه آنها همچنان ادامه دارد. آنها به زبانهای مختلف و به خط مانوی که از ابداعات خود مانی بودهاست نوشته شدهاند. بیشتر این نوشتهها به زبان فارسی میانه (پهلوی) و پهلوانیگ (پهلوی اشکانی) هستند. ترجمههایی قبطی از مصر و ترجمههایی یونانی نیز از کتابهای مانی بر جای ماندهاست. تا در سال ۱۹۶۹ در مصر شمالی یک دست نوشت خطّی کهن یونانی متعلق به ۴۰۰ پس از میلاد کشف شد و امروزه «نسخه مانی کلن»، نامیده میشود چرا که در دانشگاه کلن نگهداری میشود. این نوشته، شرح زندگانی مانی و نمو روحانی به همراه اطلاعاتی دربارهٔ آموزههای دینی مانی و شامل تکههای از انجیل زندهٔ او و نامهٔ او به ادسا میباشد. مانی خود را ناجی و حواری عیسی مسیح معرفی میکرد.در پاپیروس قبطی مانی گری قرن چهارم، مانی به عنوان فارقلیط - روح القدس و عیسای نوین شناخته میشود.
نخستین فرستاده مانی به امپراتوری کوشانیان در شمال غربی هندوستان بود(چنانچه نقشهای متعدد مذهبی در بامیان در توصیف اویند)، جایی که باور برآن است که برای مدت زمانی زندگی کرده و به تعلیم پراختهاست.گفته میشود که به سمت درهٔ ایندوس در هندوستان در ۲۴۰ ۰ یا ۲۴۱ پس از میلاد با کشتی حرکت کردهاست و پادشاه بودایی: توران شاه هندوستان را به آیین خود درآوردهاست. در آن موقع است که به نظر میرسد اثرات مختلفی از بودایی گری به مانوی گری سرایت کردهاست :"نفوذ بودای گری بر تشکیل تفکر دینی مانی قابل توجهاست.حلول ارواح، باور مانی گران شد و ساختار چهارجانبهٔ اجتماع مانوی، میان راهبان مذکر و مونث، (گزیدگان) و پیروان غیر روحانی (نیوشندگان) که ایشان را پشتیبانی میکردند، تقسیم گردید. که به نظر میرسد این هم برپایه سنگهای بوداییان باشد.
اسطورهي آفرينش در دين ماني، آن گونه که از متون بازماندهي مانوي بر ميآيد، چنين است که:
در آغاز دو گوهر بود: گوهر روشني و گوهر تاريکي. گوهر روشني در بالا، در بهشت روشني جاي داشت و گوهر تاريکي در پايين، در سرزمين تاريکي. سرزمين روشني و تاريکي با يکديگر هممرز بودند. "پدر بزرگي" يا "شهريار بهشت روشني"، آفريدگار همهي ايزدان، بر بهشت روشني فرمان ميراند و سرزمين او در نور و رامش و زيبايي جاودانه، غرقه بود. فرمانرواي سرزمين تاريک، "اهريمن" يا "شهريار تاريکي" بود که خود جاودانه نبود بل که گوهرهاي سازندهي وي ازلي بودند. او سري مانند شير، بدني چون اژدها، بالهايي چون بال پرندگان، دمي به سان دم ماهي، و چهارپا مانند چهارپايان داشت. سرزمين تاريکي يکسره در تباهي و زشتي و پليدي و شرارت فرو روفته بود.
شهريار تاريکي با ديدن سرزمين روشني، بر آن همه شکوه و زيبايي رشک برد. پس به ياري فرزندان تاريکي آهنگ تاختن به بهشت روشني کرد. پدر بزرگي براي مقابله با هجوم اهريمن، "مادر زندگي" را فراخواند و او نيز "هرمزدبغ" را آفريد. هرمزدبغ به ياري پنج فرزند خود که همچون جنگافزارهاي او بودند، يعني فروهر، باد، روشني، آب و آتش، به رويارويي با نيروهاي تاريکي شتافت اما سرانجام به دام تاريکي افتاد و اسير گشت. ديوان به بلعيدن پارههاي نور فرزندان هرمزدبغ پرداختند و بدين سان روشنايي با تاريکي در آميخت و آلوده شد. آن گاه پدر بزرگي براي رهاندن فرزند خود از مغاک تاريکي، "دوست روشنان" را آفريد، وي "بامايزد" را فراخواند و او نيز "مهرايزد" را.
