متن روضه شب هفتم محرم – حضرت علی اصغر (ع)

متن روضه شب هفتم محرم - حضرت علی اصغر (ع)Reviewed by محمدرضا on Sep 17Rating: ۵.۰متن روضه شب هفتم محرم - حضرت علی اصغر (ع)متن روضه شب هفتم محرم - حضرت علی اصغر (ع) شب هفتم محرم به طفل شش ماهه امام حسین (ع) حضرت علی اصغر (ع) اختصاص دارد. در این مقاله متن

User Rating: Be the first one !

متن روضه شب هفتم محرم – حضرت علی اصغر (ع)

شب هفتم محرم به طفل شش ماهه امام حسین (ع) حضرت علی اصغر (ع) اختصاص دارد. در این مقاله متن روضه
مداحان اهل بیت آورده شده سات و برای این که منبع موثقی برای روضه این شب داشته باشید متن مقتل هم به همراه منبع آن آورده شده است.

روضه شب هفتم محرم

نگاه کن مقتل نوشته: من الاذن الی اذن، گوش تا گوش پاره شده، معلومه سرش افتاده است، پس اولین سری از شهدا که جدا شده سر این آقازاده است:
این اولین سر است که از تن جدا شده
این سیب سرخ نیست سر اصغر من است
بی خود نبود رباب دائم زمزمه داشت:
گلی نشکفته از گلشن گرفتی
تمام عمرمو دشمن گرفتی
الهی حرمله دستت قلم شه
کبوتر بچمو از من گرفتی
***
ز فرط گریه نایم زخمه مادر
دلم، چشمم، صدایم زخمه مادر
برای کندن قبرت در این خاک
تمام پنجه هایم زخمه مادر

روضه شب هفتم محرم – حاج محمدرضا طاهری

از اینجا دیگه حواس ها جمع باشه، در خونه شیر خواره اباعبدالله، باب الحوائج، گرفتارها، مریض دارها، قرض دارها، شب هفتم، اگه کسی دست خالی برگرده، فقط و فقط تقصیر خودشه، چون از هر طرفی که برای این آقازاده گریه می کنی،یه نفر دعات می کنه؛ یه طرف مادرش رباب دعا می کنه،یه طرف عمه جانش زینب دعات می کنه،یه طرف رقیه کنار گهواره نشسته، یه طرف بابای مظلومش دعات می کنه، گفت:
رُخت از بوسه ای بی گاه می سوخت…
بچه رو دیدی، شیرخواره رو می گن، بوس نکنید، اگه احیاناً کسی بوسش کنه، اینقدر صورت لطیفه، جای لب و دهان این بوسه کننده، رو صورت این بچه می مونه.
…رُخت از بوسه ای بی گاه می سوخت
نه تنها بوسه از یک آه می سوخت
علی لای لای، علی لای لای، لالایی لالایی.
چه کرده آفتاب گرم وقتی
رُخت در زیر نور ماه می سوخت
پریده رنگ و چسبیده زبانت
عطش افتاده با تاول به جانت
اکثر شیر خواره ها رو که ببینی گریه می کنند، اما این شیر خواره فرق می کنه، یه نگاه کرد،گفت:

مخند اینگونه شیرینم به بابا

هنوز هیچ اتفاقی نیوفتاده علی اصغر داره می خنده، چرا ابی عبدالله می گه نخند، لب خشکیده شده

