Tag Archives: داستان

ماجرای ده نمکی و دختران بد حجاب و افطاری!

ماجرای ده نمکی و دختران بد حجاب و افطاری!

حمید داودآبادی در وبلاگش نوشت: بعد از ظهر یکی از روزهای گرم اردیبهشت 1366، "مسعود ده‌نمکی" آمد تا با هم به ملاقات "محسن شیرازی" در بیمارستان سجاد در میدان فاطمی برویم. محسن در عملیات کربلای هشت شدیدا مجروح شده بود و دست‌هایش توان حرکت نداشتند.

من، سیامک و مسعود، به بیمارستان رفتیم و ساعتی را پهلوی محسن ماندیم که نزدیک افطار شد. باز دوباره شیرین‌کاری مسعود گل کرد؛ او که ظاهرا تازه حقوق ماهانه‌ی بسیجش را گرفته بود، گیر داد که افطاری برویم بیرون. با وجود مخالفت‌های دکتر و پرستارها، هر‌‌‌طور که بود، برای یکی دو ساعت مرخصی محسن را گرفتیم و سوار بر تاکسی، به پیشنهاد مسعود، به طرف پارک ملت رفتیم.

Read More »

عنایت امام رضا(علیه السلام) در حق علامه طباطبائی

مرحوم آیت الله شیخ محمد تقی انصاری همدانی میفرمودند : در حرم امام هشتم حضرت رضا علیه السلام ، مرحوم علامه طباطبایی را ملاقات کردم و این در حالی بود که تازه به فراق مرحوم آیت الله حاج شیخ محمد جواد انصاری همدانی رحمه الله علیه گرفتار شده بودیم لذا …

Read More »

شیطان – انسان

ظهر شیطان را دیدم. نشسته بر بساط صبحانه و آرام لقمه برمیداشت. گفتم: ظهر شده، هنوز بساط کار خود را پهن نکرده ای؟ بنی آدم نصف روز خود را بی تو گذرانده اند… شیطان گفت: خود را بازنشسته کرده ام. پیش از موعد! گفتم: به راه عدل و انصاف بازگشته …

Read More »

آیت الله مرعشی به چه کسی سیلی زد؟

آیت الله مرعشی به چه کسی سیلی زد؟
او که مردی گستاخ و بدزبان بود با داد و فریاد به بانوان باحجابی که در کنار ضریح حضرت معصومه(سلام الله علیها) به زیارت اشتغال داشتند پرخاش و حمله می‌کند تا چادر را از سرشان بگیرد

گفت‌و‌گوی خواندنی ابوذر با عزراییل(ع)

اي ابوذر در دنيا چنان باش كه گويي غريبي هستي يا يك رهگذر، و خود را از اهل گور به حساب آور.

ادیان نیوز/حضرت عزرائيل عليه السلام جلو چشمانم مجسم شد. او را شناختم كه عزرائيل عليه السلام است.سلامش كردم، جواب داد و فرمود: آيا آماده هستي شما را قبض روح كنم و ببرم؟ گفتم: آماده‌ام. بعد فرمودند: قدمها را شمردم و ديدم ده قدم شد.

Read More »

داستانی از نشانه‌های امامت اهل‌بیت

داستاني از نشانه‌هاي امامت اهل‌بيت

امام حسين (ع)

مرحوم مجلسى با سند خود از فريفين (شيعه و سنى ) نقل مى كند كه : سلمان فارسى و براء بن عازب از ام سليم نقل كرده اند كه گفت : من بانويى (باسواد) بودم كه تورات و انجيل را خوانده بودم ، از اين رو اوصياء پيامبران را مى شناختم و دوست داشتم كه وصى محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) را نيز بشناسم .

Read More »

داستانی که پیامبر(ص) را به شکل ویژه خنداند

پیامبر(ص) می‌فرموده است من نخستین کسی را که وارد بهشت می‌شود و آخرین کسی را که از دوزخ بیرون می‌آید، می‌شناسم. روز رستاخیز کسی را برای حساب می‌آورند به فرشتگان گفته می‌شود گناهان صغیره‌اش را بر او عرضه دارید، و گناهان کبیره‌اش را از او پوشیده می‌دارند.