مهرايزد به همراهي فرزنداناش دهبد، مرزبد، ويسبد، زندبد و مانبد به مرز روشنايي و تاريکي آمد و هرمزدبغ را با دست خويش از مغاک تاريکي به بيرون کشيد و به بهشت روشني آورد. آن گاه ديوها و فرزندان تاريکي را فروکوفت و به آزاد کردن پارههاي نور به دام افتاده در تاريکي پرداخت. سپس با ياري مادر زندگي به آفرينش جهان دست زد. آنان نخست پنج فرش ساختند که ميان بهشت روشني و کيهان آميخته، حايل بود و ايزدي از آن نگاهباني ميکرد. در زير آن از پوست ديوان کشته شده ده آسمان را با چندين دروازه ايجاد کردند و ايزدي را به نگاهباني آن گماردند. سپس در زير اين ده آسمان، يک چرخ گردان و منطقة البروج را آفريدند و بدان تبهکارترين ديوان را بستند. از باد، روشني، آب، و آتش پاک شده از آميختگي، دو گردونهي روشن آفريدند: "گردونهي خورشيد" و "گردونهي ماه". سپس مهرايزد ستارگان روشن را در جاي جاي آسمان زيرين قرار داد. بامايزد "بهشت نو" (ماندگاه موقت روان مردمان نيکوکار) را پديد آورد و مهرايزد از تن ديوان کشته شده، هشت زمين را به وجود آورد. آن گاه بر روي هر زميني درياها، کوهها، درهها، چشمهها، و رودخانهها ايجاد شد. اما جهان هنوز بيحرکت بود.
مهرايزد و مادر زندگي پس از آفرينش کيهان به بهشت روشني رفتند و با هرمزدبغ، دوست روشنان، و بامايزد در پيشگاه شهريار بهشت روشني حاضر شدند و از او درخواست کردند که ايزدي را گسيل دارد که خورشيد و ماه را به گردش درآورد و روشني ايزدان را که اهريمن و آز و ديوان و پريان بلعيده بودند، رهايي بخشد. پس آن گاه پدر بزرگي سه ايزد آفريد: نريسه ايزد، عيساي درخشان و دوشيزهي روشني. نريسه ايزد کشتيهاي خورشيد و ماه را به جنبش درآورد که در نتيجهي آن، زمان و حرکت در کيهان پديد آمد. سپس نريسه ايزد و دوشيزهي روشني در برابر ديوان دربند، برهنه نمايان شدند. ديوان نر با ديدن پيکرهي دوشيزهي روشني پارههاي نوري را که بلعيده بودند انزال کردند و از آن چه بر زمين ريخته بود، گل و گياه و مرغزار پديد آمد. ديوان مادهي آبستن نيز با ديدن پيکرهي نريسه ايزد، فرزندان خود را سِقط کردند که بر زمين فرو افتادند و به شکل غولها و ديوهاي بزرگ درآمدند در زمين باليدند و با هم درآميختند. ديو آز از آن فرزندان سقط شده، دو ديو بزرگ، نر و ماده، به نام "اشقلون" و "پيسوس" پديد آورد. آنان پس از بلعيدن فرزندان ديوي ديگر، با هم درآميختند و فرزندي را بار آوردند که ديو آز پيکرهي آن را شکل داد و روشنيهاي به دام افتاده را چون جان بدان تن بست و صورت نريسه ايزد را به آن بخشيد و گوهر شرارت و شيطنت را در نهاد آن جاي داد. چون اين آفريدهي نر زاده شد، او را "گهمرد" ناميد که نخستين انسان مذکر بود. ديو آز از فرزند ديگر آن غولان موجود ديگري را به همان سان، اما به صورت دوشيزهي روشني ساخت و چون اين آفريدهي مادينه زاده شد، او را "مرديانه" ناميد، که نخستين انسان مؤنث بود. چون گهمرد و مرديانه در زمين زاده و پرورده شدند، آز و ديوان بزرگ بسيار شادي کردند. اين زن و مرد نخستين، آن گاه که زندگي بر زمين را آغاز کردند، آز در نهاد ايشان بيدار شد و از آن رو به زيانکاري در زمين دست زدند. سپس اشقلون و گهرمرد با مرديانه در آميختند که در نتيجهي آن، فرزندان بسياري پديد آمد و نژاد انسان در زمين رو به فزوني و گسترش نهاد.