مخند اینگونه شیرینم به بابا
که خون می ریزد از چاک لبانت
لالایی لالایی، لالایی لالایی، علی اصغرم
بچه رو روی دست گرفته ابی عبدالله، ان لم ترحمونی، به من رحم نمی کنید، فارحموا هذا الطفل، به این بچه رحم کنید، إما تَروُنَهُ کیفَ یَتَلَظّی عَطَشاً، باید معنی کنم، معنی کنم بعد دادت در بیاد، گفت: ماهی رو از آب بیرون می ندازید،تا اون موقعی که جون داره، خودش رو هی از رو زمین بلند می کنه، بالا و پایین خودش رو می ندازه، دیگه جونی براش نمی مونه، این لب هاش رو بهم می زنه، عرب این لحظه رو می گه تلضی.
ابی عبدالله نشون داد بچه رو، سر رو شونه می افتاد، فرمود: ببینید داره تلظی می کنه، یعنی اگه آبم بهش برسونید شاید جون بده، بعضی از پیرمردهای سپاه، گفتند:حسین راست می گه،ما که با بچه جنگ نداریم.
ابی عبدالله، علی اصغر رو آورد تو دل میدون، لباس پیغمبر رو پوشید، برا چی آقا اومد، اولاً منت نون کشیدن بده، منت آب کشیدن بد نیست، دوماً ابی عبدالله تا لحظه آخر، داره اینها رو هدایت می کنه، منت هدایت داره می کشه، نکنه اینها بیچاره برن تو جهنم، امامه دلش می سوزه، لذا بین لشکر، خیلی ها از پیرمردها بلند شدن گفتند: راست می گه حسین، بچه رو بگیرید سیراب کنید، ابن سعد ملعون، دید وضع سپاه داره به هم می ریزه، یه نگاه به حرمله نانجیب کرد، امتحانش رو پس داده، او چشم اباالفضلم هدف گرفته، گفت: چرا جوابش رو نمی دی؟ نانجیب گفت: بابارو نشونه بگیرم یا بچه رو؟ گفت: مگه سفیدی زیر گلوی علی رو نمی بینی؟ هنوز حرف های حسین تموم نشده، یه وقت دید علی داره بال بال می زنه، حالا دیگه حرف آقا عوض شد، تا حالا داشت با علی حرف می زد، حرف عوض شد، گفت:
برایم مرثیه می خواندی ای تیر
به دستم کودکم خواباندی ای تیر
تمام تارهای صوتی اش را
به هم پیچاندی و سوزاندی ای تیر
گفت:
گلویت سرخ و زیر و بم ندارد
چنان زخمی زده مرهم ندارد
بمیری حرمله با چشم دیدم
که تیر تو ز نیزه کم ندارد
***
ز داغت تیر هم گریان شده ای وای
نفس در سینه ات سوزان شده ای وای
خدا را شکر دستم زیر سر بود
سرت از پوست آویزان شد ای وای
***
ز چشمت رفت کم کم سو بمیرم
چکد خون از سر گیسو بمیرم
خدا رحمی کند مادر نبیند
سرت یک سو، تنت یک سو بمیرم
***

امشب کسی نباشه چشمش گریان نباشه برا علی. گفت: سنگ دل ترین رو آورد بیرون مختار، گفت: جایی شد دل تو هم بسوزه به حال حسین؟ گفت: یک جا، همه جا هلهله می کردم، کف می زدم، خوشحال بودم. یه جا دل من سوخت، دیدم حسین بچه رو زیر عبا گرفت، بین میدون متحیر بود، نمی دونست کجا بره، یه قدم می رفت سمت خیمه ها باز برمی گشت، گفت: خلاصه چیکار کرد ابی عبدالله رفت سمت خیمه ها؟ گفت: نه امیر، دیدم اومد پشت خیمه ها نشست روی خاک ها، با غلاف شمشیر یه قبر کوچولویی کند.

پدر با کودکی پرپر نشسته
به روی خاک ها مادر نشسته
رباب این را فقط تکرار می کرد
سه شعبه دارد و تا پر نشسته
یه منظره ای مادر دیده، می گفت:
عطش گرد پر و بال تو می گشت
غریبی پای اقبال تو می گشت
به پشت خیمه ها ای وای دیدم
کسی با نیزه دنبال تو می گشت
لالایی اصغرم، لایی لالایی
امشب خانم ها بیشتر باید گریه کنند، ای کاش بچه ها رو امشب بغل مادرها ندن، باباها بیرون نگه دارن، آخه شب ربابه، هی میومد کنار گهواره خالی، گفت:
چگونه خاک بریزم به روی زیبایت
که تو بخندی و من هم کنم تماشایت
مزار کوچک تو پر شده است از خونت
بخواب ماهی من در میان دریایت
مرا ببخش عزیزم که جای قطره آب
به یک سه شعبه برآورده ام تقاضایت
چگونه جسم تو پنهان کنم که می دانم
به وقت غارتمان می کنند پیدایت
کمی بخواب در این خاک تا کمی وقت است
که بعد از این شود آغوش نیزه ها جایت
بیا رباب که این شاید آخرین باری است
که خواب می رود او با نوای لالایت
اگر نشد که شود سایه سرت امروز
به روی نیزه شود سایه سار فردایت
حسین…

