نقد سریال Lost ( گمشده )

نقد سریال Lost ( گمشده )Reviewed by محمدرضا on Dec 24Rating: ۵.۰نقد سریال Lost ( گمشده )نقد سریال Lost ( گمشده ) قسمت های ابتدایی فصل اول به نمایش اوضاع پس از سقوط این مسافران و همچنین فلش بک هایی به زندگی هر

User Rating: Be the first one !

نقد سریال Lost ( گمشده )

قسمت های ابتدایی فصل اول به نمایش اوضاع پس از سقوط این مسافران و همچنین فلش بک هایی به زندگی هر

یک از آن ها اختصاص دارد. در این فصل با مشکلات حضور در جزیره آشنا می شویم و در هر قسمت به گذشته یکی از آنان بازمی گردیم تا با او بیشتر آشنا شویم؛ یعنی دو خط در فصل اول پیگیری می شود. یکی از نکات امتیاز سریال ها نسبت به فیلم ها همین است: در روندی طولانی تر امکان آشنایی بیشتر بیننده با شخصیت ها فراهم می شود و در نتیجه پیگیری حوادث پیش آمده برای آن ها محتمل تر است؛ شخصیت پردازی قوی تر یعنی ایجاد حس همذات پنداری بهتر و اثر بیشتر فیلم یا سریال.

محل فیلمبرداری سریال جزیره ای در حوالی هاوایی بوده است. اما با توجه به محل سقوط هواپیما افراد زیادی پس از فصل ۴ سعی کردند با توجه به مسیر پرواز هواپیما و تخمین زمان پرواز و سقوط محل تقریبی یا دقیق جزیره را کشف کنند! در این که لاست سریالی حساب شده و دقیق است شکی نیست. با این حال این حس روبرو شدن ما انسان ها با معما و عجایب است که چنین مسائلی را به پیش می برد و شاید خود تهیه کننده گان سریال هم حدس چنین استقبال و ایجاد گروه های “کشف معماهای لاست” را نمی دادند!

خلاصه ای بر فصل ها:

فصل ۲: خواهم نوشت…

فصل اول اما با گشودن چشم “جک شپرد” آغاز می شود (جک که اسمی آمریکایی ست و شپرد به معنای چوپان؛ این را تا اواخر فصل یک در قالب جک می بینید که راهبر گروه می شود). ظاهراً هواپیمایی سقوط کرده و برخی از سرنشینان آن زنده مانده اند. بگذاریدش به مثال دنیا و اینکه در کره ای به نام کره زمین فرود آمدیم و سرگردان شروع کردیم به ترس های دوران کودکی و بعد دیدیم که باید ماند و زندگی کرد. اینکه ارتباط این جزیره با نقاط دیگر قطع شده و فعلاً امکان برقراری ارتباط نیست به سان ارتباط ما با موجودات خارج از کره زمین. تعدادی انسان باید در کنار هم و با رویارویی با مشکلات طبیعت زندگی کنند. تا اینجای داستان احساس می کنید که قرار است با یک داستان کاملاً رئال روبرو باشید و سریالی هیجانی را تماشا کنید.. تا می رسیم به موجودی با صدای مهیب در جزیره که درختان را فرو می برد و گاه افرادی را هم می کشد! ماهیت این دود سیاه تا فصل آخر موهوم است. نقطه قوت سریال در فصل اول اما فلاش بک هایی ست که به زندگی گذشته افراد اصلی زده می شود. بعید است ۴ قسمت اول سریال را ببینید و حریصانه در پی ادامه دیدن داستان نباشید! ایجاد هیجان و معما را کم کم حس می کنیم.. معماها بیشتر می شود.. جدای از زندگی گذشته این افراد که حالا دارد کم کم و تقریباً بدون ترتیب زمانی رو می شود دیدن چند انسان مرده در جزیره با دو مهره سیاه و سفید (که بگیرید این مهره ها را که تا آخر داستان با شما کار دارند و دعوای اصلی هستی ما هم بر سر همین سپیدی و سیاهی بوده و خواهد بود)، یک کشتی در وسط آن (!) و هواپیمایی سقوط کرده.. انگار چیزی شبیه مثلث برموداست.. مهمترین بخش داستان این است که این انسان ها هیچ کدام بی گناه نیستند، هر کدام کار نادرستی مرتکب شده و در حقیقت حالا دارد از خودش فرار می کند و انگار این جزیره او را به خود جذب کرده تا درس هایی به او بدهد.. از جک که حالا باید با ظاهر خیالی پدرش روبرو شود و ذهنش را از اتفاقی بودن حوادث خالی کند و کیت که خوبی هایش را بشناسد و ساویر (اسم او جعلی ست) که کم کم (و نه در فصل یک) به از خود گذشتگی برسد و جان لاک به تقدیر و معجزه ایمان بیاورد و چارلی اعتیادش را ترک کند و به زندگیش با وجود کلیر که او نیز دستخوش خیانت شده مفهوم ببخشد. دقت کنید که این ها دارند با دیگری کامل می شوند و گذشته را فراموش می کنند: جک در کنار کیت، ساویر در کنار کیت (و البته این عشق مثلثی در سریال حفظ می شود و چه بسیار از این عشق ها که در سریال های غربی فراوان است)، جان با جزیره و افراد دیگر، چارلی با کلیر و کلیر با نوزادش؛ ارون (همان هارون خودمان).