اما ايزدان براي رهايي انسان از فريب ديوان و شرّ جهان مادي، کوشيدند و بدين جهت، عيساي درخشان و دوشيزهي روشني و بهمن بزرگ به سوي انسان شتافتند تا وي را ياري و راهنمايي کنند و جان بهشتي او را از چنگال ماده و از اسارت ديوان تاريکي نجات دهند و آزاد سازند.
خلاصه اینکه مانی دینی را احداث کرد میان مذاهب گبران و ترسایان که نه این بود و نه آن و به پیغمبری حضرت عیسی قایل بود و به نبوت حضرت موسی قایل نبود و میگفت عالم مرکب است از دو اصل قدیم : یکی نور و دیگری ظلمت ، و هر خیر و خوبی که در عالم هست از نور میدانست و هر شر و بدی را به ظلمت نسبت میداد ، و میگفت درندگان و موذیات و عقارب و حیات را ظلمت آفریده به سبب آنکه حکمت خلق را نمیدانست و گمان میکرد که خلق اینها عبث است و در اینها منفعت نیست ، و حکیم نمی بایسا اینها را خلق کند
مانی مایل بود که خود را به عنوان «حواری عیسی مسیح» تشریح کند، اما کلیسای ارتدوکس او را مرتد خواند . پس از شکست در برابر بردن طرفداری نسل بعدی و مرتد اعلام شدن او توسط موبدان زردشتی، گزارش شدهاست که مانی در زندان در انتظار حکم اعدام شاهنشاه پارس، بهرام اول، در گذشت. در حالیکه در شرحهای دیگر مرگ او را کندن پوست او یا بریدن سر وی اعلام میکنند.
منابع :
1- شگفتی های خلقت / ترجمه توحید مفضل / علامه مجلسی
2- ابوالقاسمی، محسن، تاریخ زبان فارسی، سازمان سمت، ۱۳۷۳. (صص ۱۹۱ و ۱۹۶)
3- ابوالقاسم اسماعیل پور، اسطوره آفرینش در آیین مانی، انتشارات کاروان صفحه ۲۳
4- ابوالقاسم اسماعیل پور، اسطوره آفرینش در آیین مانی، انتشارات کاروان صفحه ۲۹
5- مهری باقری ادیان ایران باستان
6-ماني و تعليمات او: گئو ويدنگرن، ترجمهي نزهتصفا اصفهاني، 1352: 93-59
7-ماني، در «بهار و ادب فارسي»: محمدتقي بهار، انتشارات کتابهاي جيبي- فرانکلين، 1351: 62-56
اختصلاصی : http://shargh.us
مانی
برخورد نخستین مانی با ادیان و فرقههای دینی گنوسی رایج در بین النهرین ناشی از گرویدن پدرش به آنها بود. چراکه جذب آنان شده و به بین النهرین نقل مکان کرده بود. زمانیکه مانی شش ساله بود پدرش ترک همسر کرد و به همراه فرزندش زندگی در میان گنوسیان را آغاز کرد, چراکه دوری گزیدن از زن و شراب و گوشت جزء اعتقادات و وظایف دینی بسیاری از فرقههای گنوسی بود. بنابراین کودکی مانی در میان گنوسیان سپری گشت و آموزههای کودکی او متأثر از اعتقادات آنان شد, همچنانکه بعدها, دین خودش نیز متأثر از عقاید گنوسی بود. او در نوجوانی ادعا کرد که به او وحی شدهاست . او سفرهای دور و وسیعی به ایران , هندوستان غربی و شمال شرقی ایران کرد و به تبلیغ دینش پرداخت. پس از چهل سال سفر به همراه ملتزمان خود به پارس بازگشت و پیروز برادر شاپورشاه را به آیین خود درآورد. مانی تحت تأثیر ماندایی گران، موعظههای خود را در سنین جوانی آغاز کرد.بنابر تذکرههای بیرونی که در دائره المعارف قرن ۱۰ام :الفهرست ابن ندیم نگهداری میشود، در دوران جوانی خود، مانی از روحی که بعدها سیزیگس یا همزاد نامیده شده، وحی دریافت کرده بود.