روضه شب هفتم محرم – سید مهدی میرداماد

بسم الله، مدد می گیرم، از این آقازاده باب الحوائج، شب هفتمه، از فردا قصه عطش شروع می شه، از فردا داستان عطش به خودش شکل تازه ای می گیره، کدوم عطش؟ اصلاً این عطش چیه؟ چیه که از آدم ابوالبشر وقتی که خمسه طیبه رو بهش یاد میده، جبرئیل به اسم اباعبدالله (ع) که میرسه،برا آدم روضه عطش خونده می شه؟ از آدم تا خاتم، پیغمبر ما هم همینطور، هنوز به دنیا نیومده، این آقا تو رحم مادرش روضه عطش می خونه، این چیه؟ عطش عطش، هرکی می رسه می گه عطش.
امام سجاد (ع) می خواد برا باباش سنگ قبر درست کنه، با انگشت می نویسه: هذا قبر حسین بن علی الذی قتلوه عطشانا. امام رضا (ع) به ریان بن شبیب می خواد حدیث بگه، یه جمله می گه: صغیرهم یمیتهم العطش، همه می گن عطش، آقات، امام زمان (عج) وقتی تکیه به دیوار کعبه می زنه، میگه یا اَهلَ العالَم اِنَّ جَدِی الحُسَین قَتَلُوهُ بکربلا عَطشاناً، چرا این عطش اینقدر مهمه؟
این مقدمه روضه منه، چه خبره تو این عطش، چه سرّی تو این عطش نهفته است، اینقدر سخت و جانگدازه این عطش، از فردا آب رو می بندند. اهل بیت پیغمبر در محاصره بی آبی قرار می گیرند،من از شما سوال می کنم، مگه سپاه ابی عبدالله چه سپاهیه؟ یه عده زن و بچه با حسین هستند، از روز اول دستور دادند، حسین رو از آب دور کنند، یه جایی حسین (ع) خیمه بزنه، یه جایی که فاصله داشته باشه با شریعه، با این راحتی نزدیک نشه، یکی از اون حرفایی که حر بن یزید ریاحی رو منقلب کرد، یه مواجهه ای داره با عمرسعد روز عاشورا، باهاش حرف زد، حر به عمرسعد لعنت الله علیه گفت: عمرسعد این آبی که تو بستی به حسین، حیوانها ازش استفاده می کنند، تو چیکار داری؟ کجای دینه؟ این زن و بچه باهاشن، سه روز آب رو بستی، ببین صدای گریه قطع نمی شه. اینها اینقدر پست بودند، آب رو بستند می خواستند از نظر ضعف جسمانی، وقتی آب نباشه،کم کم بدن قواش تحلیل میره، جانبازا، بچه رزمنده ها، اگه تو جلسه باشند، تو جبهه تشنگی کشیدید دیگه، دیدید تشنگی چیکار می کنه با آدم، اونم رو بچه، بعد آدم زخمی می شه، مجروح می شه، زخمی آب بدنش تحلیل می ره، نیاز به آب داره، اینها همه نشون میده عطش چه کرده.
الله اکبر، اما همه داستان عطش برای اصحاب و یاران و لشکریان اباعبدالله، هر جوری بگی قابل توجیهه، اما برا یه نفر قابل توجیه نیست، بهتر بگم، همه رو می تونی آروم کنی، همه زبون دارن می تونن اظهار عطش کنن، آدم باهاشون حرف بزنه، راضی شون کنه، آرامشون کنه، اما من سوال دارم، یه بچه شیرخواره رو چه جوری باید آروم کرد؟ اگه بچه ات تشنه باشه، این بچه بیدار شده، این بچه تشنه است، تا حالا برات پیش اومده؟ راهش ببر، باهاش بازی کن، بغلش کن، رو پات بخوابونش، فایده نداره، بچه تشنه آب می خواد… یا حسین…
لالا، لالا لالا، ای گل پونه
قناریِ بی آب و دونه
خدا خودش روزی رسونه
لالا، مادر تو بدون شیره
