نقد و بررسی فیلم The Babadook (بابادوک)
نخستین فیلم بلند سینمایی کارگردان استرالیایی، جنیفر کِنت، «بابادوک / The Babadook»،
با پیام آشنایی شروع میشود. آملیا (با بازی اسی دیویس)، مادر جوان مجردی است که با بیدار شدن از خواب تصادفی را به یاد میآورد، که منجر به مرگ شوهرش شده است، و بعد دوباره به کابوس همیشگی زندگی واقعیاش بر میگردد: یعنی بزرگ کردن پسر شش ساله جامعه ستیز و بی نهایت پرخاشگرش، سَم (با بازی نوآ وایسمن)، با یک حقوق مددکاری. مؤلفه های معمول داستان به سرعت گردهم جمع میشوند: مزاحم ماوراء الطبیعی از طریق ابزاری (در اینجا، کتاب کودکانه مرموزی به نام آقای بابادوک) احضار میشود؛ این بار این مزاحم، کودکی عجیب با چشمانی ورقلنبیده است. [او] همه جا هست، در عمق وجود حیوان خانگی وحشت زده و در جیرجیرهای شبانه. اما وقتی فیلم به جریان میافتد، مشخص میشود که این مقدمه چینی ظاهراً عادی در خدمت آزمایش مطمئن جالبی است- منشوری دوطرفه از لایه بندی روایی که روح خردشده شخصیتهای اصلی فیلم را تشریح میکند و آنها را در بقایای ناهموار متعلقات این ژانر، که بیننده ها انتظار دیدنشان را دارند، منعکس میکند. این فیلم در واقع مطالعه روانشناختی ناراحت کننده ای است که جنبه ماوراء الطبیعی اش صرفاً یک کاتالیزور یا شاید حتی عامل انحرافی است.
هیچیک از اینها دال بر این نیستند که «بابادوک» نمیتواند فیلم ترسناکی باشد. فیلم با نجواهای مرموز شروع میشود و به آرامی آنها را به فریادهایی از نوع تئاتر گراند گوگینول پاریس و در مرحله سوم به جنون تبدیل میکند. کنت برای به هم زدن تمام الگوهای ژانر وحشت، ابتدا برخی مفاهیم را به رسمیت میشناسد و فیلمش را در قرنی از فانتزی فیلمی فرو میبرد و از نو پیکره این ژانر را به صورت تجلیهایی از وحشت رو به افزایش میتراشد.
در ابتدای فیلم اجزای شکننده و فیلمبرداری رنگ و رو رفته جو سرد و مه آلود داستانهای خانه های جن زده کلاسیک مانند «بیگناهان/The Innocents» را به تصویر میکشد، اما با جلوتر رفتن داستان، زوایای اکسپرسیونیستی مورب تصویر خانه خاکستری را به آنچه لاوکرافت «هندسه غیراقلیدسی» مینامد تبدیل میکنند. و تصاویر آثار ماریو باوا و جرجس میلیس روی نمایشگر تلویزیون قدیمی آملیا سوسو میزنند و پرتو کاتدی بی رمقی بر شبهای بی خوابی او میتابد.
وقتی خود بابادوک ظاهر میشود، که در واقع محصول کج و معوج تکنیک استاپ موشن و خیمه شب بازی است، متوجه میشویم که آن موجود عجیب و غریب چیزی شبیه به سبک انیمیشن کات اوت مایکل اوسلوت و لوت رینیگر است. وحشتناکتر از همه دیویس است، که بازی متعهدانه اش از نقش خسته و شکننده میا فارو در «بچه رزماری/Rosemary’s Baby» شروع میشود و به نسخه عجیب نقش مادر خل وضع پیپر لوری در «کری/Carrie» ختم میشود. این یادآوریها دقیقاً مصداق دارند؛ آملیا تکرار جدیدی از قهرمانان مؤنث شکنجه دیده ای است
که مترادف سینمای وحشت دهه های
۶۰ و ۷۰ میلادی، دهه ای که کنت دائماً
به آن نقب میزنند، هستند. در پایان باید
گفت که «بابادوک» اغلب چیزی شبیه
به اثر فشرده ای از «سه گانه آپارتمان»
رومن پولانسکی منهای منظر مردانه طعنه آمیز آن است.
با این حال، به دلیل تمام این ارتباطات
سینمایی، این فیلم را باید زن محور
قلمداد کرد آن هم به طریقی که کمتر
فیلمهای وحشتناک آن دوران (یا دوران
های دیگر) را میتوان سراغ گرفت.
صحنه های وحشتناک «بابادوک»
فراتر از شبح ژنده تنها هستند، و به
هراس ازلی مرگ و فقدان مثلاً یک
کودک، فردی که دوستش داریم، خود
فرد میل میکند. تمام این پریشانیها
در قالب مادری تنها ساخته و پرداخته میشوند، ضمن این که در فیلم میبینیم که شوهر آملیا هنگام رساندن او به بیمارستان برای به دنیا آوردن سَم در اثر تصادف میمیرد. هر روز تنها ماندن با سم- به عنوان بزرگترین یادآور (و ظاهراً دلیل) آن داغ نابهنگام- او را بین عشق و تنفری که هر دو به یک اندازه خرد کنندهاند گیر میاندازد. بیننده ای، که عمداً توسط کنت بازی داده میشود، هرگز نمیتواند مطمئن شود که آیا بابادوک واقعی است یا تنها نمایشی تخیلی از ذهنی عصیان زده از تنشها است. همچنین هرگز مشخص نمیشود که کدام گزینه ترسناکتر است.