و به او حقایق الهی دیانت را آموخته بود. درین دوره گروههای کثیر موجود بخصوص مسیحیان و زرتشتیان برای قدرت اجتماعی-سیاسی قوی تر با هم در حال رقابت بودند. مانی همچنین از کتب مقدسی چون پوران و کورال نیز پیروی کرد. او شش کتاب مقدس خود را به زبان سریانی , زبان اصلی رایج در بین النهرین (غرب عراق, لبنان و سوریه کنونی پیش از یورش تازی - اسلامی) به رشته تحریر درآورد. همچنین کتاب شاپورگان خود را به پهلوی (فارسی میانه) نوشت و روز تاجگذاری شاپور اول ساسانی به او تقدیم کرد و از حمایت شاپور برخوردار شد.
مبلغان و پیروان او از ترکستان چین تا روم و مصر فعال بودند و کتابهایش را به زبانهای ایرانی پهلوی (فارسی میانه ساسانی), پهلوانیگ (پهلوی اشکانی = پارتی) و سغدی و زبانهای مجاور ایران همچون چینی , ترکی اویغوری , قبطی و یونانی ترجمه میکردند. آنان این دین را از طریق ترجمه کتابهای مقدس مانی به زبان مردم همان مناطق تبلیغ میکردند و این امر را مزیتی برای دین خود میدانستند ولی بیش از ششصد سال است که منسوخ شدهاست.
بنا بر سیریل اورشلیم، دانش اندوخته شده مانی از سفرهای مردی هندی به نام سیتانوس در ۵۰ پس از میلاد نشات گرفتهاست.پس از مرگ سیتانوس، شاگرد او تربینتوس به فلسطین و یهودا («در آنجا شناخته شد و در یهودا محکوم گردید»)و بابل رفت. او از نام بوداس استفاده میکرد که میتوانست خود را بودا معرفی کند و رابطهای نیز میان فلسفه خود و بوداییگری بیان نماید. تربیتوس با خود تالیفاتی از سیتانوس آورده بود که پس از مرگش آنها را به مهماندار خود، بیوهای با یک برده به نام کابریسوس هدیه داد که بعدا نام خود را به مانی تغییر داد. مانس در پارسی به معنای سخن ران است.
عرفان مانوی ریشه در کیش گنوسی داردو معرفت، خودآگاهی و خرد مهمترین ویژگی کیش مانوی است. به همین سبب مانی جهان شناختی گسترده و ژرف داشت. جهان شناسی او هرچند با اساطیر درآمیخته بود، ساختار پیچیده و ژرفی داشت و متکی به نجوم و دانشهای دیگر بود. در نگره مانوی همان قدر که روح والاست، تن فاسد، اهریمنی، حقیر و پلشت است
او واعظ مذهبی و بنیان گذار آیینی شد که زمانی دراز در سرزمینهایی از چین تا اروپا پیروان فراوانی داشت . مانی ادعای کرد که: آخرین پیامبر است، و رسالت او را فرشتهای بر او آشکار ساختهاست. محمد، نیز تشابهاً ادعای جانشینی پیامبران به ویژه پیامبر عبری، عیسی را داشت. او نیز ادعا کرد که تعلیمات وکتب رسل پیشین به دست پیروانشان دستکاری و تحریف شدهاست. برای مثال اینکه مسیحیان باور دارند که عیسی پسر خداست. او هم چنین ادعا کرد که آخرین رسول موعود بشریت است، همان گونه که مانی گفته بود. پیروان او معتقد بودن او فارقلیط، موعود عهد جدید است و آخرین رسول و خاتم نبیین، که خلافت بشر را با هدایت الهی به سرحد نهایت میرساند.که شامل سلسلهٔ کسانی چون شیث، نوح، ابراهیم، سام پسر نوح، نیکوتئوس، خنوخ، زرتشت، هرمس، افلاطون، بودا و عیسی است.