گریه نکن صدات می گیره
این لبِ یا این که کویره
لالا، لالا لالایی
بچه رو دست نگه داریم خود به خود گردنش، سرش، پیدا میشه
لالا نشون نده اینقدر گلوتو
وا کن دو دست کوچولوتو
دعا بکن یه کم عموتو
لالا، لالا لالایی
لالا پرستوی سرخ و سفیدم
کی گفته من شیرت نمیدم
شیری نمونده ای امیدم
لالا لالا
گفتم یکی به سقا
بگه داره میشه دیر
زودتر بیاد وگرنه
بچه ام می اُفته از شیر
لالا لالا عزیزم
گریه نکن، اینها دلشون رحم نمیاد، صدا زد داره بچه گریه می کنه، امیر پدر رو بزنم یا پسر رو، گفت: مگه سفیدی زیر گلو رو نمی بینی، وای، حسین داشت حرف می زد، یه مرتبه دید سر علی اوفتاد، ای حسین…
ابی عبدالله اومد پشت خیمه ها، چه گذشت به دل حسین (ع) ان شاءالله هیچ پدری به روز حسین نیوفته، ان شاءالله هیچ بابایی بچه تو بغلش نمیره.
روی برگشتن نداشت، یه قدم می گذاشت، لااله الا الله، نمی دونم بگم یا نه، این بچه زیر عبا، بعضی وقت ها از حال می رفت، نمی دونم، اصلاً جونی تو بدن مونده بود، این که میگن: فذبحوه من اذن الی الاذن، مگه یه بچه چقدر گردن داره، چقدر سر داره، رفت پشت خیمه ها، خودش با دست خودش یه قبر کند، می خوام بگم، تنها شهیدی که حسین، خود ابی عبدالله دفنش کرد، این آقا زاده علی اصغره، دفنش کرد، چرا دفنش کرد؟
من چند تا دلیل میگم، خودت دیگه ناله داری بزن، منم می شینم با تو ناله می زنم، شاید حسین این بچه رو دفن کرد، اولین دلیلی که من به ذهنم می رسه، می گم حسین حال و روز خیمه ها رو می دونست، می دونست زن و بچه چه غوغایی تو دلشونه، می دونست اینها بدن علی اکبر رو دیدند، بدن قاسم رو دیدند، از همه بالاتر اینها داغ عباس رو دیدند، می دونست دیگه طاقت ندارند، اگه این بدن رو ببینند، اگه این حلقوم رو ببینند، همه دق می کنند.
یه دلیل دیگه، ابی عبدالله شاید به علم امامت، می دونه بعد از عاشورا، اینها چیکار می کنند، زود بدن رو دفن کرد، آخه می دونه اینها آماده شدند، چرا؟ می دونه اینها اسب هاشون رو نعل تازه زدن، قراره رو بدنها برن و بیان.
وای،یه دلیل دیگه، شاید به این خاطر دفن کرد، گفت: اینها خیلی نامردند، شاید به علم امامت داره می بینه، یکی یکی سرها رو به نیزه کردن، آخه یه سر شیرخواره، حسین…
من و تو یه چیزی رو داریم می شنویم، مادرها خیلی گوش بدن، من و تو داریم می شنویم داریم جون می دیم، فقط امشب بگو وای از دل رباب،می دونستی رباب گریه نکرده؟ جلوی حسین گریه نکرد، ما گریه می کنیم، سبک می شیم، آدم داغ می بینه بهش می گن بذار راحت باشه، بذار گریه کنه، سبک بشه، گریه نکنه همه می ترسن، میگن این گریه نکنه دق می کنه، اما بمیرم، رباب چه کرد؟ گریه نکرد، می دونی کی گریه کرد؟ شام غریبان گریه کرد، وقتی آب آزاد شد گریه کرد، زینب گفت: حالا چرا گریه می کنی؟ گفت: خانم جان آب رو ببین، یه قطره اش رو به بچه ام ندادن…
فرج امام زمان (عج) رو بخواه، بدم المظلوم، دستات رو بیار بالا، الهی العفو

