نقد و بررسی انیمیشن The Tale Of Princess Kaguya (داستان شاهدخت کاگویا)
انیمیشن ساز تقریباً ۸۰ ساله ژاپنی، ایسائو تاکاهاتا، با بیش از نیم قرن فعالیت در این عرصه توانسته سبک
و سیاق خاص خود را بدعت گذاری کند. این [کارگردان] کمال گرای افسانه ای و یکی از مؤسسان استودیوی جیبلی (Ghibli) (که خانه هایائو میازاکی بزرگ نیز است) با خلق مثلاً انیمیشنی کاملاً عاری از هر یک از المانهای «خیالی» در سال ۱۹۹۱ به نام «فقط دیروز/ Only Yesterday» دست به ساختارشکنی زده است. فیلم جدید او بعد از گذشت ۱۴ سال، شاهکار انیمیشنی فوقالعاده ای بر اساس داستان بومی بسیار قدیمی ژاپنی است. «داستان شاهدخت کاگویا / The Tale of The Princess Kaguya» در عین سادگی بسیار پیچیده و گنگ است. نوعی زیبایی بصری تمام نشدنی که ظاهراً گونه ای مینیمالیسم تصویری را منعکس میکند، اما در عین حال شاهد احتمالات تکان دهنده ای از تغییرات زیبا در درون مُدالیته گریزناپذیر آن هستیم. این یک کار هنری واقعی است.
فیلم با نمایش بامبوشکنی عبوس در جنگل شروع میشود. رنگها از جنس مداد رنگی و آب رنگ هستند؛ طراحی فیلم آدم را به یاد سیاه قلمهای زغالی میاندازد. کشاورز ضمن بریدن بامبوها با بارقه ای از نور مواجه میشود؛ بعد گیاهی به موجودی عروسکی شکل تبدیل میشود و وقتی او دوان دوان عروسک را به درون کلبه میبرد تا به همسرش نشان دهد عروسک ناگاه به کودکی تبدیل میشود. همسرش علیرغم این که زن میانسالی است متوجه میشود که میتواند به بچه شیر دهد (ترسیمهای شیردهی با پستان به واقعیت بسیار نزدیکند)؛ دخترک بسیار سریع رشد میکند. دیری نمیپاید که شروع میکند به بازی با پسرانی که در آن حوالی زندگی میکنند؛ آنها او را «لیل بامبو» صدا میکنند. به جز سردسته پسران که کمی بزرگتر است، بقیه پسرهای آن بهشت روستایی هم سن و سال لیل بامبو هستند. او در این بهشت بازی میکند، میخندد و درباره طبیعتِ تمام موجودات زنده آواز میخواند، آوازی که به خاطر ندارد کی حفظش کرده ولی همواره در ذهنش وجود داشته است.
اما پدر ناتنیاش طور دیگری فکر میکند به خصوص بعد از این که «خدایان»- به اعتقاد او- طلای زیادی به او میبخشند؛ به پایتخت میرود و آنجا قصری برای خود میخرد و تصمیم میگیرد که دختر کوچکش را به شاهزاده ای عالی مقام تبدیل کند. قلب لیل بامبو میشکند، اما در عین حال مایل است که آرزوهای پدرش را برآورده سازد. از این لحظه به بعد داستان فیلم کمی خشن میشود. دخترک، که اکنون کاگویا نامیده میشود، مورد آموزش قرار میگیرد و بعد ۵ خواستگار از نجیب زادگان به دیدنش میروند. داستان به نوعی کابوسی پدرسالارانه تبدیل میشود. کاگویای زیبا، با استعداد و باهوش از سرکوب شدن آرزوها و خواستههایش آزرده میشود و بعد کم کم تسلیم خواسته های مادی مقاماتی که عاشقش هستند میشود. فیلم به دلیل دو فکری بودن شخصیت اصلیاش از نظر عاطفی آزاردهنده است. از طرفی میخواهد که روح کاگویا از قید بندها رها شود، اما در عین حال تعهدی، که ما را به خانواده و رسوم پایبند می کند، را به رسمیت میشناسد. کاگویا پدر سبک مغزش را خوب میشناسد و وقتی مقابل او میایستد واقعاً هیجان انگیز است: «اگر شما را در لباس درباریها ببینم خودم را میکشم» او این جمله را تنها یک بار آن هم به آرامی میگوید. و بی توجهی پدر واقعاً تکان دهنده است: او معتقد است که آنچه کاگویا را وادار به انجامش میکند به صلاح اوست، و این که کاگویا به اندازه خود او به این موقعیت دلبسته است. وقتی کاگویا متوجه میشود که به کجا تعلق دارد قضایا پیچیده تر میشوند.
حتی اگر در رابطه برقرار کردن با طرز تلقی فرهنگی سناریو مشکل
داشته باشید- گرچه دغدغه های این فیلم ژاپنی نیستند، ولی به
روشی کاملاً ژاپنی با آنها برخورد میشود- باز هم هر فریم از
«شاهدخت کاگویا» به طرز اعجاب انگیزی زیبا است. آنچه کمی
در ابتدای فیلم کمی ناقص به نظر میرسد به تدریج معلوم می
شود که از چنان عمقی برخوردار است که هرگز از زیباآفرینی
دست بر نمیدارد. وقتی بامبو شکن از جنگل با کشفی که در
آغوش گرفته به خانه میرود به سایههایی که رویش میافتند
دقت کنید. انیمیشن حرکت کودکی «لیل بامبو» یکی از بهترین
ترسیمهای تهیه شده از رشد کودکان تاکنون در هر مدیومی
است: شامل مطالعه، دقت و هنرمندی. موجوداتی که هم در
طبیعت یافت میشوند (حشرات و پرندگان) و هم یافت نمی
شوند (ابرهای طوفانی که به اژدها تبدیل میشوند) با
حساسیتی قابل توجهی ترسیم شدهاند.
به نظرم تماشای فیلم به زبان ژاپنی میتواند بهترین تجربه باشد؛
البته در نسخه انگلیسی آن جیمز کان به جای بامبوشکن، ماری
استینبرگن به جای همسرش و کلویی گریس مورتز به جای کاگویا
صحبت میکنند. به دلیل آشفتگی در پخش فیلم توانستم حدود ۱۵
دقیقه از این نسخه را ببینم و میتوانم بگویم که این هنرمندان به
خوبی از پس نقشها برآمدهاند، به هر حال، اگر طرفدار انیمیشن هستید دیدن این فیلم را از دست ندهید.