گرچه پیروان آیین مانی کمتر از زرتشتیان بودند، برای نمونه، مانی گرایان از حمایت اشخاص عالی رتبه سیاسی برخوردارشدند و به یاری امپراتوری پارسی، مانی میتوانست فرستادگان متعددی به دیگر نقاط جهان بفرستد.
مانی آموخته است که هنگامی که جان آدم نیکوکاری از تن بیرون میرود ایزدی به پذیرهٔ او میآید که سه فرشته همراه اوست که یکی جامهای و دیگری دیهیمی و سومی پُساکی در دست دارند. جان آدم نیکوکار جامه و دیهیم و پُساک (تاج گل) را میگیرد و از راه کهکشان به ماه و از آنجا به خورشید و از راه خورشید به بهشت نو میرود و در آنجا میماند تا پایان جهان. در پایان جهان، بهشت نو به بهشت کهن پیوند میخورد.
شواهد حاکی از آن اند که از محبوبیت مانیان پس از قرن ده میلادی در آسیای مرکزی، به آهستگی کاسته شد. برخی پژوهشگران یافتهاند که اندیشهٔ مانی گرایان زیرکانه بر تفکرات مسیحی تأثیر داشتهاست، در بحث تضادّ نیکی و بدی (خیر، شر) و شکل واضح شیطان.سبب این اثر قسمتاً، آگوستین هیپو است که پس از مدتی کمی که به آیین مانی گرویده بود، به مسیحیت روی آورد و نوشتههای او هنوز هم در میان الهیات دانان کاتولیک، پر نفوذ و تأثیرگذار اند.یکی از بارزترین اعتقادات مانویان، اعتقاد به سمسارا - به معنی تناسخ - است، یعنی روانهایی که هنوز از رده نیوشندگان به رده برگزیدگان ارتقاء نیافتهاند، محکومند آنقدر در دنیای مادی از جسمی به جسم دیگر منتقل شوند تا به مرحله برگزیدگی یا بالاتر برسند . جالب است که میان مانی و محمد، پیامبر اسلام توازی بر قرار است. مانی ادعا میکرد که جانشین پیغمبرانی چون عیسی و دیگرانی که تعلیماتشان موضعاً یا بدست پیروانشان تحریف شده، است. مانی اظهار دیانت کرد و هم چنین خود را فارقلیط منسوب میدانست.، عنوانی از انجیل، به معنای کسی که تسلی میبخشد یا کسی که بر طرف ما میانجی گری میکند، که بنابر رسم ارتودکسی خدا شخص روح القدس بدین نام درک میشود.
در اوایل قرن دهم میلادی، اویغور امپراتوری نیرومندی را تحت اثر بوداییگری پدید میآورد و برخی از معابد مانیان را به صومعههای بودایی تبدیل میکند. با این حال، این حقیقت تاریخی را که اویغور پرستندگان مانی گرا بودهاند را انکاری نیست. مورّخ تازی(عرب) ابن ندیم میگوید : که اویغورخان همهٔ تلاش خود را برای برجسته کردن آیین مانی در قلمرو پادشاهی آسیای میانه (سامان)کرد. مدارک چینی نیز ثبت کردهاند که روحانیان مانی گرا به چین آمدند و به بارگاه امپراتوری خراج در سال ۸۳۴ میلادی پرداختند. فرستادهٔ خاندان سونگ به نام ونگ از معابد مانیان در گائوچنگ بازدید کردهاست.