Read More »

داستان فولاد

آهنگری پس از گذراندن جوانی پرشر و شور، تصمیم گرفت روحش را وقف خدا کند. سال‌ها با علاقه کارکرد،‌به دیگران نیکی کرد،‌اما با تمام پرهیزگاری،‌در زندگی‌اش چیزی درست به نظر نمی‌آمد. حتی مشکلاتش هر لحظه بیشتر می‌شد.

Read More »

داستان چهار کس که زبان هم را نمی فهمیدند

چهار تن با هم همراه بودند یکی ترک و یکی تازی، یک فارس و یکی رومی. به شهری رسیدند. یکی از راه دلسوزی به آنان یک درهم پول داد که غریب بودند.

Read More »

چه وقت می‌شود به حضور آقا امام زمان رسید ؟

از شیخ بهلول پرسیدند كه چه وقت می‌شود به حضور آقا امام زمان، ارواحنا فداه، مشرّف شد؟

فرمودند: با تقوا باشید؛ وقتی كه بین شما و حضرت سنخیّت باشد.

Read More »

اناری که حقانیت شیعه را اثبات کرد

جمعی از موثقین نقل کردند: « مدتی بحرین تحت نفوذ خارجیان بود. آنها مردی از مسلمانان را حاکم بحرین کردند تا شاید به علت حکومت کردن شخصی مسلمان، آنجا آبادتر شود و به حالشان مفیدتر واقع گردد. آن حاکم از ناصبیان (کسانی که با اهل بیت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم دشمنی می ورزیدند) بود.

Read More »

داستان هایی از جوانان نمونه تاریخ

جوان مجاهد

هنوز بیش از بیست و پنج سال از عمر مبارک علی علیه‌السلام نگذشته بود و از ازدواج پر برکتش با زهرا علیهاالسلام زمانی نرفته بود، که جنگ احد پیش آمد.
معمولاً مردان جوان پس از ازدواج، بیشتر در اندیشه زندگانی مشترک خویشند و به همسر و معاش و آینده خانواده خود می‌اندیشند، ولی علی علیه‌السلام درست در چنین هنگامی، خانه و خانواده را رها کرد و به دستور پیامبر صلی الله علیه وآله روی به میدان جنگ نهاد.

Read More »

داستان قشنگ شیطان ونمازگذار

مردی صبح زود از خواب بیدار شد تا نمازش را در خانه خدا (مسجد) بخواند.
لباس پوشید و راهی خانه خدا شد.
در راه به مسجد، مرد زمین خورد و لباسهایش کثیف شد. او بلند شد،
خودش را پاک کرد و به خانه برگشت.

Read More »

تاجر و ماهیگیر

یک تاجر آمریکایی نزدیک یک روستای مکزیکی ایستاده بود.در همان موقع یک قایق کوچک ماهیگیری رد شد که داخلش چند تا ماهی بود. از ماهیگیر پرسید: چقدر طول کشید تا این چند تا ماهی رو گرفتی؟

Read More »

خدایا چرا من ؟

“آرتور اشی”قهرمان افسانه ای تنیس ویمبلدون به خاطر خونِ آلوده ای که در جریان یک عمل جراحی درسال ۱۹۸۳ دریافت کرد، به بیماری ایدز مبتلا شد و در بستر مرگ افتاد. او از سراسردنیا نامه هایی از طرفدارانش دریافت کرد. یکی از طرفدارانش نوشته بود: چرا خدا تورا برای چنین …

Read More »

حضرت سلیمان و مورچه ۲

روزی حضرت سلیمان(ع) در کنار دریا نشسته بود، نگاهش به مورچه ای افتاد که دانه گندمی را باخود به طرف دریا حمل می کرد. سلیمان(ع) همچنان به او نگاه می کرد که دید او نزدیک آب رسید. در همان لحظه قورباغه ای سرش را از آب دریا بیرون آورد و …

Read More »

حضرت سلیمان و مورچه ۱

در یکی از مسافرت های سلیمان(ع) که جن و انس و پرندگان او را همراهی می کردند، عبورشان به سرزمین مورچگان (سرزمینی در نزدیکی طائف و به قول بعضی در نزدیکی شام) افتاد. یکی از مورچه ها با تعجیل سایر مورچگان را آگاه ساخت و به ایشان گفتبه خانه هایتان …

Read More »