نقد و بررسی فیلم The Signal (سیگنال)
فیلم «سیگنال» در پایان کاملاً با آنچه در ابتدا از این فیلم دیده میشود متفاوت است.
این امر باعث میشود که حتی تماشاگران بسیار زیرک و تیزفهم که به سرعت متوجه پیچ و خمهای داستان میشوند در پایان از آنچه که مقابل دیدگانشان نقش میبندد، شگفت زده شوند.
در واقع، گرچه فیلم سرنخهایی را به بیننده میدهد تا به آنچه مد نظر دارد برسد، اما در عین حال از صرف انرژی و زمان کافی برای وصل کردن تمام این سرنخها به هم خودداری میکند. “ویلیام یوبَنک”، کارگردان این اثر به هوش و ذکاوت مخاطبان خود اعتماد میکند و همه چیز را به هم میریزد و دست آخر راه حل را به مخاطب عرضه میکند. ساخت این فیلم از آنچه برخی تصور میکنند به مراتب دشوارتر بوده است، اما آنچه در مورد این اثر خوشایند است این است که هرگز سعی نمیکند تصویری شسته و رفته را در یک بسته بندی شیک و دلپذیر به بیننده ارائه دهد.
سکانس نخست «سیگنال» نشان میدهد که این فیلم قابلیت تبدیل شدن به یک تریلر”[۱]با فن آوری بالا / high-tech” را داشته است. سه نفر در سن و سال دانشجویی به نامهای نیک (با بازی بِرِنتون ثوایتس)؛ نامزدش هیلی (با بازی اولیویا کوک) و بهترین دوستش جونا (با بازی بیو نَپ) عازم سفری در داخل خاک آمریکا میشوند تا هیلی را به خانه جدیدش در کالیفرنیا برسانند. در طول اقامت شبانه شان در یک مسافرخانه، با “[۲]نومَد / NOMAD”- یک هکر اسرارآمیز- برخورد میکنند که آنها را وا میدارد تا او را از کاری که میخواهد انجام دهد، منصرف کنند. آنها که نمیتوانند از پس این چالش برآیند، به دنبال او به یک خانه ویرانه مرموز در وسط ناکجاآباد میروند. درست زمانی که به نظر میرسد «سیگنال» قرار است وارد قلمرو فیلم “پروژه جادوگر بلر / The Blair Witch Project” شود، فیلم تغییر مسیر میدهد و به سوی جایی بین “ماتریکس / The Matrix” و “تِرون / TRON” گام بر میدارد.
فیلمهای علمی تخیلی کم بودجه موهبتهای الهی هستند، چون دست به انجام ریسکهایی میزنند که پروژه های گران قیمت از ورود به آن حذر میکنند. «سیگنال» همچون دیگر برادران خود (مانند “ماه / Moon” و “زیر پوست / Under the Skin”) به ایدهها بیش از جلوه های ویژه اهمیت و ارزش میدهد. با پیش رفتن ماجرای فیلم، سازندگان تلاش میکنند تا بیننده را به فکر وادارند. آنها بیننده را با رگباری از جنگهای فضایی چشم پرکن بمباران نمیکنند. در بخش زیادی از فیلم همه چیز به طرز عجیبی …… معمولی …. است. یوبَنک برای هزینه ای که کرده است، ارزش قائل است.
شرایط و بستری که در فیلم به کار برده همچون جامه ای مناسب بر تن داستان نشسته است.
آنچه در فیلم میبینید مکانهای واقعی هستند و نه یکسری تصاویر رایانه ای.
«سیگنال» رفته رفته به یک معمای عظیم تبدیل میشود.
از لحظه ای که لورنس فیشبورن در نقش دکتر والاس دیمون مرموز وارد ماجرا میشود، چیزی به ما توصیه میکند تا همه چیز را زیر سئوال ببریم. آیا فیلم درباره هجوم بیگانه های فضایی است یا چیزی شریرانه تر را به تصویر کشیده است؟ چرا نیک دیگر قادر نیست پاهایش را احساس کند؟ هیلی و جونا کجا هستند؟ و نومَد کیست یا چیست؟ بی شک اکنون دیگر تحت تأثیر یک راوی قابل اعتماد هستیم. آنچه درک میکنیم میتواند واقعیت نباشد. یک زوج بسیار عجیب با بازی رابرت لانگ استریت و لین شِی در فیلم به چشم میخورند که نقشهای کوتاه اما مهمی را ایفا میکنند. وقتی نیک واقعیت را درباره خود میفهمد، در مییابد که نسبت به آغاز فیلم پیشرفت چندانی در فهم آنچه رخ میدهد نداشته است.
«سیگنال» در پایان به برخی از ابهامات و نه همه آنها پاسخ میدهد.
در نگاه اول، ظاهراً فیلم با بر جای گذاشتن پرده ای هزار توی مملو از معماهای گوناگون به پایان میرسد.
اما وقتی فرد با نگاه دقیقتری به تمام احتمالاتی که سرنخهای یوبَنک به او دادهاند نگاه میکند، آن تصویر نخست محو میشود. «سیگنال» فیلم بی عیب و نقصی نیست- ضرباهنگ فیلم همه جا یکسان نیست، رابطه شکننده ای که بین نیک و هیلی وجود دارد میلنگد و پایان فیلم به ناامیدی و یاس دامن میزند. با این حال، این فیلم، اثری هوشمندانه و تیزبینانه است و این دو صفت که همواره توسط پایه گذاران ژانر علمی تخیلی تحسین شدهاند، در عصری که فیلمهای سخیف فضایی این ژانر را قبضه (و شاید تعریف) کردهاند، خوشایند است.
کارگردان :
William Eubank
نویسندگان :
William Eubank,
Carlyle Eubank,
David Frigerio
بازیگران :
Brenton Thwaites,
Olivia Cooke ,
Beau Knapp