نقد و بررسی فیلم The Passenger (مسافر)

نقد و بررسی فیلم The Passenger (مسافر)Reviewed by محمدرضا on Aug 24Rating: ۵.۰نقد و بررسی فیلم The Passenger (مسافر)نقد و بررسی فیلم The Passenger (مسافر) "مسافر" اثر میکل آنجلو سفریست من باب شناخت "خود" نگاهی دوباره به زندگی از دریچه ای تازه, "دیوید لاک" خبرنگار

User Rating: ۵ ( ۱ votes)

نقد و بررسی فیلم The Passenger (مسافر)

“مسافر” اثر میکل آنجلو سفریست من باب شناخت “خود” نگاهی دوباره به زندگی از دریچه ای تازه, “دیوید لاک” خبرنگار

جنگی -با بازی جک نیکلسون- سعی دارد تا با تغییر هویت خود, زندگی تازه ای را تجربه کرده و خود را از نو بسازد…

سکانس های ابتدایی ما را با شرایط “دیوید” اولیه آشنا می کند, خبرنگاری که من باب تهیه گزارش از وضعیت سیاسی نابسامان حکومت های آفریقایی و شناخت نیرو های شورشی به آن مناطق سفر کرده است. شروع اثر با سکوت معنا داری همراه است به نحوی که به ندرت دیالوگی بین افراد رد و بدل می شود, سکوتی که در ادامه نیز در اغلب لحظات اثر حس می شود, آنتونیونی موفق شده است با زبان تصویر به خوبی ناکامی “دیوید” را در تهیه این گزارش برساند که این ناکامی و شکست نشانه گذاری فیلمساز مبنی بر نارضایتی او از شرایط فعلی و آماده کردن مخاطب برای تصمیم عجیب “دیوید” در ادامه است, جا زدن خود به جای “دیوید رابرتسون”, دوستی که در هتل پیدا کرده. شباهت ها و تضاد های جالبی میان این دو دیوید وجود دارد, سوای نام های یکسان, چهره آنها, مدل مو, قد و… بسیار به هم شبیه است و از طرفی جایگاه این دو نیز در ضدیت قرار دارد, دیویدِ خبرنگار درصدد جمع آوری اطلاعات درباره نیرو های شورشی است تا به کمک آنها بتواند صلح را در منطقه برقرار کند اما رابرتسون به آنها سلاح میفروشد بدون اینکه به عواقب کارش توجه داشته باشد, به قول خودش “فقط یک تاجر است …” نمایی که دیوید لاک (نیکلسون) بر سر جنازه رابرتسون است همان نقطه شروع کار است, با نمایی بسته چهره این دو را رو به روی هم شاهد هستیم, چهره رابرتسون در زاویه ای قرار گرفته است که بیشترین شباهت را با چهره لاک (نیکلسون) دارد, گویا دیوید در حال نظاره کردن جنازه خود است, نوعی تولد دوباره با هویتی جدید که با “خود” گذشته اش در ضدیت است.

پس از این آنتونیونی با تمهیدات و شیطنت های خاصی گذشته این دو را روایت میکند, دیالوگ های آشنایی این دو در گذشته روی تصاویر زمان حال می آید, حتی از یک جابه جایی زمانی خاص نیز استفاده می شود که پیش تر به عنوان مثال در اودیسه کوبریک شاهدش بودیم, در حالی که لاک سرش را برمیگرداند خود و رابرتسون را می بیند که در حال صحبت کردن هستند, در ادامه نیز متوجه می شویم که آن صدایی که تصور میکردیم از گذشته بر روی تصاویر سوار است در واقع از ضبط صوت دیوید در حال پخش است. این غافل گیری ها و فاصله گذاری های فیلمساز در ادامه اثر نیز مشاهده می شود و رفته رفته جایگاه خود را پیدا میکند. پس از بازگشت دیوید از سفر, با ضرب آهنگی پایین روایت تازه شکل گرفته پیش می رود, او که اکنون به تصور سایرین کشته شده است سعی در نزدیک کردن خود به زندگی و روابط رابرتسون دارد, همچنین شاهد گشت وگذار های او در محله های قدیمی اش هستیم. از طرفی نیز به صورت موازی شرایط همسر و دوستانش و نحوه برخورد آنها با این موضوع را مشاهده میکنیم. این بخش ها شاید کمی بیش از حد نیاز به طول انجامیده باشد, اما با اینحال آنتونیونی موفق شده است به طرزی ظریف کاراکتر ها و روابطشان را پردازش کند, به عنوان مثال در یک فلاش بک شاهد این هستیم که “دیوید” همچون یک دیوانه در حال آتش زدن شاخ و برگ هاست و این حرکتش با اعتراض همسرش رو به رو می شود, از طرفی این حرکت او می تواند اعتراض نمادینی نسبت به شرایط زندگی اش باشد و از طرفی تفاوت او و همسرش و رابطه سردشان را تصویر کند, رابطه سردی که در ادامه با هم آغوش شدن همسرش با یکی از دوستان قدیمی دیوید و خورده فلاش بک هایی دیگر بیشتر نمود پیدا میکند.