این دین تا قرن ۱۴ میلادی زنده بود و سپس پیروان خود را تحت فشارهای مختلف سیاسی و دینی از دست داد.
در ابتدای قرن بیستم نوشتههای بسیاری از پیروان مانی در معابد مانوی (مانستانهای) مدفون در شنزارهای تورفان در چین کشف شد که بخش بزرگی از آنها در انستیتوی شرق شناسی برلین نگهداری میشوند. بخشهایی از این دست نوشتهها خوانده شدهاست و تلاش برای خواندن بقیه آنها همچنان ادامه دارد. آنها به زبانهای مختلف و به خط مانوی که از ابداعات خود مانی بودهاست نوشته شدهاند. بیشتر این نوشتهها به زبان فارسی میانه (پهلوی) و پهلوانیگ (پهلوی اشکانی) هستند. ترجمههایی قبطی از مصر و ترجمههایی یونانی نیز از کتابهای مانی بر جای ماندهاست. تا در سال ۱۹۶۹ در مصر شمالی یک دست نوشت خطّی کهن یونانی متعلق به ۴۰۰ پس از میلاد کشف شد و امروزه «نسخه مانی کلن»، نامیده میشود چرا که در دانشگاه کلن نگهداری میشود. این نوشته، شرح زندگانی مانی و نمو روحانی به همراه اطلاعاتی دربارهٔ آموزههای دینی مانی و شامل تکههای از انجیل زندهٔ او و نامهٔ او به ادسا میباشد. مانی خود را ناجی و حواری عیسی مسیح معرفی میکرد.در پاپیروس قبطی مانی گری قرن چهارم، مانی به عنوان فارقلیط - روح القدس و عیسای نوین شناخته میشود.
نخستین فرستاده مانی به امپراتوری کوشانیان در شمال غربی هندوستان بود(چنانچه نقشهای متعدد مذهبی در بامیان در توصیف اویند)، جایی که باور برآن است که برای مدت زمانی زندگی کرده و به تعلیم پراختهاست.گفته میشود که به سمت درهٔ ایندوس در هندوستان در ۲۴۰ ۰ یا ۲۴۱ پس از میلاد با کشتی حرکت کردهاست و پادشاه بودایی: توران شاه هندوستان را به آیین خود درآوردهاست. در آن موقع است که به نظر میرسد اثرات مختلفی از بودایی گری به مانوی گری سرایت کردهاست :"نفوذ بودای گری بر تشکیل تفکر دینی مانی قابل توجهاست.حلول ارواح، باور مانی گران شد و ساختار چهارجانبهٔ اجتماع مانوی، میان راهبان مذکر و مونث، (گزیدگان) و پیروان غیر روحانی (نیوشندگان) که ایشان را پشتیبانی میکردند، تقسیم گردید. که به نظر میرسد این هم برپایه سنگهای بوداییان باشد.
اسطورهي آفرينش در دين ماني، آن گونه که از متون بازماندهي مانوي بر ميآيد، چنين است که:
در آغاز دو گوهر بود: گوهر روشني و گوهر تاريکي. گوهر روشني در بالا، در بهشت روشني جاي داشت و گوهر تاريکي در پايين، در سرزمين تاريکي. سرزمين روشني و تاريکي با يکديگر هممرز بودند. "پدر بزرگي" يا "شهريار بهشت روشني"، آفريدگار همهي ايزدان، بر بهشت روشني فرمان ميراند و سرزمين او در نور و رامش و زيبايي جاودانه، غرقه بود. فرمانرواي سرزمين تاريک، "اهريمن" يا "شهريار تاريکي" بود که خود جاودانه نبود بل که گوهرهاي سازندهي وي ازلي بودند. او سري مانند شير، بدني چون اژدها، بالهايي چون بال پرندگان، دمي به سان دم ماهي، و چهارپا مانند چهارپايان داشت. سرزمين تاريکي يکسره در تباهي و زشتي و پليدي و شرارت فرو روفته بود.