مواردی چند درباره سریال:

نام سریال:

نام سریال در فارسی به معانی گمشده، شکست خورده، زیان دیده و گمراه است. در فصل اول به ذهن متبادر می شود که منظور از نام سریال همین مسافران هستند که با سقوط در جزیره به نوعی گم شده اند اما در ادامه می فهمیم که موضوع تنها گم شدن آن ها نیست و نام فیلم به نوعی گویای سر درگمی انسان های درگیر در این ماجرا نیز هست، که البته کم کم با بیشتر شدن معما ها و رازهای عجیب و شگفتزده کننده داستان به بیننده این احساس دست می دهد که نکند قرار است من در سریال گم شوم!؟ و البته کلّی ترین فکری که به نظر می رسد این است که منظور از این کلمه گم گشتگی انسان امروز – و شاید همیشه تاریخ!- در شناخت پیرامون خود و انتخاب های مهم زندگی ست.

 مسائل دو گانه و متضاد:

خوشبختانه قدم های بزرگی در این فیلم برداشته شده و آن ها نشان دادن هویت حقیقی احساسات یا لااقل تلاش برای درک درونیات به مانند یک روانکاوی سطحی ست. علاقه و وابستگی Kate به اِرون (همان هارون خودمان) از کجا می آید؟

 علت اصلی این علاقه-و در حقیقت تمام علائق- درفصل پنجم که او ارون را می گذارد و می رود حب الذات معرفی می شود. دوست کیت به او می گوید که تو به او احتیاج داشته ای تا خلأ وجود سویر را رفع کنی. حالا که می خواهی به جزیره برگردی و سویر را خواهی دید نیاز تو به ارون هم رفع شده. بسیاری از دوست داشتن های ما و آنچه را که عشق می نامیم حقیقی نیست زیرا برای نفع حداقلی خودمان است. بله، دوست داشتن خداوند هم لذت می بخشد ما درجه لذت این دو و سطحشان قابل مقایسه نیست.

از مسائل مهم دیگری که به طور عمقی و دائم با آن سر و کار دارد “جبر و اختیار” است. با این حال به طور دقیق – مثل فیلم فارسی که همه چیز را باید بیان کند تا خیالش از فهم بیننده راحت شود- به چنین مسئله ای اشاره نمی شود بلکه در جریان حوادث است که دو راهی ها و تظاهرات تصمیم افراد این موضوع را نمایان می سازد. آیا جیمز/سویر در فراری دادن سعید (فصل پنج) مجبور است یا مختار؟ خودش می گوید به این دلیل نمی تواند این کار را انجام دهد که به زندگی در جزیره عادت کرده. اما این تأیید جبر نیست، او این را انتخاب می کند و این شاید مطابق این آیات قرآن باشد که می فرماید: زندگی دنیا را بر سرای آخرت ترجیح دادند. چرا؟ به علت برتری دادن هوای نفس، دوست داشتن اشیاء. اگر اختیار نیست پشیمانی چرا؟ چرا باید سعید از این که برای ین کار می کرده پشیمان باشد؟

دوگانگی در ظاهر و باطن: جیمز/سویر با وجود روح ظاهراً عاصی از دوران کودکی یک کتابخوان است و به این ترتیب اسامی تشبیهی بسیاری از افراد را از میان رمان هایی که می خواند انتخاب می کند. این را باید از بی دقتی نویسندگان دانست یا می تواند اشاره به عدم تطابق تظاهر و درونیات انسان ها داشته باشد؟ به نظرم دومی درست تر است.

گهی زین به پشت و گهی پشت به زین: این مسئله نیز در این سریال جلوه ویژه ای دارد. سعید که یک شکنجه گر بوده سه بار در طول سریال بسته و شکنجه می شود. جک که یک پزشک معتبر است با ورود به دهه هفتاد مجبور به کارگری ست و جیمز/سویر که یک مجرم و فراری بوده به یکی از پست های مهم شرکت DHARMA می رسد. دنیا زیر و زبر فراوان دارد!

