نقد و بررسی فیلم McFarland, USA (مک‌فارلند، آمریکا)

نقد و بررسی فیلم McFarland, USA (مک‌فارلند، آمریکا)Reviewed by محمدرضا on Aug 9Rating: ۵.۰نقد و بررسی فیلم McFarland, USA (مک‌فارلند، آمریکا)نقد و بررسی فیلم McFarland, USA (مک‌فارلند، آمریکا) بدون شک، استاندارد طلایی تمام فیلمهای ورزشی نوجوانان فیلم «هوزیرها[۱]/Hoosiers» است و گرچه

User Rating: Be the first one !

نقد و بررسی فیلم McFarland, USA (مک‌فارلند، آمریکا)

بدون شک، استاندارد طلایی تمام فیلمهای ورزشی نوجوانان فیلم «هوزیرها[۱]/Hoosiers» است و گرچه

«مک فارلند، آمریکا/McFarland USA» در مقایسه با این فیلم شاخص دهه هشتادی نمره قابل توجهی نمیگیرد، اما خیلی بیشتر از آنچه انتظار میرفت به آن نزدیک میشود. دلیلش هم خیلی ساده است: «مک فارلند، آمریکا» همچون «هوزیرها» به کاراکترها اولویت میدهد. این فیلم به کارگردانی نیکی کاروی نیوزیلندی روی شخصیتهای حاضر در این درام تمرکز میکند. داستان هرگز سعی نمیکند شخصیتها را با پیرنگهای کلیشهای گرفتار کند؛ بلکه سعی میکند آنها و نگرانیهایشان را واقعی جلوه دهد. در فیلم خبری از شخصیتهای منفی سیاه پوش با سبیلهای از بناگوش در رفته نیست. گرچه در فیلم رقابتهایی دیده می شود (خدای نکرده این یک فیلم ورزشی است)، اما این صحنهها تنها کمتر از ۱۵ درصد زمان نمایش فیلم را در بر میگیرند.

ورزش مورد نظر مسابقات دو صحرایی است. مربی جیم وایت (با بازی کوین کاستنر) به همراه خانواده اش- شامل همسرش چریل (با بازی ماریا بلو) و دخترانش جولی (با بازی مورگان سیلور) و جیمی (با بازی السی فیشر) برای گذراندن سال تحصیلی ۱۹۸۷ وارد مک فارلند، کالیفرنیا، میشود. البته او اینجا را برای کار انتخاب نکرده است؛ بعد از اخراج از سه مدرسه مختلف به دلیل سرپیچی از دستورات و از دست دادن کنترل خود، انتخاب دیگری نداشته است. دبیرستان مک فارلند تنها مکانی است که مایل است او را استخدام کند. بعد از یک هفته از سمتش به عنوان کمک مربی فوتبال اخراج میشود ولی همچنان به عنوان معلم تربیت بدنی باقی میماند. او در شاگردانش، به خصوص در توماس بادپا (با بازی کارلوس پراتس) چیزی میبیند که باعث میشود باور کند که یک تیم دوصحرایی ممکن است در مک فارلند موفق شود. اولین کارش هم ارائه این پیشنهاد به هیئت امنا و مدیر مدرسه است. اما چالش سخت تر مطرح کردن آن با افرادی است که قرار است شرکت کنندگان این رقابت باشند.

یکی از چیزهایی که «مک فارلند، آمریکا» سعی کرده از آن اجتناب کند، تله «ناجی بزرگ سفید پوست» است. شهروندان مک فارلند اصولاً مهاجران مکزیکی تبار هستند- به طوری که یکی از شخصیتهای فیلم هنگام رانندگی در یکی از خیابانهای این شهر میگوید: «نکنه تو مکزیک هستیم!» با پیش رفتن فیلم معلوم میشود که داستان همان اندازه که درباره نجات جیم وایت به دست مک فارلند است، درباره تزریق حس غرور و بالیدن به خود توسط این مربی به این شهر است. رسیدن به این تعادل به «مک فارلند، آمریکا» اجازه میدهد تا به جای مقدس نمایی صرفاً به فیلمی الهام بخش مبدل شود.

