با گروهى از بزرگان در کشتى نشسته بودم . کشتى کوچکى پشت سر ما غرق شد. دو برادر از آن کشتى کوچک ، در گردابى در حال غرق شدن بودند. يکى از بزرگان به کشتيبان گفت : ((اين دو نفر را از غرق نجات بده که اگر چنين کنى ، براى هر کدام پنجاه دينار به تو مى دهم . ))
Read More »