اکثر شخصیت های اصلی سریال بر خلاف آنچه شاید انتظار برود روحیه آرامی دارند؛ نگاه کنید به شخصیت جولیت، جان لاک، بنجامین که شاید بیشتر از بقیه نیز درگیر مسائل به قول معروف زد و خوردی می شوند! نوعی تناقض به کار رفته. به خصوص روحیه بسیار آرام جولیت که در نگاه اول اصلاً به درد چنین سریال پر هیجانی نمی خورد!

قضاوت ها:

دلیل تصمیم افراد با اینکه اکثراً در موضع غیر منطقی به نظر

می رسد (اصرار هیوگو بر دوری از آن اعداد، تصمیم جان برای

خود کشی، ) لا اقل قابل باور و همدردی ست. کمک    بزرگ

سریال به ما برای عدم قضاوت زود هنگام در مورد انسان ها

درس بزرگی می تواند باشد.

ارزش ها:

خانواده: اگر دقت کنید اکثر شخصیت های اصلی ماجرا که به نوعی درگیر مشکل درونی هستند در فلاش بک ها به نوعی به مشکلی در خانواده خود بر می گردند و نقش کلیدی پدر در این رخدادها نیز بسیار نمایان است. پدر جک ظاهراً در رقابت با اوست و یا گاهی اشتباهاتی می کند که جک از آن نمی تواند بگذرد، پدر بن با او بد رفتاری می کرده و او را عامل مرگ مادرش می داند، پدر ناتنی کیت مادرش را آزار می داده، پدر سویر مادر و خودش را در جریان یک خیانت کشته و پدر جان همواره به او خیانت کرده است. پدر سعید فردی خشن بوده و پدر مایلز ظاهراً بی رحمانه او و مادرش را ترک کرده است. همگی با این قضایا در بزرگسالی و سال های پیش از آن مشکل روحی داشته اند و بسیاری از عکس العمل های آنان – از جمله شدیدترین آن ها که مربوط به بن و کیت است- با توجه به این قضایا درک می شود. چنان که Flashback های متعدد در جریان سریال می خواهد دلیل اصلی اقدامات آن ها را نشان دهد. دوری از خانواده و بزرگ شدن در محیطی غیر همسان باعث تبدیل بن به موجودی کم رحم شده است. زیگموند فروید نیز در اصول روانکاوی خود نقش بی جایگزینی را برای پدر قایل است.

اشارات:

یکی از مهمترین نمادهای این سریال به وجود آمدن

DHARMA initiative در جزیره است. اقدامات امنیتی

این گروه که در حال انجام آزمایشات خاصی هستند

در جهت محافظت از حیات وحش عنوان می شود؛

Others یا دیگران ما را به یاد ورود اروپائیان به قاره

آمریکا و نوع برخورد آنان با بومی های قاره است که

البته در مورد آنان بسیار وحشیانه تر بود! و در این جا

نیرویی تقریباً برابر را می بینیم و همچنین افراد گروه

DHARMA انسان های شریف تری به نظر می رسند.

چه نتیجه؟

شاید Lost نیاز اصلی انسان های زمانه ما باشد، چنانکه

هری پاتر در سطح کم عمق ترش که دیگر برای کسی

چون من قابل باور نیست و آن را می توان به میل تخیل

زیاد دوران کودکی و نوجوانی ما مرتبط دانست نیز به

همین دلیل برای برخی جوانان خوشایند است. با این

حال در مورد “گمشده” ذهن به رد یا باور قطعی وقایع

نمی رسد و بیشتر دوست دارد آن ها را باور کند. از

دریچه اینگونه نمایش ها و بروز تخیلات می توان دنیایی

را فرای قوانین معمول و کشف شده دید که در آن همه

چیز به هم مربوط است و بسیاری کارها ممکن. از این

هدفمند بودن زندگی تایید می شود و انسان ها می

کوشند تا خود را از گمشدگی در هویت و مقصود جهان

رها کند و امکان ناممکنات را دور از ذهن نپندارد. مسلماً

یک بینش صحیح الهی با این مشکلات روبرو نیست و برای

جبران کمبود هایش نیازی به این دستاویز ها را احساس

نمی کند. با این حال علاوه بر این کشش داستان نیز به

پیگیری بیننده کمک می کند و جستجو برای کشف

حقیقت ماجرا بسیاری را بدون داشتن حتی یک مشکل

جزئی در جهان بینی با خود همراه می کند.

About writer

Check Also

ماتریکس 2021

نقدی بر «رستاخیزهای ماتریکس» :خانم واچوفسکی؛ کاش یک ماتریکس را برای ما باقی می‌گذاشتید!

نقدی بر «رستاخیزهای ماتریکس» :خانم واچوفسکی؛ کاش یک ماتریکس را برای ما باقی می‌گذاشتید! از …