تشرف علی بن مهزیار

تشرف علی بن مهزیارReviewed by محمدرضا on Apr 9Rating: ۵.۰تشرف علی بن مهزیارتشرف علی بن مهزیار امام زمان علیه السلام درهمه حال به یاد شیعیان و یاران با وفای خود می باشند .غیبتِ امام عصر علیه السلام به معنای آگاه نبودن از وضع دوستان

User Rating: Be the first one !

تشرف علی بن مهزیار

امام زمان علیه السلام درهمه حال به یاد شیعیان و یاران با وفای خود می باشند .
غیبتِ امام عصر علیه السلام به معنای آگاه نبودن از وضع دوستان و شیعیان شان نمی باشد.
امام زمان علیه السلام مانند سایرِ ائمه اطهار علیهم السّلام به تمام احوالات زندگی ما آگاه می باشند.
و در مواقع حسّاس و حیاتی به فریاد شیعیان و دوستان خود می رسند.
تشرف :

به طور نمونه به تشرفِ یکی از شیعیان به خدمت حضرتش اشاره می کنیم :

انگار به علی بن مَهزیار الهام شده بود که

امسال هم به حج برود، ولی او چون بارها

حج به جای آورده بود اما به خواسته ی

خود نرسیده بود ، مردد بود. خواسته ی

او که ۱۹ سفر برای آن به حج رفته بود،

این بود که به دیدارِ محبوبِ عالم نائل شود.

کاروانی از شیعیان عازمِ مکه بودند، او خود

را صبح به کاروان رساند و در دل گفت :

«الّلهم عجّل فرجه و سهّل مخرجه» .

سرپرست کاروان با دیدن او گفت می

دانستم که امسال نیز خواهی آمد،

خداوند حاجتت را روا دارد . آنها حرکت

کردند و پس از چند روز به اطراف کوفه

رسیدند.نخل های اطراف کوفه او را به

یاد امیرالمومنین علیه السلام می انداختند . گویی نخل ها به کوفیان فخر می فروختند و می گفتند که ای مردم ! وای برشما که قدر و قیمت علی علیه السلام را ندانستید.

آنها پس از ترک کوفه به مدینه رفتند، بعد از مدینه عازم مکّه شدند، هر چه به مکّه نزدیکتر می شدند، دلشوره علی بن مَهزیار بیشترمی شد .او وقتی به خانه خدا رسید، تصمیم گرفت که به نیابت از امام زمان علیه السلام طواف کند .

تشرف علی بن مَهزیار

آرام آرام از کنار حجرالاسود طواف را به نیابت از آن حضرت آغاز کرد . هنگامی که مشغول انجام طواف آخر بود ، چشمش به جوانی خوشرو و بلند قامت افتاد .به نزدیک او رفت و سلام کرد . جوان پرسید: « علی بن مَهزیار را می شناسی؟ »گفت: « من علی بن مَهزیارم. »

پسرجوان، که معلوم بود فرستاده ی امام زمان علیه السلام است، پرسید : « به دنبال چه می گردی » علی بن مَهزیار گفت : « در پی محبوبِ پنهان از مردمان هستم .» جوان گفت : «نه ، او از شما پوشیده نیست، بلکه این اعمال زشت شماست که آن امام را از شما پنهان کرده است . »

پس از چندی آن دو به راه افتادند و از مِنا و عَرَفات به سرعت گذشتند. چندی نگذشت که به قلّه کوهی رسیدند، فرستاده امام عصر علیه السلام پرسید: « بنگر، آیا چیزی می بینی ؟ ».علی بن مهزیار گفت: « آری، دشتِ سرسبزی می بینم که درمیانش خیمه ای نورانی است. »

پیک امام گفت: « به آرزویت رسیدی» .علی بن مَهزیار باورش نمی شد ، او اکنون گرمای محبت امامش را احساس می کرد .جوان گفت : «اندکی تأمّل کن تا اجازه ورود بگیرم».

او وارد خیمه شد، لحظات برای ابن مَهزیار همچون سالیانی دراز می گذشت،او چشم به درِ خیمه دوخته بود، پس از مدتی جوان و با تبسم گفت: «علی بن مَهزیار، خوشا به حالت که به مرادت رسیدی، بیا که بر این افتخار سزاواری».

سپس گفت : «داخل شو».علی بن مَهزیار وارد خیمه شد و به امام زمان علیه السلام سلام کرد و جوابی بهتر از سلامِ خود شنید .

حضرت از احوال مردم عراق پرسیدند، آن گاه فرمودند :

“ای فرزند مَهزیار ! شب و روز در انتظارِ آمدنت بودیم، چه چیز آمدنِ تو را این قدر به تاخیر انداخت ؟ “

عرض کرد : ” آقای من، تا این لحظه کسی را نیافته بودم که مرا به محلِ شما راهنمایی کند.” …

امام فرمودند : ” (این درست نیست که می گویی، دلیلِ دوری شما آنست که) شما به دنبالِ مال اندوزی افتاده اید، وبر مؤمنانِ ناتوان فخر می فروختید، و پیوندهای خویشاوندی میان خودتان را گسسته بودید، پس دیگر چه عذری دارید؟ “

علی بن مَهزیار چند روز در خدمت حضرت ماند و پس از رسیدن به آرزویش، از امام زمان علیه السلام رخصت طلبید و به خانه اش بازگشت .

About writer

Check Also

صحیفه سجادیه

دعای هفتم صحیفه سجادیه؛ توصیه رهبر انقلاب برای دفع بلا

دعای هفتم صحیفه سجادیه؛ توصیه رهبر انقلاب برای دفع بلاReviewed by پ on Mar 3Rating: …