شهريار تاريکي با ديدن سرزمين روشني، بر آن همه شکوه و زيبايي رشک برد. پس به ياري فرزندان تاريکي آهنگ تاختن به بهشت روشني کرد. پدر بزرگي براي مقابله با هجوم اهريمن، "مادر زندگي" را فراخواند و او نيز "هرمزدبغ" را آفريد. هرمزدبغ به ياري پنج فرزند خود که همچون جنگافزارهاي او بودند، يعني فروهر، باد، روشني، آب و آتش، به رويارويي با نيروهاي تاريکي شتافت اما سرانجام به دام تاريکي افتاد و اسير گشت. ديوان به بلعيدن پارههاي نور فرزندان هرمزدبغ پرداختند و بدين سان روشنايي با تاريکي در آميخت و آلوده شد. آن گاه پدر بزرگي براي رهاندن فرزند خود از مغاک تاريکي، "دوست روشنان" را آفريد، وي "بامايزد" را فراخواند و او نيز "مهرايزد" را.
مهرايزد به همراهي فرزنداناش دهبد، مرزبد، ويسبد، زندبد و مانبد به مرز روشنايي و تاريکي آمد و هرمزدبغ را با دست خويش از مغاک تاريکي به بيرون کشيد و به بهشت روشني آورد. آن گاه ديوها و فرزندان تاريکي را فروکوفت و به آزاد کردن پارههاي نور به دام افتاده در تاريکي پرداخت. سپس با ياري مادر زندگي به آفرينش جهان دست زد. آنان نخست پنج فرش ساختند که ميان بهشت روشني و کيهان آميخته، حايل بود و ايزدي از آن نگاهباني ميکرد. در زير آن از پوست ديوان کشته شده ده آسمان را با چندين دروازه ايجاد کردند و ايزدي را به نگاهباني آن گماردند. سپس در زير اين ده آسمان، يک چرخ گردان و منطقة البروج را آفريدند و بدان تبهکارترين ديوان را بستند. از باد، روشني، آب، و آتش پاک شده از آميختگي، دو گردونهي روشن آفريدند: "گردونهي خورشيد" و "گردونهي ماه". سپس مهرايزد ستارگان روشن را در جاي جاي آسمان زيرين قرار داد. بامايزد "بهشت نو" (ماندگاه موقت روان مردمان نيکوکار) را پديد آورد و مهرايزد از تن ديوان کشته شده، هشت زمين را به وجود آورد. آن گاه بر روي هر زميني درياها، کوهها، درهها، چشمهها، و رودخانهها ايجاد شد. اما جهان هنوز بيحرکت بود.
مهرايزد و مادر زندگي پس از آفرينش کيهان به بهشت روشني رفتند و با هرمزدبغ، دوست روشنان، و بامايزد در پيشگاه شهريار بهشت روشني حاضر شدند و از او درخواست کردند که ايزدي را گسيل دارد که خورشيد و ماه را به گردش درآورد و روشني ايزدان را که اهريمن و آز و ديوان و پريان بلعيده بودند، رهايي بخشد. پس آن گاه پدر بزرگي سه ايزد آفريد: نريسه ايزد، عيساي درخشان و دوشيزهي روشني. نريسه ايزد کشتيهاي خورشيد و ماه را به جنبش درآورد که در نتيجهي آن، زمان و حرکت در کيهان پديد آمد. سپس نريسه ايزد و دوشيزهي روشني در برابر ديوان دربند، برهنه نمايان شدند. ديوان نر با ديدن پيکرهي دوشيزهي روشني پارههاي نوري را که بلعيده بودند انزال کردند و از آن چه بر زمين ريخته بود، گل و گياه و مرغزار پديد آمد. ديوان مادهي آبستن نيز با ديدن پيکرهي نريسه ايزد، فرزندان خود را سِقط کردند که بر زمين فرو افتادند و به شکل غولها و ديوهاي بزرگ درآمدند در زمين باليدند و با هم درآميختند. ديو