روضه شب هفتم در مقاتل؛ حضرت علی اصغر (ع)

مرسوم است که شب هفتم محرم، به در خانه «باب الحوائج کوچک کربلا» حضرت علی اصغر (س) می روند و روضه آن طفل شهید را می خوانند. شهیدی که به ظاهر، کودک است؛ ولی به واقع پیر عشق است.

حوریان محو رخ مه پاره ات
کعبه خیل ملک گهواره ات
گردش چشمان تو عشق آفرین
رشته قنداقه ات حبل المتین
زینت آغوش و دامان رباب
آینه گردان رویت آفتاب
عالم و آدم همه محتاج تو
بر سر دوش پدر معراج تو
بسته بر هر تار موی تو نجات
تشنه لب های تو آب حیات
کودکی، اما به معنا پیر عشق
روی دستان پدر، تفسیرِ عشق
تلخ ترین لحظات تاریخ نزدیک می شد؛ تمامی یاران و اصحاب امام حسین (ع) به میدان رفته و کشته شده بودند. در اردوگاه حق تنها دو مرد باقی مانده بود:
اباعبدالله الحسین (ع) و امام سجاد (ع) که آن روز به اراده الهی بیمار بود تا زنده بماند و رهبری امت را پس از امام حسین (ع) به دست بگیرد.
امام (ع) چون خویشتن را تنها و بی یاور دید آخرین حجت را بر مردم تمام کرد و بانگ برآورد:
«هل من ذاب یذب عن حرم رسول الله؟ هل من موحد یخاف الله فینا؟ هل من مغیث یرجو الله باغاثتنا؟ هل من معین یرجو ما عندالله فی اعانتنا؟»
یعنی: «آیا مدافعی هست که از حریم رسول خدا دفاع کند؟ آیا یکتاپرستی هست که از خدا بترسد و ما را یاری دهد؟ آیا فریادرسی هست که به خاطر خدا ما را یاری رساند؟ آیا کسی هست که به خاطر روضه و رضوان الهی به نصرت ما بشتابد؟»
صدای این کمک خواهی امام که به خیمه ها رسید و بانوان دریافتند که حسین دیگر یاوری ندارد، صدایشان به شیون و گریه بلند شد. امام روی به خیمه ها کرد، شاید که زنان با دیدن او اندکی آرام گیرند؛ که ناگاه صدای فرزند شش ماهه اش «عبدالله بن الحسین» که به علی اصغر معروف بود را شنید که از شدت تشنگی می گریست. علی اصغر طفلی شیرخواره بود که نه آبی در خیمه ها بود تا وی را سیراب کنند و نه مادرش «رباب» شیری در سینه داشت که به وی دهد.
امام (ع) قنداقه علی اصغر را در دست گرفت و به سوی دشمن رفت؛ در مقابل لشکر یزید ایستاد و فرمود: «ای مردم! اگر به من رحم نمی کنید بر این طفل ترحم نمایید…»
اما گویی که بذر رحم بر دل سنگ آنان پاشیده نشده بود و تمامی رذالت دنیا در اعماق وجودشان ریشه دوانده بود؛ زیرا به جای آن که فرزند رسول خدا (ص) را به مشتی آب میهمان کنند، تیراندازی از بنی اسد (که گفته شده است «حرمله بن کاهل» بود) تیری در کمان نهاد و گلوی طفل را نشانه گرفت. ناگاه دستان و سینه امام (ع) به خون رنگین شد… سر کوچک و گردن ظریف طفل شیرخواره را از بدن جدا شده بود…
آتش عشق تو در من شعله ور بود ای پدر
پیش تیر عشق تو، قلبم سپر بود ای پدر
شد گلویم روی دستت ذبح، می دانی چرا؟
پیش تیر عشق تو، قلبم سپر بود ای پدر
امام (ع) دستان خود را از خون علی اصغر پر کرد و به آسمان پاشید و گفت: «هون علی ما نزل بی انه بعین الله»؛ «تحمل این مصیبت بر من آسان است چرا که خدای آن را می بیند»… در همین حال، «حصین بن تمیم» تیر دیگری افکند که بر لبان مبارک امام (ع) نشست و خون از دهان حضرت جاری شد.
امام روی به آسمان کرد و اینگونه نیایش نمود: «خدایا! سوی تو شکایت می کنم از آنچه با من و برادران و فرزندان و خویشانم می کنند»…
اصغر که به چهره ز عطش رنگ نداشت
یارای سخن با من دلتنگ نداشت
یا رب! تو گواه باش، شش ماهه من
شد کشته ظلم و با کسی جنگ نداشت
آنگاه از سپاه دشمن دور شد؛ با شمشیرش قبر کوچکی کند؛ بدن علی اصغر را به خون او آغشته نمود؛ بر او نماز گزارد و جنازه کوچک را دفن کرد…
به روایت منابع تاریخی، شهادت علی اصغر (ع) از سخت ترین و جانگدازترین مصیبتها در نزد ائمه بوده است. «عقبه بن بشیر اسدی» می گوید امام باقر (ع) به من فرمود: «ما از شما بنی اسد خونی طلب داریم!» و سپس داستان ذبح شدن علی اصغر را بر من خواند.
همچنین آورده اند که پس از قیام «مختار بن ابی عبیده ثقفی» هنگامی که خبر انتقام از قاتلان کربلا را به امام سجاد (ع) رساندند آن حضرت سوال کرد: «بر سر حرمله چه آمد؟»
این نمونه ها، نشان دهنده آن است که این داغ چگونه بر دل اهل بیت (ع) مانده است…
و این داغ بر دل ما نیز هست و بر دل انسانیت نیز؛ تا زمانی که مهدی آل محمد (عج) قیام کند و انتقام از ظالمان بستاند…
الا لعنه الله علی القوم الظالمین و سیعلم الذین ظلموا أی منقلب ینقلبون.

منابع اصلی:

۱. کتاب نفس المهموم اثر شیخ عباس قمی
۲. کتاب اللهوف فی قتلی الطفوف اثر سید بن طاووس
۳. کتاب سفینه البحار اثر شیخ عباس قمی

About writer

Check Also

صحیفه سجادیه

دعای هفتم صحیفه سجادیه؛ توصیه رهبر انقلاب برای دفع بلا

دعای هفتم صحیفه سجادیه؛ توصیه رهبر انقلاب برای دفع بلاReviewed by پ on Mar 3Rating: …