با ورود به فاز سوم و نهایی (سفر دیوید به اسپانیا) روایت اثر به دو شاخه تقسیم شده و با تدوین موازی پیش می رود, آشنایی دیوید و دختر بی نام را میتوان همان نقطه عطف کار در نظر گرفت, رابطه ای که عجیب شروع می شود و عجیب تر ادامه پیدا میکند, در نیمه ابتدایی فیلم نیز شاهد حضور کوتاه دختر در لندن هستیم که به طور اتفاقی در خیابان با دیوید برخورد میکند, رابطه ای که -به عقیده دیوید- بر اساس یک تصادف عجیب تر در اسپانیا ادامه پیدا میکند. رابطه این دو شکل گرفته و رفته رفته دختر, همسفر دیوید می شود, شاید بتوان گفت آنتونیونی بیشترین استفاده را از این کاراکتر می کند, با او شخصیت دیوید را کامل میکند و همچنین دغدغه اصلی اثر -مسئله هویت- را بار ها باز میکند. به عنوان مثال در سکانسی که این دو برای اولین بار یکدیگر را در یک بنای تاریخی می بینند بعد از آنکه دیوید شرح حال خود را برای دختر می گوید و از او میخواهد تا خود را معرفی کند, او می گوید “من دختری هستم که با کسی آشنا شده که قبلا کس دیگه ای بوده” وجودش برای کامل کردن دیوید است و بی او سرگردان و بی هویت. این وابستگی به دیوید در ادامه اثر بیشتر نمود پیدا می کند, حتی زمانی که دیوید از او می خواهد که برود, باز هم نمیتواند او را تنها بگذارد. در سکانسی از اثر که دیوید به ملاقاتی که در لندن با یکدیگر داشتند اشاره میکند, به او میگوید که در حال کتاب خواندن او را دیده و دختر پاسخ میدهد “آره, او باید من بوده باشم” تاکید فیلمساز بر کلمه “من”, دغدغه اثر که همان هویت است را میرساند, دیوید نیز بار ها هویتش را به دو دسته تقسیم میکند, “من” قدیمی و “من” جدید, “من” ی که با تغییر هویتش به وجود آمده. از طرفی نیز شاهد پیگیری های همسر و دوستانش برای پیدا کردن رابرتسون – “دیوید” – و فرار های دیوید و دختر از دست آن ها هستیم, خط داستانی ای که اگر در اثر خورده هیجانی حس می شود مدیون آن است, یک زنگ تفریح برای استراحت مخاطب میان روابط پیچیده شکل گرفته مابین دختر و دیوید, که البته مکمل مفاهیمی است که در این رابطه شکل می گیرد.

ضربه پایانی را اما آنتونیونی در سکانس آخر وارد میکند, “دیوید لاک”

به همان سبکی که “دیوید رابرتسون” در بستر مرده بود دراز می کشد,

دوربین آنتونیونی با همان کادر بندی های نیمه و تغییر سوژه هایش آرام

و بدون کات به پنجره نزدیک می شود, سوژه ها نیز مدام تغییر می کنند,

گاهی مانور روی دختر, گاهی ماشین پلیس که بالاخره آن دو را پیدا کرده

اند و گاها مردم عادی, تعقیب سوژه ها و ورود به اتاق بدون کات, همسرش

بالاخره پس از تلاش های فراوان شوهرش را پیدا کرده, از او سوال می شود

که آیا این مرد را می شناسد, با تعجب پاسخ منفی میدهد و هنگامی که

از دختر نیز همین سوال پرسیده می شود, او با آرامشی خاص تایید میکند.

یک پایان کنایی درباره مفهوم هویت, دیوید لاک پس از این سفر دور و دراز

“خود” قدیمی اش را کنار میگذارد و برای آشنایان قدیمی اش غریبه است,

تنها کسی که این دیوید تازه متولد شده را می شناسد, دختر بی نام و نشان است.

About writer

Check Also

ماتریکس 2021

نقدی بر «رستاخیزهای ماتریکس» :خانم واچوفسکی؛ کاش یک ماتریکس را برای ما باقی می‌گذاشتید!

نقدی بر «رستاخیزهای ماتریکس» :خانم واچوفسکی؛ کاش یک ماتریکس را برای ما باقی می‌گذاشتید! از …