آز از آن فرزندان سقط شده، دو ديو بزرگ، نر و ماده، به نام "اشقلون" و "پيسوس" پديد آورد. آنان پس از بلعيدن فرزندان ديوي ديگر، با هم درآميختند و فرزندي را بار آوردند که ديو آز پيکرهي آن را شکل داد و روشنيهاي به دام افتاده را چون جان بدان تن بست و صورت نريسه ايزد را به آن بخشيد و گوهر شرارت و شيطنت را در نهاد آن جاي داد. چون اين آفريدهي نر زاده شد، او را "گهمرد" ناميد که نخستين انسان مذکر بود. ديو آز از فرزند ديگر آن غولان موجود ديگري را به همان سان، اما به صورت دوشيزهي روشني ساخت و چون اين آفريدهي مادينه زاده شد، او را "مرديانه" ناميد، که نخستين انسان مؤنث بود. چون گهمرد و مرديانه در زمين زاده و پرورده شدند، آز و ديوان بزرگ بسيار شادي کردند. اين زن و مرد نخستين، آن گاه که زندگي بر زمين را آغاز کردند، آز در نهاد ايشان بيدار شد و از آن رو به زيانکاري در زمين دست زدند. سپس اشقلون و گهرمرد با مرديانه در آميختند که در نتيجهي آن، فرزندان بسياري پديد آمد و نژاد انسان در زمين رو به فزوني و گسترش نهاد.
اما ايزدان براي رهايي انسان از فريب ديوان و شرّ جهان مادي، کوشيدند و بدين جهت، عيساي درخشان و دوشيزهي روشني و بهمن بزرگ به سوي انسان شتافتند تا وي را ياري و راهنمايي کنند و جان بهشتي او را از چنگال ماده و از اسارت ديوان تاريکي نجات دهند و آزاد سازند.
خلاصه اینکه مانی دینی را احداث کرد میان مذاهب گبران و ترسایان که نه این بود و نه آن و به پیغمبری حضرت عیسی قایل بود و به نبوت حضرت موسی قایل نبود و میگفت عالم مرکب است از دو اصل قدیم : یکی نور و دیگری ظلمت ، و هر خیر و خوبی که در عالم هست از نور میدانست و هر شر و بدی را به ظلمت نسبت میداد ، و میگفت درندگان و موذیات و عقارب و حیات را ظلمت آفریده به سبب آنکه حکمت خلق را نمیدانست و گمان میکرد که خلق اینها عبث است و در اینها منفعت نیست ، و حکیم نمی بایسا اینها را خلق کند
مانی مایل بود که خود را به عنوان «حواری عیسی مسیح» تشریح کند، اما کلیسای ارتدوکس او را مرتد خواند . پس از شکست در برابر بردن طرفداری نسل بعدی و مرتد اعلام شدن او توسط موبدان زردشتی، گزارش شدهاست که مانی در زندان در انتظار حکم اعدام شاهنشاه پارس، بهرام اول، در گذشت. در حالیکه در شرحهای دیگر مرگ او را کندن پوست او یا بریدن سر وی اعلام میکنند.
منابع :
1- شگفتی های خلقت / ترجمه توحید مفضل / علامه مجلسی
2- ابوالقاسمی، محسن، تاریخ زبان فارسی، سازمان سمت، ۱۳۷۳. (صص ۱۹۱ و ۱۹۶)
3- ابوالقاسم اسماعیل پور، اسطوره آفرینش در آیین مانی، انتشارات کاروان صفحه ۲۳
4- ابوالقاسم اسماعیل پور، اسطوره آفرینش در آیین مانی، انتشارات کاروان صفحه ۲۹
5- مهری باقری ادیان ایران باستان
6-ماني و تعليمات او: گئو ويدنگرن، ترجمهي نزهتصفا اصفهاني، 1352: 93-59
7-ماني، در «بهار و ادب فارسي»: محمدتقي بهار، انتشارات کتابهاي جيبي- فرانکلين، 1351: 62-56
اختصلاصی : http://shargh.us