وجه تمایز دیگر «مک فارلند، آمریکا» این است که جزء نادر فیلمهای ورزشی است که توسط یک زن کارگردانی شده است. نگاه کارو در مسیر حرکت فیلم بسیار ارزشمند است. او نه تنها از مقدار تستوسترون (هیجان) فیلم کم کرده بلکه صرفاً روی شخصیتها تمرکز کرده است- و این تمرکز صرفاً به هفت پسر شرکت کننده و مربیشان محدود نمیشود. فیلم صحنههای معناداری را به مادران و پدران چندین هم تیمی اختصاص میدهد و نگرانیهای آنها را به چیزی بیش از موانع دوبعدی بردن قهرمانی تبدیل میکند. «مک فارلند، آمریکا» بیش از اکثر فیلمهای ورزشی درباره احساسات است و کمتر بدبینی میکند. پیروزی بزرگ اجتناب ناپذیر مهم است، اما همه چیز نیست. درونمایه برجسته فیلم غلبه بر غیرممکنها نیست بلکه یاد گرفتن مفهوم خانواده است.

البته این فیلم بر اساس یک داستان واقعی است. ماجراهای فیلم در سال ۱۹۸۷ رخ می‌دهند- این دوران برای انسانهای امروزی چندان دور نیست و آنها خیلی خوب سال هایی که در آن خبری از گوشیهای موبایل و اینترنت نبود را به یاد میآورند. به نظر نمی‌رسد که فیلم بخواهد یک دوره خاص را روایت کند، قبل از این که تاریخی در آن ذکر شود فکر میکردم ماجرا در زمان حال رخ میدهد (گرچه ماشین مربی وایت می توانست سرنخ خوبی برای تشخیص این که داستان فیلم سال ۲۰۱۵ نیست باشد.) مانند فیلم اخیر «لوازم یدکی /Spare Parts»، «مک فارلند، آمریکا» نیز روی تجربه مهاجرت تمرکز میکند، اما این نسخه از نظر سیاسی صحیح تر است چون شخصیتهایش برای حضور در ایالات متحده مجوزهای رسمی دارند. آنها برای پول در آوردن مشکلات زیادی را تحمل میکنند (چنان که در صحنهای تاثیرگذار مربی وایت را می بینیم که یک روز را به جای سه تن از شاگردانش سپری میکند) اما هیچ کس از دست دولت پنهان نمیشود.

این دومین فیلم در یک ماه است که کوین کاستنر را در درامی درباره روابط نژادی نشان میدهد

(فیلم قبلی «سیاه یا سفید/Black or White» بود.) انتخاب نقش او در این فیلم موثر بوده و در

این فیلم فهرستی از بازیگران ناشناخته و فیلم اولی او را همراهی میکنند (غیر از کاستنر تنها

اسم شناخته شده در تیتراژ ماریا بلو است). اگر بخواهیم ایراد ریزبینانهای به بازیگران مکمل

بگیریم، آن این است که مردانی که نقش اعضای تیم مک فارلند کوگارز را بازی میکنند در

بسیاری از موارد خیلی بزرگتر از آن هستند که بشود آنها را به عنوان دانش آموز دبیرستانی

پذیرفت. کارلوس پراتس یک نمونه از آن است- او در زمان ساخت فیلم ۲۸ سال داشته است.

شاید حشر و نشر او با مورگان سیلور (بیست ساله اما شبیه ۱۵ سالهها) برای برخی مناسب

به نظر نرسد.

یادآوری «هوزیرها» هنگام صحبت درباره «مک فارلند، آمریکا» این فیلم را در جایگاه رفیعی

قرار می‌دهد حتی وقتی که شکاف شدید بین این دو را به رسمیت بشناسیم. فیلمهای

ورزشی در سال های اخیر ژنریک و اغلب کسل کننده شدهاند و اغلب از این شکایت می

شود که اتفاقات داخل زمین مسابقه خیلی خوب هستند ولی هر چیزی خارج از این میدان

است فراموش شدنی است. «مک فارلند، آمریکا» سعی کرده با در حاشیه قرار دادن

مسابقات، این روال را معکوس کند. این فیلم اثری احساسی و الهام بخش است و به

هر حال تهیه کننده فیلم دیزنی است و قرار است تماشایش به مذاق خانوادهها خوش بیاید.

About writer

Check Also

ماتریکس 2021

نقدی بر «رستاخیزهای ماتریکس» :خانم واچوفسکی؛ کاش یک ماتریکس را برای ما باقی می‌گذاشتید!

نقدی بر «رستاخیزهای ماتریکس» :خانم واچوفسکی؛ کاش یک ماتریکس را برای ما باقی می‌گذاشتید! از …